360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

بهترین جمله های آثار ادبیات داستانی دنیا

1. "این بهترین زمانها بود، این بدترین زمانها بود." - داستان دو شهر، چارلز دیکنز

2. "تمام خانوادههای خوشبخت به یک شکل هستند؛ اما هر خانواده ناخوشبختی به روش خودش ناخوشبخت است." - آنا کارنینا، لئو تولستوی

3. "این حقیقتی است که همه مردان مجرد با داشتن ثروتی خوب، به دنبال یافتن همسری هستند." - خرد و تعصب، جین اوستن

4. "در سالهای جوانیام که هنوز آسیب پذیرتر و ضعیفتر بودم، پدرم مرا توصیهای داد که همچنان در ذهنم میچرخد." - بزرگ گتسبی، اف. اسکات فیتزجرالد

5. "هیچ رنجشی بزرگتر از داشتن یک داستان نگفته درونتان نیست." - می دانم چرا مرغ قفس شده میخواند، مایا آنجلو

6. "ما افرادی بودیم که در روزنامهها ثبت نشده بودیم. ما در فضاهای سفید خالی در کنارههای متن زندگی میکردیم." - دستمزد نیکنام، مارگارت آتوود

7. "با جرأت رویای خود را دنبال کنید." - خواب سبز، فرانسیس اسکات فیتزجرالد

  ادامه مطلب ...

روانشناسی مقابله ای چیست ؟

روانشناسی مقابله ای  از سالهای 1970 در آمریکا و بقیه ی جاهای دنیا به وجود آمد. 

اصول و مفاهیم کلیدی روانشناسی مقابله ای شامل موارد زیر میشوند:

2. استرس و تنش: مقابله ای راهبردی است که افراد برای کاهش تأثیرات منفی استرس و تنشهای روزمره خود استفاده میکنند.

3. مدلهای مقابله: مدلهای مختلفی برای توصیف روندهای روانی مقابله وجود دارند. این مدلها شامل مقابله مسئلهمحور، مقابله هیجانی و مقابله اجتنابی میشوند.

4. مقابله فعال: مقابله مسئلهمحور یا فعال، شامل تمرکز بر حل مشکل، ارزیابی منطقی و بهرهگیری از استراتژیهای کارآمد است.

5. مقابله هیجانی: مقابله هیجانی شامل استفاده از استراتژیهایی مانند بیان و تفسیر احساسات، تکنیکهای آرامش بخشی و نگهداری از تمرکز است.

6. مقابله اجتنابی: مقابله اجتنابی شامل استفاده از راهکارهایی مانند نیافتن به مشکلات، اجتناب از مسئولیت و فرار از مواجهه است.

  ادامه مطلب ...

نظر ژان ژاک روسو درباره تنبیه کودک

ژان ژاک روسو جزو اولین افرادی بود که به اثرات سوء تنبیه در کودکان پی برد. 

1. تنبیه جسورانه و سخت میتواند اثرات منفی بر رشد و توسعه کودکان داشته باشد.

2. به جای تنبیه، باید محیطی را فراهم کنیم که کودکان بتوانند از خطاهای خود یاد بگیرند.

3. کودکان باید به طور طبیعی و با استفاده از تجربههای خود یاد بگیرند.

4. تنبیه باید بر اساس تشویق و هدایت کودکان به سمت رشد و توسعه شخصیت باشد.

5. از تحریک کردن کنجکاوی و علاقه طبیعی کودکان برای یادگیری استفاده کنید.  ادامه مطلب ...

46 توصیه اخلاقی از دید شوپنهاور فیلسوف زشت و تند مزاج

گفتم شوپنهاور زشت و تند مزاج ولی این یک عبارت کاملا عامیانه در توصیف این مرد بزرگ است. گاهی اوقات آدمیزاد با وجود چنین هاله هایی بهتر و عمیق تر میتواند فکر کند و در حقیقت فلسفی زندگی کند. نه مثل هنر پیشه های ما که باسن مبارک را روی مبل خانه شان کمتر میگذارند. نویسنده ها و چیز نویس ها یعنی روزنامه نگارهای عزیز هم جای خود دارند. البته همیشه در پستوهای تاریک کتاب فروشیها و کافه ها آدمهای بزرگی هستند که جوانمرگ میشوند. بگذریم. اینجا گاهی لازم است چیزی که به عنوان حکمت یا توصیه های اخلاقی منصوب به شوپنهاور است را با هم مرور کنیم. 

1. عمر خود را به دنبال فراگیری دانش و به دست آوردن یادگیریهای جدید بگذارید.

2. به حقوق و کرامت همه افراد احترام بگذارید و تلاش کنید تا عدالت را در رفتارهایتان حضور دهید.

3. برای خودتان و دیگران ارزش قائل باشید و در جهت تحقق آن ارزشها تلاش کنید.

4. درک و شناخت خودتان را تقویت کنید و تلاش کنید بر اساس آن عمل کنید.  ادامه مطلب ...

آنا خسته است- یادداشتهای فئودور داستایوفسکی (داستان یوسفی )

آنا تمام غرغری است. درباره‌ی همه چیز غر می‌زند. طوری است که انگار با این کلمات و فحش و فضیحت آدم را جارو می‌کند و از خانه بیرون می‌اندازد. می‌گوید اگر به همان دهاتی اطراف کروشما شوهر کرده بودم الان کلی قواره زمین ریز و درشت پشت قباله‌ام بود که فقط باید می‌رفتم از آن بالاها با بالگرد، انعکاس آیینه‌ای آب تویش را می‌دیدم. می‌دیدم از آن بالا کلی زن کشاورز چاق و چله در حال نشا کردن زمینهای من هستند. بعد اشکش را با دستمالی که گوشه‌اش به لاتین نوشته آنا پاک می‌کند. بعد با گریه می‌گوید: آنای بیچاره. هنوز هم هم کلاسیها و دوستانم توی کالج بهم زنگ می‌زنند و می‌گویند: آنا یادته، ولادیوف چقدر موس موس می‌کرد بیاد خواستگاریت؟ چقدر دست گل می‌فرستاد دم کالج؟ چی شد؟ گریه دوباره امانش را می‌برد. بچه را بغل می‌کند. بچه با اشکهای آنا بازی می‌کند. می‌گویم: خوب دیگه دست روزگار اینطوریه دیگه. هوا دارد گرم می‌شود. به بیرون نگاه می‌کنم. می‌گوید: این بی تفاوتیها و خربازیهای تو منو می‌کشه. لااقل می‌رفتی از پدرت یه زمینی چیزی می‌گرفتی.   ادامه مطلب ...

شبکه من و تو تونل زمان آب گرفته

1- یک صلح و صفا و بی خبری‌ای توی فیلمهای فارسی قدیمی هست که فقط آرامش قبل از طوفان است. هر بار که منو و تو چنین تونلهایی از زمان می‌گذارد حس می‌کنم تونل را آب گرفته و آن بخش را لولو برده است. حتی اگر بروس لی مرحوم هم زنده شود فقط به این فکر می‌کند که یک برند شلوار لی راه بیاندازد تا تویش جفتک بیاندازد و پول در بیاورد. حالا ما داریم نوستالژی بازیهایی می‌کنیم که درد کسی را هم درمان نخواهد بود.
2- شما هم تجربه کردید که، اگر فقط یک کوچولو به فروشنده ای  بگویید فلان را نمیخواهم بیسار را می‌خواهم باهات لج کند و دوبله سوبله جنسی که لازم دارید را بفروشد؟ مخصوصا اینهایی که کار و کاسبیشان گرفته است. اخیرا برای من که زیاد پیش آمده.

3- طرف طوری بود که حتی وقتی میگفت تخم چشم هم نصف جمعیت سرش را بر می‌گرداند چون ممکن بود یک حرف خیلی خیلی رکیک بزند. بعد همین آدم شد مربی تعالی فردی یا همین coach  که همش میگن. 

ماجرای آن رجب ترکیه که ما ایرانیها از چاه به چاله پناه می بریم

رجب طیب اردوغان با خودش گفت: باید یک کاری بکنم. الان اجنه از من بیشتر فعالیت می‌کنند. دستور داد قهوه ترک برایش بیاورند. اینطوری بود که به فکر کودتا افتاد. گفت: یک روز گشاد بازی، باعث می‌شود تمام مخالفها از خاک سر برآورند و بعد من و سربازهام مثل سیلاب می‌ریزیمشان توی دریای سیاه.  مشاور رجب گفت: دریای سرخ عالیجناب. رجب گفت: برگ بده امروز بازی کنیم تا فردا.

البته جنرال جان فدا و بقیه‌ی درجه پایینترها که هنوز شرمنده‌ی مدالهاشان نشده بودند، آن بیرون مشغول کودتا بودند. رجب گفت: برگ بده ببینم.  آدمی که دم دست رجب بود گفت: رجب جان این دفعه تو برگ بده.  رجب گفت: مگه من آدم توام؟

بعد قهر کرد. زنگ زد به مادرش و دو روز و دو شب درباره‌ی این حرکت زشت برادر تنی‌اش که حالا دم دست رجب طیب اردوغان بود صحبت کرد. مادرش گفت: مادر اینقدر جوش نزن. در ضمن تب و سرفه که نداری؟ 

رجب انکار کرد. اینقدر انکار کرد که هوا گرم شد و اوضاع عوض گردید. رجب آن روز دستور داد راه های کل کشور باز شوند. بعد تمام خر و خروتهای زیر دستش رفتند مسافرت به ازمیر و این طرف و آن طرف ترکیه. بعد با نشان دادن دو شاخه ی ویکتوری، پیروزی عثمانی را یادآور شدند. مسئولین زیر عکسشان نوشتند : جوانی کنید و تمام. 

داستان فروشنده‌‌ی تقلبی که مروارید داشت

همه جور مرواریدی داشت. از ریز تا درشت. انواع گردن بند، سینه ریز، دستنبند، پابند و هر بند و ریز دیگر که فکرش را بکنید بساط کرده بود اول پاساژ. گفتم: خانوم اینا همش تقلبیه.

یکهو زد زیر گریه. بین هق هق هایش گفت: راست می‌گی آقا. به هر حال عیالوارم باید بفروشم.

گفتم: بفروش. من کاره‌ای نیستم.

گفت: نه دیگه آقا الان گفتی تقلبی. این همه آدم هم شنیدن. خوب همینه که ازم خرید نمی‌کنن.

گفتم: نه بابا. چه ربطی داره؟ هر کسی یه دلیلی داره که ازت نمی‌خره.

دیدم اوضاع بدتر شد. طوری شد که یک لحظه جلوی دستش را گرفتم تا با سینی جنس به صورت ضربه نزند.

یک پیرمردی دخالت کرده بود و با کلی داد و دعوا طرف را نشانده بود سر جایش. ولی طرف امان نداد دوباره بلند شد به سمت گدایی که با آمپلی فایر و میکروفون ایستاده بود حمله برد. میکروفون را خرکش کرد و آورد دم دهنم و گفت: بیا آقا. بیا همین تو بلند بگو اینا تقلبیه. نکنه با شهرداری چی‌ها ریختین رو هم؟ خدا ازت نگذره. شهرداری چی مخفی هستی؟

گفتم: نه بابا. خیر سرم مهندس نرم افزارم.

گفت: نرم ابزار؟ نرم ابزار دیگه چه کوفتیه؟  بیا من خودم هزارتوش بهت درس میدم.

گفتم: هیچی مهندس الکی. شل و ول.

دلشه به حالم سوخت. وسایلش را جمع می‌کرد و می‌گفت: مهندس نرم ابزار یعنی عاشق پیشه؟

گفتم: نه اینقدر. ولی آره. ما شل‌تر از بقیه‌ی مهندساییم. دیدم آینه‌اش را در آورد و پشت کرد بهم و شروع کرد خط و خطوطش را پر رنگ کردن.

گفتم: آدم به امید زنده است.

دیدم پیر مرد هم گفت: آقا تشریف ببر. صلوات بفرست. نمی‌بینه این دیوانه است؟

گفتم: چشم میرم.

دختر گفت: کجا بره؟ این همه خسارت زده. این را  با مهربانی گفت. دستش را باز کرد انگار مهمان داشته باشد. دوباره هم گفت. گفتم: نه خانم باجی. باید برم کار دارم.

گفت: همین کارای شل ابزاری که داری؟ خوب برو ولی برگرد. گفتم: نه دیگه. من سالی یک دفعه میام تهران. اصلا از این شلوغی و عصبانیت بدم میاد.

چیزی نگفت. مثل آسمان مردد بود که ببارد یا آفتاب بشود که من راهم را گرفتم و دور شدم. 

شباهتهای سریال دراکولای مدیری و آدمهای معمولی رامبد جوان

سریال دراکولای مدیری واقعا افتضاح و تکراری و غیر قابل تعقیب است. داستان تکراری اینکه مدیری سرمایه دارها و تازه به دوران رسیده ها را قبول ندارد ولی خودش هم از این تیپ آدمهاست و شاید خبر ندارد. کلسیون ماشین و ساعت و اسنوکر بازی متعلق به طبقه‌ی متوسط نیست. به خودش مربوط است ولی رامبد  جوان هم دچار همین گرفتاری تکراری در سریال #آدمهای_معمولی شده است. برای اینکه یک سریال جذاب داشته باشیم کافی است که شبنم مقدمی جیغ جیغو بیاید و کل تصویر را با لات بازیهای تکراری‌اش پر کند.  

 همینقدر هم سریال آدمهای معمولی که رامبد جوان درست کرده. نچسب تر از کمند امیر سلیمانی داریم؟ خانم جیغ جیغویی که به لطف شبکه ی خانگی با رژ پر رنگ تر دیده میشود. شاید اگر مرحوم جمیله شیخی نبود هیچ وقت آتیلا پسیانی سکوی تئاتر را پر نمی‌کرد. بعد همینجا توی این سریالهای خانگی هم بی مزه‌تر از همیشه وجود دارد. مشکل چنین سریالهایی این است که فکر می‌کنند به مسایل جدید و جاری می‌پردازند ولی لحن مسخره و لوس این سریالها باعث می‌شود حتی برای 10 ثانیه هم جلوی تصویر توقف نکنیم. این نسل از سریال سازها هیچ وقت نتوانسته‌اند نویسنده‌های حسابی تربیت کنند برای همین دچار مشکل جدی متن و شوخیهای ریز و درشت متنی هستند. دیگر کسی با هیچ کدام از حرکات این نوع سریالها غافلگیر و یا خوشحال نمی‌شود. امتحانش مجانی نیست.  این سریالها احتمالا فقط در جهت برآورده کردن نیازهای شخصی اسپانسرهای برج ساز و بساز بفروش تهیه میشود و لاغیر. 

جزئیات قرار داد 25 ساله ایران و چین- نفت حمل و نقل و نیروی نظامی

گامهای ابتدایی قرار داد ایران و چین سال 2016 قبل از تحریم های آمریکا علیه ایران مصوب شده است. در بخش کنونی قرارداد، جنبه های نظامی به این قرارداد بین ایران و چین و روسیه اضافه شده است. 40 روز دیگر بقیه‌ی قرارداد تصویب میشه. 5 دوره ی 5 ساله داره. سه بخش اصلی دارد. نفت و گاز. گسترش و بازسازی حمل و نقل ایران. حضور نظامی روسیه و چین در ایران.

این قرارداد چیز جدیدی نیست ولی بالاخره به همت مسئولین جمهوری اسلامی  این قرارداد عملی شد. قرار شد چین  280 میلیارد دلار    در زمینه های نفت و گاز خرج نماید. پروژه های نفت و گاز پروژه های متوقف در ایران را اول از همه شرکتهای چینی انجام بدهند. و ما یعنی مهندس و کارگر ارزان ایرانی برای آنها کار کنیم.  چین اختیار دارد تمام یا بخشی از محصولات نفتی ما را مثلا در بخشی از سال بخرد و یا در بخشی از سال نخرد. چین باید بدون قید و شرط 12 درصد تخفیف بگیرد و پرداخت می‌تواند تا دو سال به تعویق بیفتد. قیمت گذاری نفت توسط چین انجام خواهد شد. چین مکلف نیست به ما ارز قوی بدهد.

توافق 25 ساله ایران و چین
توافق 25 ساله ایران و چین

ارز سومالی ترکمنستان و اینها را هم می‌تواند به ما  پرداخت نماید.  ارز ضعیف با 8 تا 12 درصد کسورات،  نقد می‌شود. 6 تا 8 درصد هم کسورات  به خاطر ریسک عملیاتی مربوط به تحریمهای آمریکا از مبلغ برآورد شده توسط چین برای نفت ما کسر خواهد شد. اما زیر ساختهای حمل و نقل: چین از سال 2013 از پروژه ی جاده ابریشم چین به خاور میانه تا آفریقا رو نمایی کرد. قرار است  جاده ابریشم دریایی، خاکی و یخی که بخش آخر آن از روسیه عبور می‌کند، در این پروژه اتفاق بیفتد. در این طرح که هنوز جزییات آن معلوم نیست هم قرار است. کارگر ارزان ایرانی برای چینیها تولید کند و چین از طریق همین جاده‌ی ابریشم به دنیا صادرات داشته باشد. در بخش نظامی هم چین و روسیه  به سپاه کمک می‌کنند تا صنایع حساس خود را گسترش دهد و البته پایگاه‌های مستقل خود را در ایران اسلامی خواهند ساخت. این هم جهش تولید و عبور از مانع ها و چالشها. تورو خدا نگذارید کار چینیها توی اداره جات ما گیر کنه و عقب بیفته. مرسی

تفاوتها ی شخصیت نور الدین در سریال نون خ و نقی معمولی در سریال پایتخت

نورالدین یعنی سعید آقاخانی یک کرد بی تعصب به قومیت خویش است همانطور که نقی معمولی حتی منتقد مازندران هم هست و در مجموع هر دو بی تعصب به قومیت خویش طراحی شده‌اند. نورالدین فرصت طلب نیست. دست روزگار پای او را به ماجراها باز میکند چون قلب بزرگی  دارد و همه ی اهالی بهش مراجعه می‌کنند. نقی معمولی اسم پهلوان را یدک می‌کشد ولی پهلوانی از امروز ایران است که بیشتر از خود پهلوانی درگیر معیشت و شهرت پهلوانی است. یک آدم معمولی که فرصت طلبی و دورویی ها و خالی بندیهای کم رنگ یک فرد ایرانی را دارد و البته نور الدین بر خلاف این حرفها یک شخصیت استاندارد جهانی است. دروغ نمی گوید. فریب نمی‌دهد و اصول و چهارچوبهای مشخصی همانند یک انسان جهان وطن استاندارد دارد که زیر عبای لهجه‌ی کردی‌اش پنهان شده است. نقی معمولی باید به قدرت متصل باشد، تا نفس بکشد. نقی معمولی باید خیلی خاکستری باشد تا معلوم شود در دنیای معاصر هیچ پهلوانی وجود خارجی ندارد. نقی معمولی فرصت طلب و در عین حال دلسوز است.  ادای هیچ کسی نیست جز انسان رانده شده و منزوی ایرانی که آینده اش در گروی پیش بردن معیشت و متصل شدن به منبع مضحک قدرت است. پادویی که استادکارش را دست می‌اندازد ولی مجبور است باهاش روزگار سپری کند.  اما نورالدین اینطوری نیست. نورالدین اولین بار است یک کرد را نه در مقام مخالف و یا موافق جمهوری اسلامی، نشان می‌دهد. نور الدین ورای کرد بودنش، یک انسان کامل و غنی به نظر می‌رسد که دست روزگار پایش را به هر ناکجایی باز می‌کند و الا نور الدین هم یک انسان معمولی و البته غیر منفعل است. چیزی که جامعه‌ی ایرانی ما در خود ندارد و یا به حاشیه رانده است. انسان فعال.  نور الدین نسخه ی قابل باز گشت و بازگشایی مجدد از  یک انسان ایرانی است. 

ما آرامیم. شما چطورید؟

ما هر کداممان یک گوشه‌ای مشغول کاری هستیم. یکی دارد طرح می‌زند بعد بعضیها را مثل دراگونهای کلش، یک مرحله می‌برد جلوتر. یکی سریال جدید آمریکایی و تازه هارد به هارد شده می‌بیند. مستندها را من مثل پیرمردهایی که هنوز به سن راز بقا نرسیده‌اند می‌بینم. آن یکی کنکاشی بر جدید‌ترین شخصیتهای سینمایی دنیا دارد و فرق ندارد که خبری از توی یوتیوب باشد و یا توی مجله‌ی 24 سینما. مادر خودش به تنهایی قبل از خواب آخرین کتابهایی که از ما غنیمت گرفته است را با نور چراغ مطالعه‌ی مهتابی‌اش، ضد عفونی می‌کند. ورق به ورق. کلمه به کلمه. پدر گاهی پای تلویزیون یا فیلمی که گذاشته‌ایم و قرار بوده هر شش نفر ببینیم خوابش می‌برد ولی به هر حال درست سر نقطه‌ی عطف دوم به داستان گیر می‌دهد. تیز و هوشیار می‌نشیند و مچ باریک کارگردان را توی دستش فشار می‌دهد. اینطوری نشان می‌دهد فضا آرام است و مهمانهای امشب خیلی استاندارد آمده و رفته‌اند. این اوضاع بخشی از تعطیلات است که بدون موضوع کاملا خیالی ای به نام سینما قطعا هیچ رنگ و بویی نخواهد داشت.

با سر و صدای همسایه چه کنیم؟ سر و صدا عاملی توان فرسا

من به سر و صدا حساس هستم ولی زنم همیشه می‌گوید: وا؟ مردم نباید زندگی بکنند. برای همین قانع می‌شوم و می‌گویم. خوب حالا طرف پاسی از شب را باید میز و صندلی و مبل جابجا کند چون بخشی از زندگی است. اینکه دارد مهمانهایش را یک ساعتی، هر ساعتی از شبانه روز کیش می‌دهد تا بروند به لانه‌شان هم بخشی از زندگی است. خدا حافظی و ابراز احساسات هم بخشی از زندگی است. اینکه همسایه‌ها گاهی تا دوی صبح مهمان دارند و بلند بلند می‌خندند و قه قهه های مستانه‌شان هم در فضا پخش می‌شود نیز بخشی از زندگی سالم است. یاد این جمله افتادم که می‌گفت آزادی یعنی مشتت تا آنجا آزاد است که به صورت من نخورد. بعد یادم می‌آید چقدر داغ است حال نخودی که توی آب گوشت دارد بالا و پایین می‌رود و اصلا بین آن همه نخود و لوبیای دیگر خیلی قابل اعتنا نیست. در ضمن کسی هیچ وقت ندیده است یک نخود به خودی خود و بیخودی از ظرف جوشان آبگوشت پرت شود بیرون. مشاهدات نشان می‌دهد آدمهای زیادی درگیر اذیت شدن و اذیت کردن دیگران بابت سر و صدا هستند و متاسفانه ساخت و ساز قوانین سخت گیرانه برای عایق صدا ندارد. به علاوه همین حالا هم نهاد نیروی انتظامی ناتوان از ظرایف حل و فصل بحث سر و صداست. مزاحمت صدا یک مزاحمت واقعا توان فرساست که بایستی برای آن قوانین ویژه اتخاد بشود تا کیفیت زندگی و خواب و خوراک شهروندان تحت تاثیر قرار نگیرد. 

بنگاهیها یا همان مشاورین املاک برای پیشبرد کار بابت همسایه ی پر سر و صدا دروغ میگویند.  فرهنگ آپارتمان نشینی درباره ی مهمانیها و رفت و آمد توی راه پله و بستن و باز کردن دربها وجود ندارد. بارها دیده ام بابت یک بازی فوتبال بچه ها توی پارکینگ نیروی انتظامی دخالت کرده و دخالتش کمتر از دخالت ادیسون در شرکت برق منطقه ای تهران بزرگ بوده است. در شهرستانها اوضاع حتی بدتر است.  به نظر می رسد هیچ کجای دنیا به جز هند و شهرهای فوق شلوغ تایلند، چنین سر و صداهایی  به صورت دایمی  و فرساینده وجود نداشته باشد که دولت به هیچ روی ترفندی برای مهار سر و صداهای مزاحم و بالا بردن کیفیت زندگی شهروندانش ندارد. 

آزاده نامداری خانومی که تو باشی

 گاهی وقتها جرات نوشتن ندارم. وقتی توی شبکه‌های اجتماعی می‌گردم، زرد می‌شوم. زرد می‌شویم. زردک برای سوی چشمهای ما خوب است. یادم می‌رود. دست انداختن این و آن را کنار می‌گذارم. همین آزاده نامداری که به این جوانی مرد، یادم هست چقدر بد و بیراه نوشتم. آزاده نامداری که مرد انگار ما مردیم. نسل ما یکی دوتا مبصر خوشتیپ و موجه دارد. آزاده نامداری و فرزاد حسنی را فرزند بنیان گذار انقلاب اسلامی ایران عقد کرده بود. ژنرالهای موفقیت توی جوانهای ایرانی چنین زوجهایی بودند. کجا رفتند؟ چطور پاره شدند؟ باورم نمی‌شود که ما یک زمانی وجود داشتیم. الان کاملا مرده‌ایم. شاید یک چیزی بدتر از مردن. طوری که مرده‌ها کابوس مارا می‌بینند. توی کابوسشان می‌بینند که دارند به ایران بر می‌گردند. #عمار_پورصادق #آزاده_نامداری 

مزخرفات و تفریحات - خشت آدمی چیست؟

آدمیزاد دایره المعارف مزخرفات و تفریحات است. همه‌اش از آب و سرگرمی‌ تشکیل شده است. آینده‌ای که خودش را با آن سرگرم می‌کند. این آینده اینقدر توی آن آب خیس خورده است که تمام هویتش را بی تفکیک توی خودش را دارد. آینده‌ای که از روز اول شق و رد و ترد و شکننده به نظر می‌رسید، روزی از میان‌سالی، نرم و منعطف می‌تواند مثل ماه کامل توی آسمان که هر کسی ممکن است یکهو ببیند، جلوی چشم آدم بیاید. تب‌دار و افسونگر. چیزی قدیمی از وجود آدم که هیچ وقت در طول سالیان عوض نمی‌شود. تنها چیزی که درباره‌ی آینده‌ی این سوسکهای کوچولو و از بین نرفتنی واقعیت دارد، همان  مزخرفات و تفریحاتی است که ممکن است همان شب مهتابی، بدون  هیچ تعارف و اختیاری وسط آسمان بر شما حلول کند. لعنتی آسمان تهران که این قدر غبار گرفته، بی افق و دست نیافتنی است باید یکهو این یکی را نشانمان می‌داد؟ من شیفته‌اش هستم. ترسی ازش ندارم. شاید شما برای اینکه با چنین آینده‌ای، حک شده بر قرص ماه، آمادگی لازم را  نداشته باشید. برای همین  و در جهت اساسی مزخرفات و تفریحات بروید سفر. خطرناک‌ترین کار رفتن به سفر و تجربه‌‌ی آسمان برهنه با نور ماه است. مواظب باشید. 


ترفندهای جذابیت در مدیریت – چطور خواستنی باشیم؟ -به سخنان گفته شده اهمیت بدهید

به سخنان گفته شده اهمیت بدهید

وقتی تصمیم گرفتم به حرفهای گفته شده اهمیت بدهم نزدیک یکی از مهمترین تصمیمات شرکت بودیم. قرار بود جای شرکت را عوض کنیم چون صاحب ملک اینطور خواسته بود. بخشی از نظرات سمت غرب تهران بود برخی دیگر نزدیک به شرق تهران بودند. یکی دو نفر هم بدون تعارف و رودربایستی گفته بودند: ما بچه‌ی بالاییم چرا باید این همه راه بیاییم پایین؟ خلاصه این شده بود که من گفتم باید یکی نقش شتر رسول ا... را بازی کند. فردای همانروز دیرترین کسی که آمد شرکت قرار شد منشی ازش نظر بپرسد و ما بی چون و چرا محل شرکت را به آنجا منتقل کنیم. امان از بخت و اقبال! یکی از بچه‌ها نزدیک ساعت 10 که ساعت شناوری شرکت تمام می‌شود آمد و به حرف او قرار شد برویم حوالی بزرگراه آهنگ. وقت داشتم قرارداد اجاره‌ی یکساله را می‌بستم به منشی می‌گفتم: بزرگترین دستاورد بشر دموکراسی است. در ضمن جای جدید شرکت کنار بزرگراهه. سه سوت می‌رسیم خونه‌هامون. منشی به مذاقش خوش نیامد ولی تایید کرد. منشی بایستی از اقدسیه می‌آمد بزرگراه آهنگ که کمی به نظر دور می‌رسید. ولی با خودم تصمیم گرفتم برای سال بعد محل شرکت را با تکیه بر آراء الکترا انتخاب کنیم.

 

18 ترفند ساده که به افزایش محبوبیت شما کمک می‌کند- قسمت اول

خوب در ابتدا خیلی ساده نبود ولی هر ساده‌ نبودی منجر به این نخواهد شد که ساده بشود. بدتر و سخت تر شد. توصیه به محبوبیت باعث شد همه چیز مصنوعی بشود. روز اولی که مدیر شدم هر لحظه می‌رفتم توی دستشویی و یا اتاق جلسات و روی موبایلم این 18 توصیه برای افزایش محبوبیت را می‌‌خواندم.

برقراری تماس چشمی

این موضوع باعث شد دقیقا بعد از سه ماه و دوهفته از وقتی که حکم مدیر عاملی را گرفتم یکی از دوربینها  را زوم کنم روی صفحه‌ی یکی از کارمندها که داشت با یکی چت می‌کرد: توکلی خیلی هیزه بابا.

چشمهام سیاهی رفت. دیگر نخواندم. لابد چیزهای بدتری هم نوشته بود که شاید منجر به اخراجش می‌شد. من فقط به توصیه‌ی یکم عمل کرده بودم.

وقتی با کسی صحبت می‌کنید از موبایل استفاده نکنید.

مهدوی از اولین روز کنه شده بود. چسبیده بود به رییس توکلی و اگر اقتضائات ثبت احوال اجازه می‌داد اسمش را از مهدوی به توکلی تغییر می‌داد. هر لحظه که با کارمندی صحبت می‌کردم می‌آمد و یک چیزی را بهانه می‌کرد. شماره‌ی فلانی رو دارین و من مجبور می‌شدم شماره را از تلفن همراهم در بیاورم. یا مثلا می‌گفت فلان حرف را زدید و من باید چتهای توی واتس اپ را باز می‌کردم و برایش دقیقا می‌خواندم. کلا مهدوی کشنده‌ی هر گفتگویی بین من و کارمندهای دیگر بود.

دیگران را به اسم صدا بزنید.

ما به خاطر کرونا تصمیم گرفته بودیم با هم کمتر ارتباط بگیریم. برای همین توی شرکت چت می‌کردیم. فارسی توی سیستم چت من مشکل داشت و من همه چیز را فینگلیش می‌نوشتم. این توصیه تا یکی دو روز به دردم خورد ولی بعد فهمیدم یکی از کارمنها که اتفاقا ابعاد بزرگی داشت و اسمش محبوبه بود را  Mahboob  صدا می‌زدم که به نظر جالب نبود. مخصوصا اینکه چتها در یک جلسه‌ی دور کاری با کارفرما و برای اینکه نشان بدهم با کارمندهام چقدر صمیمی هستم اتفاق افتاده بود.

لبخند به لب داشته باشید

من از بچگی آدمی جدی بودم حتی وقتی عکسهای عروسی دایی را دیدم یعنی 29 سال بعد بازنم که مرور می‌کردیم ازم پرسید: توکلی تو چرا اخم کردی مطمئنی این عروسی داییته؟ گفتم: آره. اون روز آفتاب می‌زد شاید برای همین هم من اخم کردم. وا عزیزم. توکلی جان! عروسی که شب بوده نگاه کن. گفتم: آهان. به نظرم نور چراغهای تالار زیاد بوده اینطوری شده. اما موضوع به همینجا ختم نشد. وقتی به این توصیه عمل می‌کردم همه به طرزی مشکوک می‌دانستند من همین حالا توی دستشویی یا اتاق جلسات چیزی را خوانده‌ام و همینطور با نشان دادن دندانهای به جای لبخند، حالت تهدید آمیز‌تری پیدا کرده‌ام که زنم یعنی مرجان جان، جان جانان بهم پیشنهاد کرد که از خیرش بگذرم و توصیه‌های مدیر محبوب من را به شکل 17 تایی آن عمل کنم.

به گرمی دست بدهید

همیشه  عاملی هست که ما را شبیه  اروپایی‌ها می‌کند. اینکه ویوی شرکت به یکی دو تا درخت توی خیابان جردن باز می‌شد، دلیل کافی برای اروپایی و در حقیقت متمدن بودن ما توی شرکت نبود. از همان روزی که تصمیم گرفتم با کارمندها به گرمی دست بدهم سه تا از خانمها به سرعت استعفایشان را به منشی دادند و با چشمهای اشک بار و بدون خداحافظی در ساعت اداری، کار را تعطیل کردند. حیف ازاین همه مدیریت منابع انسانی و مخصوصا ترفندهای مدیریتی که دمب و دقیقه خرجشان می‌کردم. ما کی روی پیشرفت را خواهیم دید؟ خدا عالم است.

به حرف‌های طرف مقابل گوش دهید

 

شاید مادر و یادم هست که خاله‌ام همیشه می‌گفتند: پسر ما خیلی دقیق حرفها را گوش می‌دهد. یعنی از کودکی اینطوری بودم. حتی وقتی که نصفی از تنم هنوز توی اتاق نبود می‌شنیدم که کی به کی چه چیزی گفته است. سالها طول کشید تا این مهارت به دردم خورد. به عنوان نمونه یکی از کارمندها آمده بود باهام حرف بزند:

-          آقای توکلی من یه مشکلی داشتم.

-          بگو جانم. سراپاگوشم.

-          من بچه‌ی آخر خانواده‌ام. پدرم تصادف کرده. هزینه‌های نگهداریش بالاست. بیمه‌ی ازکار افتادگی نبوده برای همین ما مغازه‌اش رو دادیم اجاره. ولی بازهم اوضاع خوب پیش نمیره. میشه یه مقدار حقوق بنده رو افزایش بدین؟

سعی کردم سریع واکنش نشان ندهم چون در توصیه و ترفندهای مدیریتی که خیلی وقت پیش خوانده بودم نوشته بودند همیشه متین باشید. مدیر متین طلاست که دوباره گفت: آقای توکلی! آقای توکلی! خواهش می‌کنم جواب بدین.

درست می‌گفت. دیگر وقت جواب بود. گفتم: باشه. عزیزم از اینکه شرکت ما رو انتخاب کردی خوشحالم. اما باید بدونی که اگر مغازه اجاره کردی بهتر نیست بری همون به مغازه‌ات برسی؟ در ثانی کلی آدم هست که پدرش فوت کرده ولی خودش رو به اون راه نمی‌زنه. سعی می‌کنه از مادرش مراقبت کنه. به هر حال من خوشحالم که به درخواست استخدام ما جواب مثبت دادین.

به نظرم رسید این روش هم نمی‌شد چون کارمندها اصلا معلوم نبود چی می‌گویند. شاید بودن وسایل شیک و گرانبها توی دفتر حواسشان را به نوعی پرت می‌کرد. 

داستان کوتاه ابومسلم خراسانی غزال تیز پای ایرانی

روزی شاگرد معماری رفته بود به آرایشگاه زیبا. آنجا مردی در حال اصلاح شدن و مردی در حال اصلاح کردن بودند. مردی که اصلاح می‌کرد مهم نبود چون برخواسته از توده‌ی جامعه بود ولی چشمتان روز بد نبیند مردی که اصلاح می‌شد، به نظر می‌رسید خودش اصلاح کننده باشد. شاگرد معمار سر صحبت را با مرد سلمانی باز کرد و گفت: دیگه خسته شدم. هر روز کارگری. کروم بندی. جک گزاری. گچ و خاک. تازه این برقکارها دوتاسیم میکشن، سه تای ما پول در میارن ولی ما همش سر و گردنمون درد میکنه. بعد می‌بینی یه خونه نمی‌تونی بخری. مرد سلمانی گفت: داداش حق داری. مرد اصلاح شونده گفت: چی شد؟ تو چه هنری داری که اینقدر گچ و خاک می‌کنی؟ ببخشید گرد و خاک می‌کنی؟

شاگرد معمار گفت: هیچی. فقط بلدم فوتبال بازی کنم.  مرد اصلاح شونده گفت: خوب این کارت من. فردا یه زنگ بزن ببینم چی میشه. ولی قول نمی‌دم.

اما کارت را نداد. داشت در هوا تکان می‌داد و می‌گفت: چون گچ کاری که نباید زرتی خونه دار بشی. باید کار کنی. زحمت بکشی. مردم ازت یه صحنه به یادگار داشته باشن بگن این رو دیدی برامون اون کار رو کرد.

پسر جوان آب دهنش را قورت داد. خشمش که فروکش کرد متوجه مرد اصلاح شونده شد. مردی که شبیه جکی چان بود از سلمانی خارج شده بود. به کارت نگاه کرد: دوزندگی رجبعلی خیاط.  اگر هیچ کاری بلد نیستید یا درآمد ندارید لااقل کفن مرده بدوزید.

پسر خمش فروکش کرده بود ولی کمی مزه‌ی دهانش تلخ مانده بود. به مرد سلمانی گفت: ای بابا. من فکر کردم خداد عزیزیه گفتم اشکال نداره هر زری خواست بزنه. بعدش منو میبره تیم ابومسلم خراسانی بازی می‌کنم. مرد سلمانی گفت: هر جکی چانی که غزال تیزپای ایران نیست. 

داستان کوتاه ادیسون

یکی از زمستانهای سرد آمریکا توماسن آلوا ادیسون که پیر مرد پولداری بود تبریکات عید زیادی دریافت می‌کرد به همین دلیل کلافه بود و نمی‌توانست با آن همه دوست در قالب قربون بند کیفتم- که هر کدام به نوعی التماس دعا داشتند چه کار کند. یک شب بعد از اینکه از دعای کمیل بر می‌گشت یکی از پیرمردهای همراهش گفت: ادی چرا ناراحتی؟  - من؟ نه حاجی اصلا و ابدا. نه آقا چشمات معلومه. نه حاجی این به خاطر اینه که لامپا زیاد خاموش بود من یه خورده چشام اذیت شده نه اصلا. نه ادی به نظرم موضوع خیلی جدی‌تر از این حرفاست. واقعا اگه مشکلی هست بگو.  

این شخص که به وی بسیار شبیه بود  آمده بود تا توماس آلوا ادیسون سرگشته را نجات دهد. ادیسون مشکل خودش را به پیر مرد خوش رکاب گفت. پیر مرد خندید و گفت: ادی. ادی. ادی عزیزم این کار از تو بعید بود. کاری نداره. پیغامهای تبریک عید هر کسی رو به دیگری فوروارد کن.  میخوای رابطه‌ی بازگشتی تعداد حالتها رو هم بهت بگم؟

ادیسون خندید و گفت: مرسی. باشه رابطه‌ی بازگشتیش رو هم به نظرم بشه an=n(an-1+an-2)  اثباتشم حفظم اگه میخوای حاجی؟

حاجی خندید و گفت: مرزع سبز فلک دیدم  و داس مه نو / یادم از کشته‌ی خویش آمد و هنگام درو

ادیسون گفت: ببخشید ماشین رو بدجا پارک کردم و به سرعت دور شد. 

داستان کوتاه ارتباط قلبی

در دوران گذشته کلی حیوان بر اثر سرما یخ زدند و مردند به جز خارپشت‌ها. چون یک داستان معروف وجود دارد که می‌گوید اولین قومی از حیوانات که پشت خار و مادر همدیگر صفحه می‌گذاشتند همین خار پشتها بودند. یک مدت خداوند ایشان را تبعید کرده بود به موجوداتی که برای کلیه‌ی موجودات جنگل، خار جمع کنند ولی افاقه نکرد و این گروه از حیوانات به رفتار زشتشان که همانا بدگویی و یاوه گویی علیه خار و مادر دیگر خار پشتها بود ادامه دادند. درست است که در آن برهه‌ی تاریخی توانسته بودند به این وسیله گرمای لازم برای از میان نرفتن را تامین نمایند ولی بالاخره عاق والدین بود یا نفرین حضرت حق این طور شد که خارشان سرویس شد. یعنی خارهای پشتشان بر اثر رفت و آمد فراوان و توزیع خار بین دیگر گونه های جانوری، کاملا سرویس و روغنکاری گردید. اما این اسم از همان دوران تاریخی بر روی ایشان به یادگار ماند.