مادر نلسون ماندلا - مراسم سوم-
منظور از کتابهای علوم انسانی دقیق تر از تیتر، مثلا کتاب داستان، درس و یا کتابی که در یک زمینهی بین رشتهای مد نظر است به دلایل مختلفی انتخاب میشود و هر کدام فضا و تبعات خودش را دارد. به طور دقیق تر کتابهای بین رشتهای مد نظرم هست چون در زمینهی هنر و زیبایی هنری و به طور مصداقی کتاب داستان پر کشش، هزار حرف بهتر هست. دربارهی کتابی صحبت میکنم که قطعا یک موضوع بین رشته ای دارد. مثلا ما که مهندسی و مدیریت خواندهایم خیلی وقتها در خودمان نیازی برای خواندن فلسفه و جامعه شناسی و روان شناسی و هزار شناسی دیگر در علوم انسانی احساس میکنیم ولی برای خیلی از ماها این اتفاق میافتد که از آن ذوق و شوق اولیه برای خواندن میافتیم
و این یکی را هم به صندوق فراموشی دیگریها میسپاریم. وقت نداشتن شاید اولین دلیل باشد ولی نه به این صراحتی که ما ازش صحبت میکنیم. به نظر اینجا حدسهای شخصی خودم را مطرح میکنم تا بعدتر بهتر دربارهشان به نتیجه برسم. کتابی را میخوانیم چون شاید عدهی زیادی از افراد و دوستان متخصص یا علاقه مند که چند ده متری جلوتر هستند را توصیه کردهاند. برای همین یک اجباری برای پاسخ به تشنگی در زمینهای خاص برای ما به وجود میآید. شاید دلایل زیر برای ادامه ندادن اکثریت این کتابها برای شما نیز تجربهای مشترک باشد:مثل خیلی از شنبهها، وقتی دیر بیدار شدهام و دارم با اتوبوس می روم، به نظر میرسد خسته باشم. تمام آدمهای توی اتوبوس هم اینطوری به نظر می رسند. تنها امید به بهبود اوضاع دو تا کودک افغانی یا پاکستانی هستند که دایره دست گرفته اند و روح مرحوم هایده را در گور می لرزانند. تقریبا کسی از این وضعیت خنده اش نمیگیرد. بعد شروع میکنند یک شعر در بارهی مادر میخوانند. تازه یخ یکی از پیرزنهایی که روسری روشن دارد و روی عینک آفتابی بزرگش را بدین وسیله سقف زده است، آب می شود.
قرمزی لبهایش که کاملا جابجا می شود را میتوان دید. لبخند می زند و به یکی از پسربچه های دایره زن پول می دهد. پسربچه دست می کشد روی موهای ماشین شدهاش و چشمهای بی حالش حتی وقتی می خواند نیز حسابی برق می زند. راننده اتوبوس صدایش از توی اتاقک اتوبوس می آید که کمی نازک شده است و دارد از مسافری می خواهد برود آن طرف تر بایستد. ملاحظه کند و داشبوردش را به هم نریزد. مرد راننده شاید یک پدر مهربان با لهجهی نرم قزوینی باشد. اتوبوس یکهو ترمز می کند و تمام مسافرها می ریزند روی هم. پیر زن هم همین طور که میله ی وسط اتوبس کنده میشود پرت می شود این سمت. هنوز از روی زمین بلند نشده است و دارد به راننده می گوید: آقا این چه وضعیه. بعد مردم از پنجره ها سر بیرون می کنند. مقصر یک عابر است که بسته ای پول توی دست دارد. راننده غر و لند می کند و بعد شروع می کند فحش دادن. تقریبا یک جور لهجهی آدمهایی که صبح شنبه ساعت 10 سرکار می روند آماده هستند تا خلاء درونی شان را بیرون بریزند. دوتا جوان از روی صندلی شان بلند می شوند و می ایستند. همینطور هم وقتی ایستاده اند فحش می دهند: آقای راننده بذار پیاده شیم بریم حالیش کنیم. دیوس.پیر مرد دیگری از پشت عینک آفتابی و با سبیل مخملی سیاه و سفیدش می گوید: خوب حالا که چی؟ کتکش بزنید که فایده ای نداره. پیر مرد کاپشن مشکی سبک پوشیده و شلوار کتان روشن پایش است. رو می کند به من و می خندد. من ولی لبخند خیلی کم رنگی روی لبم هست. دو تا بچه ی کولی 100 متر بالاتر و به خاطر ترافیک پیاده می شوند. در حالی که از جلوی ماشین عبور میکنند صدای راننده میآید:
دفعهی دیگه سوار ماشین من بشید هم خودتون رو میزنم هم دایرهاتون رو!
نمیدانم دقیقا قرار است چه دلیلی برای این پیر مرد دوست داشتنی باشد که او را پشت فرمان اتوبوس نگاه داشته است. اینکه اول باید شروع میکرد به زدن دایره و بعد خشمگین به کتک زدن بچهها میپرداخت یا برعکس و یا اصلا شروع میکرد هر دو کار را با هم انجام میداد.
به هر صورت آن دو تا جوانی که تا چند صد متر پیشتر می خواستند آن دیگری را کتک بزنند، دارند می خندند.
امروز هم مثل هزار روز جمعهی دیگر چه مال خودت باشد چه مال دیگران، تمام میشود. زندگی یک روزمره است یا نه؟ به نظر اولین سوالی است که انگار بپرسیم اگر روزمره نباشد که خیلی از آدمهای دنیا دوست دارند اینطوری نباشد، آیا می شود زندگی علیه روزمرگی باشد؟ یعنی زندگی از اول یک طوری به نظر برسد و بعد همیشهی خدا علیه خودش باشد؟ تضاد دائمی دنیا مثل روز و شب، هر روز خون را از سرخرگها به سیاهرگها میرساند. سیزیف را در سربالایی به تلاش وا میدارد، و آپولون جهان بر دوش روز هم بعد از روز و در تاریکی و غبار شب دوره ی فیزیوتراپیاش را میرود تا، این روز نیز گذشته باشد.
رادیو چهرازی صدای نسلی است که زده است توی دستگاه شور. حسابی هم ناله و فعانش از اوضاع یک جامعه ی مرده به آسمان بلند. رادیو چهرازی برنامه ای است درباره ی هیچ چیز. رادیو چهرازی برنامه ای است که درباره ی جوانمردی و انسانیت نوستالژی دارد. ناله های بلندی از دل طبقه ی متوسط جامعه که هم دلش از دولت و سیاستهای فرهنگی خون است و هم از دست روشنفکرهای اشرافی به ستوه است. مهمترین چیزی که از رادیو چهرازی دوست دارم پرش ذهنی بسیار زیاد و گوشه و گلایه های عصیان گرایانه به همه چیز است. رادیو چهرازی قرار نیست دنبال نوستالژیهای رادیو هفت و حومه باشد. رادیو چهرازی به نظر خسته از هر نوع جریان به ظاهر مثبت و لوکس و مقاوم است. گاهی مغشوش نویسی برای آدمیزاد لازم است.
اینکه شکل اعتراض ها در ایران چگونه اثر بخش خواهد بود خیلی سوال آسانی است که جواب سختی دارد. اعتراض به خودی خود خیلی از مشکلات را مطرح، شفاف و دسته بندی می کند. وقتی شما می توانید از ابزارهای موجود استفاده کنید و خواسته ای را یکپارچه مطرح کنید هر چند - این حیوان را دیگر شکار نکنیم- باشد. قاعدتا باید به نتیجه برسیم. اما تنها نالیدن، بعد از یک زمانی محرومیت اساسی و پوست کلفتی خاصی ایجاد می کند. باور کنید قبل از ما دکتر شریعتی هایی بودند که الان سوژه های طنز شده اند. به نظر داشتن دید جامع در حد روزنامه نگارهای حسابی، هم برای تک تک ادمهایی که همیت لازم برای انجام تغییرات را دارند بخش زیادی از راه حلهای مشکلات را به پیش می برد. در ذهن خود ذره ای به قلعه ی قدرت وارد شوید و ببینید اگر بخشی از این قدرت را داشتید و خرابه ی ایران پیش رویتان بود چه می کردید؟ چقدر طول می کشید؟ کدام کارها اساسی تر بود؟ چرا ایرانی جماعت بیرون از ایران می تواند به خاطر اقلیت یا هر چیزی هم که شده، آدم متمدن و درست و حسابی باشد ولی توی کشور خودش در رندی و پدر سوختگی با هم وطنش در حال رقابت است؟
اگر برنامه ی رادیویی دوست دارید از صفحه ی پادکستهای 360 درجه هم بازدید فرمایید. این هم پادکست من - رادیو فیکشن - : https://t.me/fictionradiohttps://t.me/fictionradio
مشکل فیس بوک ایرانی همانطور که شما قطعا بهتر از بنده خبر دارید، این روزها خیلی شلوغ و سردرگم شده است
این شاید در یک نگاه ساده، به خاطر اهمیت وازده ی رسانه در ایران باشد. تلویزیون در ایران یکی از بزرگترین مهم هایی است که کسی نگاه نمی کند ولی اگر چیزی نشان دهد برایش اهمیت زیادی قایل هستند. در چنین جمعی، جامعه شناس، فیلسوف و آدم اهل فکر یا منبری است که کمتر سراغش می روند یا اصلا چپ و مستقل است که جز دانشجوهایش باید دست به دامن دیگران شود تا حرفهای او را کم کم بشناسند. در بین چنین جماعتی قطع و یقین - سخنان فیس بوکی- مهمترین جایگاه را در رسانه های دیگر پیدا نموده است. برای همین فیس بوک فقط یک زندگی دیگر برای بخش بزرگی از آدمهای جامعه ما از بی کار و باکار و معروف و غیر معروف شده است که در آن هر فرد هویت اجتماعی جدیدی از خودش بروز می دهد.
. اما شاید به طور خلاصه، فیس بوک ایرانی حاوی چندین و چند گرافیست در حد قادر متعال باشد که تند و تند صفحات و محتوای گرافیکی و عکسی تولید می کنند و البته خلقی هم تقلید می کنند. شاید چون مرتضی ممیز گفته است: گرافیک یعنی کپی!
البته هزاران دلیل دیگر هم برای ضعف محتوایی صفحات وجود دارد. مثلا یکی اش این است که به طور جدی، جذابیت تازه به دوران رسیدگی بر تمام عمق و طول و عرضهای دیگر غالب است. صفحه هایی از فیس بوک مانند : مرد باس- زن باس- غلطنامه کدخدا- تایپوگرافی شعر- سبیلو گرافی- چیزهای کوچک-چیزهای بزرگ و خیلی ها که یادم نیست. همه از توبره ی گرافیستهای خوب برای بچه های خوب تغذیه می کنند که حرفی تویش نیست. اما یک سری صفحات هم هست مانند روایته داریم که دقیقا یک جور دورهمی مهم و درست و حسابی برپایه شوخی های عمومی راه انداخته اند. این طور فیس بوکی نشان از نوع تشنگی مجازی و غیر مجازی داشته باشد یک چیز برایم روشن است. تمامش مثل پدیده های جدی تر از روزگار وبلاگ نویسی بگیرید تا فرند فید بازی و گودر، شوخی و جدی، دور همی و کمی جدی نیاز مند یک جور همگرایی جدی هستند. همگرایی یعنی در یک آینده ی کم حجم ولی موازی فضای مجازی در ابعاد صفحات فیس بوکی به سمت و سوی کسب و کاری تمایل خواهند یافت. بعد از یک مدتی دیگر کسی حس و حال ول گشتن ندارد مگر خریدار یا فروشنده ی خدمات یا کالایی باشد. یا به طور جدی تر رسانه ی دیجیتال حرفه ای اداره کند. آن موقع شاید مانند موسیقی زیر زمینی - البته پشت بامی و پنت هاوسی- قهرا از دل کمیت، کیفیت حاصل خواهد شد. شبیه این مدل تکوینی را می شود در اکثریت مکانیزمهای کسب و کاری و حتی اجتماعی- البته به شکل پیچیده تری- مشاهده نمود.
بابک زنجانی هم می تواند یک شوخی بی مزه برای امروز ما باشد.
1- همانطور که سیگار سر صبح واقعا موضوع فرح بخشی برای دوستداران و علاقه مندان این زمینه است، خواندن تیترهای روزنامه ها هم اینقدر خاصیت دارد. در همین راستا تیتر امروز یکی از روزنامه ها چنین بود:
دانه درشت ها زیر ذره بین
اما از آنجایی که ما بایستی در هر پدیده ای فکر کنیم، انجام دادیم ولی باز هم اتهامات یقه خودمان را گرفت.
چرا باید دانه درشت ها زیرذره بین قرار بگیرند؟
تازه اگر قرار گرفتند و بالاخره دیده شدند، چرا باید یک عده از آن سوی ذره بین به ایشان نگاه کنند؟
تازه به نظر فقط پلانکتونها و سیتو پلانکتونهایی که مشغول ساختن نفت هستند و برای نسلهای آینده احتمالا نفت خام تولید می کنند نباید زیر ذره بین دیده شوند؟
در ضمن این ذره بین یا حتی میکروسکوپ الکترونی را برای دیدن بخشی از مردم روشن بگذارید هم شاید موارد تازه تری ببینید.
اصلا ما چرا توی این آلودگی هوا داریم هی یک چیزی را می بینیم؟
2- کارمند شدن یکی از تنبیهات خداوند برای زمینیان است. به همین مناسبت که تازه یک جایی قرار است گوش شیطان کر، کارمند به حساب بیاییم، داریم تمام توان نظامی خود را برای استفاده نکردن از فیس بوک به کار می بریم. البته خودشان هم در زمینه توان زیادی مصرف نموده و با بستن پورتهای مورد نظر تمام زمینه های الهی نرفتن را فراهم نموده اند.
اما این روزها فیس بوک جولانگاه عده ای گرافیست جویای کار است که هر چیزی را به عکس تبدیل می کنند و توی دیوارشان می چینند. خداوند پشت و پناه شما باشد، چون اولین فایده این کار جلوگیری از مصرف کاغذ و قطع درختان و تجمع در کافه و دفاتر طراحی است.
عروس خانم چیکاره ان؟
دوره کامل حرکات موزون رو در انجمن ارتعاشات صنعتی ایران سپری می کنن!
عروس خانم چیکاره ان؟
-بدون مدیریت منابع پایان ناپذیر میک آپ از زیر لحاف بیرون تشریف نمی آرن!
عروس خانم چیکاره ان؟
اندیشه های کاترین بوی میکر رو در نشریات زرد تکذیب می کنند.
عروس خانم چیکاره ان؟
- فروشگاه نخ در بهشت دارند و همچنین دوره کار آفرینی اعتقاد به روح رو در دانشگاه تهران طی می کنن!
عروس خانم چیکاره ان؟
- به دلیل افزایش تمایلات صرفه جویی در مصرف سوخت دیگه - دختر چوپون- نیستن!
عروس خانم چیکاره ان؟
- به خاطر مدیریت بحران بینی سرپایین، اشکشون رو از دم مشکشون به ناحیه ای بیابانی لوله کشی می کنن!
عروس خانم چیکاره ان؟
- در معابر و محافل عمومی اقدام به رونمایی از جزوه و کتاب مورد حمل و نقل می پردازند!
عروس خانم چیکاره ان؟
- برای افزایش مشارکت اجتماعی خانمها، فیلم روشنفکری رو به تعداد دورقمی ملاحظه می کنند.
عروس خانم چیکاره ان؟
- می خوان برگردن به هیژده سالگی دوباره دندون پزشکی بخونن دیگه بجز داماد با کسی خوب نباشن
عروس خانم چیکاره ان؟
دوره کامل حرکات موزون رو در انجمن ارتعاشات صنعتی ایران سپری می کنن!
عروس خانم چیکاره ان؟
-بدون مدیریت منابع پایان ناپذیر میک آپ از زیر لحاف بیرون تشریف نمی آرن!
عروس خانم چیکاره ان؟
اندیشه های کاترین بوی میکر رو در نشریات زرد تکذیب می کنند.
عروس خانم چیکاره ان؟
- فروشگاه نخ در بهشت دارند و همچنین دوره کار آفرینی اعتقاد به روح رو در دانشگاه تهران طی می کنن!
عروس خانم چیکاره ان؟
- به دلیل افزایش تمایلات صرفه جویی در مصرف سوخت دیگه - دختر چوپون- نیستن!
عروس خانم چیکاره ان؟
- به خاطر مدیریت بحران بینی سرپایین، اشکشون رو از دم مشکشون به ناحیه ای بیابانی لوله کشی می کنن!
عروس خانم چیکاره ان؟
- در معابر و محافل عمومی اقدام به رونمایی از جزوه و کتاب مورد حمل و نقل می پردازند!
عروس خانم چیکاره ان؟
- برای افزایش مشارکت اجتماعی خانمها، فیلم روشنفکری رو به تعداد دورقمی ملاحظه می کنند.
عروس خانم چیکاره ان؟
- می خوان دوباره هیژده ساله بشن برن از سر دندون پزشکی بخونن
عروس خانم چیکاره ان؟
- نصف دوستاشون تئاتری ان نصف دیگه هم توی صدا و سیما قدم می زنن
عروس خانم چیکاره ان؟
- اینقدر کتاب فلسفه و داستان خوندن که اسمای هیش کدوم یادشون نیست
عروس خانم چیکاره ان؟
جیک جیک مستون تشریف بردند و هنوز سن و سالی ندارند تا زمستون
عروس خانم چیکاره ان؟
از سال 52 که دنیا اومدن هنوز طفلکی و خجالتی هستن همه جا بدون استثناء
عروس خانم چیکاره ان؟
بجز جامو و کشمیر همه جای دنیا رفتن و دیدن
عروس خانم چیکاره ان؟
اینترنت ندارن ولی وایبر و جی میل و یاهو شون بازه همیشه
عروس خانم چیکاره ان؟
پست گرجوئیت هستند از فاکولته ی سوربن در نقاشی ولی خوف مخاطب دارن نمایشگاه گروهی هم حتی قسمتشون نشده
عروس خانم چیکاره ان؟
قهرمان پینگ پونگ بودن ولی پوکی استخوان اجازه نمی ده برن دنبال علاقه شون
عروس خانم چیکاره ان؟
در طول روز 5 دقیقه سکوت یوگایی دارند
عروس خانم چیکاره ان؟
تیوب دارن به فصل سرما باهاش می رن جاده چالوس ته دره
عروس خانم چیکاره ان؟
تیچر مقبولی هستن ولی عجقشون درک درستی از سلامت عاطفی عمه ی گرامی نداره و همیشه مجبور به فحش عمه هستن
عروس خانم چیکاره ان؟
طلاق عاطفی گرفتن، عکس پروفایلی می گذارن توی فیس بوک در حال شیلنگ گرفتن و خنک شدن
عروس خانم چیکاره ان؟
پ.ن: عروس خانمها همه خوبند و اینها همش سوء تفاهم است!
منطق مجسمه ها را درک نمی کنم.
خیل قرص و محکم به نظر می رسند. اما اصلا کلی ایراد اساسی دارند.
خانه و زندگی درست و حسابی ندارند و الا توی این سرما می رفتند خانه شان. حالا خانه و زندگی هیچ، مجسمه ها اهل هیچ انگاری هستند. یعنی همه چیز را به هیچ می گیرند. شاید خیلی هاشان ترویج اباهه گریی و لاادری گری و خیلی گری گوریهای دیگر باشند. مجسمه ها طعم دهانشان چیست؟ زیاد به نظر نمی رسد اصراری بر این زمینه ها داشته باشند و برایشان فرقی داشته باشد که طعم دار هم باشند و تنوع ایجاد کنند. مجسمه ها بهترین نمونه های غیر اجتماعی هستند. چطور یک آدم بعد ها مجسمه می شود و از حالت اجتماعی اشتراکی خارج می شود؟ مجسمه ها به نظر متناقض ترین مراحل تکاملی انسان را طی می کنند. از وسط نرمی و رافت به مجسمه ای بی تبصره تبدیل می شوند. مجسمه های اهل هیچ کاری نیستند.
7- مجسمه ها اصولا خلوت و شلوغی، بارشان نیست و در هیچ شرایطی قرار نیست حرفی برای گفتن داشته باشند.
1- یک زمانی اگر خانمی را صدا می کردند: خانم دکتر! به احتمال 90 درصد همسر ایشان دارای مراتب عالی دکتری در رشته طب الابدان بود. الان دوره ای شده است که به یقین بالای 90 درصد خودشان در یک زمینه ای تکمیلات نموده اند و دکتر هستند. حالا این همه به مدد 60000 ریال شدن یک کیلو انار است یا نه معلوم نیست. در همین رابطه به وضوح وضع وخیم تری نیز وجود دارد. یعنی به احتمال 50 درصد فلان آقای دکتر، زنی وجیهه و فرهیخته در این زمینه ها دارند.
2- برای به وجود آوردن شور و هیجان کافی در زندگی روزمره کافی است در اسرع وقت، طوری که مدیرتان بویی نبرد تمام کارهای محوله را انجام دهید و سپس به امورات خود بپردازید تا رستگار شوید.
3- زمانی کتاب هزار سوال درباره قبر و قیامت و این حرفها بود. اما این روزها تمام تیترهای کتابهای آموزشی اینطوری است: 1000 سوال استعداد تحصیلی- 763 لغت سخت کاربردی در مدیریت و 500 نکته به روز بازاریابی
4- اخبار این روزها هم که به اندازه خودش جای تامل و تدبیر دارد:
احمدی نژاد با لبخند در دفتر کار جدیدش با مشایی
خط مونتاژ خودروهای آمریکایی هم در ایران راه اندازی شد
وزیر ارشاد هم به طرح جمع آوری ماهواره خندید
و خیلی از این دست خبرهای متفاوت که امیدوارم همه اش خیر باشد
معماری هم معماری آن طرف آبی ها. معمارهای ایرانی هم گاهی چنگی به دل می زنند که در archdaily بعضی هایش را مشاهده کنید.
نمی دانم چقدر فرار مغزها داشته ایم و ماندن فلانها
ولی هر چیزی که باشد مهمترین جریان باقی مانده اهل کپ زدن یا همان کپی کاری خودمان است. مثلا این طرح در یکی از مسابقات معماری طراحی سردر برای دانشگاه خیام شرکت کرده و دوم شده است.
واقعا خوب شد که اسکناس 50 تومانی را جمع کردند تا کمتر به همچین راه حل های برنده ای بخوریم.
معماری و معماران با هر دیدگاهی فعالیت کنند لازم است زمان زیادی به این موضوع فکر کنند که قرار است سالها از دست رنج آنها و هم صنفهایشان حداقل به عنوان یک مبلمان شهری، یک نماد شهری و یا یک المان مهم در زندگی بهره برداری بشود. این امر به نظر می رسد با فرهنگ کپی کاری به هیچ روی هم خوان نباشد
شاید این مرا یاد مجسمه های بی رنگ و لعاب اخیر جلوی خانه هنرمندان یا به قول بعضی دوستان- خانه- می اندازد.
که انگار خواسته تنه به تنه مجسمه های ژازه طباطبایی و پرویز تناولی بزند. ولی توی چشم آدم فرو می رود. عین کاردستیهایی که صافکاری و نقاشی اتوموبیل سر کوچه برای پسرک ترسان و لرزانی ساخته تا 20 بشود
زیاد دیده اید که آدمهای کچل تراز بنده با چند تا زلف بلند، هنر محیر العقول، شانه، ژل و وسایل ساده ی دیگر سعی در بیابان زدایی نموده اند. اینها واقعا مدبرترین و امیدوارترین نوع ایرانیها هستند.
یکی از آنها راننده مینی بوسی بود که چند سال پیش توی خط لوله بین شهری گاز، مهندسشان بودم.
یک دفعه زده بود توی خاکی و از هر نوع گفتگوی مزخرف و عامیانه و اس ام اس و اینها برگشت گفت : مهندس موهام داره میریزه... دارم افسرده می شم.
بنده هم که حسابی این نقشم را پذیرفته بودم در ادامه انواع روشهای ضد افسوس را تا شامپوی سیر گفتم.
الان ازش خبر ندارم که بالاخره چند چند شد. ولی روزگار سخت و سرمای زمستان بود و لوله های عایق کاری شده که کنار کانالهای عمیق توی کوچه پس کوچه ها کنده شده بود. خاک سردی که حتی هیچ لوله ی فلزی هم نمی خواهد تویش دفن شود. بعد می دیدم که برف آمده است. روی لوله ها کم کم می نشست. حسرت می خوردم. حسرت از اینکه چطور چنین مساله ای بزرگترین موضوع زندگی اش شده است و ما داریم به ته دنیا نگاه می کنیم و گیر چیزهای ساده نیستیم. خوشا به حالش.
در خبرها آمده است که ما دوباره می خواهیم موجود به فضا بفرستیم. این بار قرار است بعد برگشت حسابی ازشان تحقیق و تفحص بشود:
- شما توی فضا چی کار می کردید؟
گفته بودند رفته بودیم برای دفاع تحقیقاتی ولی من اصلا روحم خبر نداشت.
- این خانم فضایی با شما چه نسبتی دارند؟
کی؟ ایشون... بوق فضایی هستند. هیچ جانوری در فضا نمیتونه تنها بمونه.
- چند وقته توی فضا می گردید؟
والا ما از اولش یه آدرس داشتیم دور و بر میدون ونک هی آدرس دادن بهمون، تا رسیدیم اینجا.
- دقیقا از چه مسیری رفتید؟ یافته های ما نشون میده از اول مستقیما از سوراخ لایه اوزون عبور کردید. هدفتون چی بود؟
عرض کردم. من اومدم دیدم همه جا ترافیکه. دور کاری هم نداریم. گفتم برم سر این کار که آگهیش توی سایت بود.
- این چیه؟ شما با چه مجوزی با مجله ی خانواده فضایی مصاحبه کردید؟
جانور می خندد. دندانهایش زرد است. چیزی شبیه کف بین آنها در جریان است. رو به مخاطبش می کند و می گوید:
والا چه می دونم. فکر می کردیم فضایی شدیم. معروف شدیم میتونیم خودمون رو از جمله ی حیوونای فضایی بدونیم مثل یک خانواده. اونام زنگ زدن ما هم رفتیم.
- اینا مهم نیست ولی اینجا گفتید که کارشناس آسیب شناسی فضایی هستید!
واقعیتش من یه مدت زیادیه بیکارم. چند وقته حقوق هم نگرفتم. گفتم از این همه توانایی که داریم استفاده کرده باشم. اینه که خواستم مشاوره آسیب شناسی فضایی راه بندازم.
- اینجا یک اتهام دیگه هم دارید.
ورقه ی اتهامات را بیشتر توی نور می آورد و کج می کند تا خوانده شود: متهم هستید به کلاهبرداری، جعل مقطع تحصیلی دکتری و تدریس خصوصی در این بخش از فضا.
بعد بلند می شود و روی نقشه توده ی سیاهی را نشان می دهد.
یک سری دیگه هم هست:
هو کردن محققان ما و فرار از دست آنها و ایجاد اختلال در تحقیقات میدانی فضایی
نداشتن پایان خدمت
دوباره موجود نیشش باز می شود: آقا اینا که تو فضا لازم نیست هستش؟
- فقط گوش بده
و ادامه می دهد.
...
- حالا چه دفاعی از خود دارید بکنید؟
والا دفاع که نه ولی وصیت می کنم حالا که روحم قراره به پرواز دربیاد، حداقل از بقیه ی چیزام برای پیشبرد تحقیقات فضایی استفاده بشه!
1- ندارند، خودشان هم ندارند.
2- گردن کلفتند، اول خودشان باید تمام و کمال بگیرند
3- طرف دولتی آنها خیلی بی پول است
4- طرف دولتی تغییر مدیریتی داده و لینکهای قبلی از بین رفته است
5- شرکت ما همه چیزش به راه است ولی اوضاع را بهانه کرده است.
6- در نداشتن مرکب به سر می برند، یعنی ندارند. عرضه تامین منابع هم ندارند.
7- منتظر اتفاقهایی مثل سیل و بلایای طبیعی دیگر هستند تا موضوع فراموش شود.
8- این مساله مثل دروغ- آب خوردن سابق- کاملا طبیعی است. باید دندان روی جگر نداشته تان بگذارید.
و هزار حرف و حدیث دیگر. جالب اینکه در دین مبین اسلام توصیه هست به پرداخت رویایی دستمزد قبل از اینکه عرق کارگر خشک شود. و کلی حرف و حدیث دیگر درباره این موضوع که حق گرفتنی است و خیلی گرفتنیهای دیگر. اما شما هم مثل من بارها تجربه کرده اید که صاحب کار، مدیر یا رییس تان - مثلا در حد معاون وزیر- قبل از پرداخت حقوقهای معوقه سفر زیارتی مکه تشریف می روند.
اجرکم مقبول
زنگ میزند. ناز و اداو دلتنگی از استادش که حالشان را میگیرد. اینکه استاد به چه دردی میخورد یک راهنمایی ساده برای پیشبرد پروژه انجام نمیدهد. استادها از قدیم رفت و آمد شاگردو زانوی تلمذش را دوست داشتهاند. خوب و بدشان ناخواسته دوست داشتهاند دور و برشان شاگردها بیایند و بروند. سوال کنند شیفتگی نشان بدهند و برای بار چندم کارشان را بیاورند پیش استاد و استاد بگوید اینجایش هنوز کار دارد. مهربان و بد خلقشان فقط همینطوری روزگار سر میکنند.
استاد بودن با نبوغ داشتن خیلی در تضاد است. استادها اغلب دلشان همین دلی دلی و تاتی تاتی کردن با نو آموزها را میخواهد. اگر استاد بد خلق دیدید بدانید دو حالت دارد یا زیاد بهش توجه نشده است یا واقعا اهل استاد بودن و شاگرد داشتن نیستند. نمیتوانند میانه راه دست کسی را بگیرند و بگویند اینطوری قدم بردار. خودشان اینقدر دارند با سرعت میروند که معلوم نیست شبه تندگذرشان بتواند دقایقی را توی ایستگاه معطل بماند. استادی درست مثل اتوبوس است. باید همه را جمع کند. برای همه معطل بماند. با صبر و حوصله شاگردها را به مقصدهایشان برساند.
اما امان از وقتی که خود استاد هم نداند کجا می رود. داد از زمانی که استاد پر از اتفاقهای شخصی بی سرانجام باشد. حیف از روزی که استاد شانه های خود را برای بالارفتن شاگردها تمیز کرده باشد. ادعایی بنماید ولی شانه هایش لغزنده باشد و طفل معصوم های دنبال خودش را به حضیض بکشد.
اخیرا یک ویدئو از طرف برادر دهباشی با مشارکت امیر حسن مدرس و اینها ساخته شده است که می توانید از هزار جا مشاهده اش کنید.
پ.ن:
1- از علایم آخرالزمان اینه که کلیپ ساز کلیپ میسازه - روحانی با گیتار صحبت کنه
2- وقتی حرف از مرز و بوم می زنیم باید حساسیت آن را رعایت کنیم. به نظر کسانی صاحب مرز و بوم هستند که آبادش کرده اند.
حالا هر کسی به اندازه قد خودش در این مساله دخیل است. اما رصد کردن واقعیت- نه تورم 40 و خرده ای درصدی - بلکه سیاستگذاریهای ممکن، اصلا خیلی توی راه مانده است. چقدر کار روی زمین است و چقدر نیروی متخصص بیکار داریم که بنگاه سازی برای تجارت خارجی ها در ایران زیاد شده است. سیاست خارجی که دوستان اهلی دوستی و مهر ازش صحبت می کنند فقط با بازکردن درهای اقتصاد اتفاق می افتد. نمی دانم واقعا چقدر می شود از تحول زیر بنایی دم زد. زمانی می رسد که دیگر بهتر بودن یا بد و بدتر دیدن کارساز نیست. توی یک سراشیبی کسب و کاری پر سرعت تنها چیزی که می شود انجام داد این است که دلقکها را به خواب مردم راه ندهیم. ساده و مختصرش این است که دوربین های مادون قرمز را خاموش کنیم تا تنور داغ پیدا کن ها به سرعت نیایند و حی علی الصلات ننویسند پای حوض صداقت و پاکی مردم. امیداوری خیلی خوب است. تدبیر هم بهتر است اما دلی دلی کردن مجری موقشنگ ها فقط نمک پاشیدن به زخم بستر مردم است.
من قوی هستم هر روز صبح بیدار می شوم. تنه به تنه ی همه ی سایه ها می سابم. ماه هم ممکن است هنوز بساط تنبلی اش را ور نچیده باشد. می روم و تمام روز را دارم سوراخی برای بازگشتن به زمین می کنم.
سر همین یکی هم حسابی دعواست. به همین راحتی هزار نفر دنبال همان یک سوراخ یک نفره هستند که قرار است آدم را ایستاده بگذارند توش. کلمات کافی و باکره برای گفتن هیچ چیزی وجود ندارد. هر کلمه ی خوبی را حوالی انقلاب گذاشته اند توی دهن دادزنها و حراج کرده اند تا بالاخره زیر قیمت همیشگی توسط یک عابر مفرح خریداری شود.
همینکه بتوانید اخبار روزانه را تعقیب کنید و بهترین و متنوع ترین و به اصطلاح رنگی ترین سازمان و مدیر و مسئول هفته را پیش خودتان پیدا کنید کلی از افسردگی را به شکل برگ چال کرده اید تادر زمان مناسب تبدیل به کود مقوی برای زندگیتان بشود
مثلا اخبار اخیر اینطوری بود:
1- در آزمون دکتری مدیریت، گرایشهای مالی و کار آفرینی دوباره به رحم مدیریت برگشت. این دو قلوی تازه از مادر جدا را به جایگاه اصلی خودشان بازگرداندند. به نظر توی هوای آلوده و سرد تهران این کار لازم می رسید.
2- وزیر بهداشت فرمودند پزشکها می توانند دوتا بچه و بیشتر داشته باشند. خوب هر آدم سلیمی می پرسد چرا؟ اگر نظر جناب وزیر به مکنت و توانمندی برای تامین مالی بچه باشد، خوب آرایشگرها و سلاریوم دارهای کشور خیلی تامین مالی بیشتری دارند. حتی مادر بزرگ ما یک زمانی از توی فیلمهای دوره قدیم برایمان می خواند کادیلاک شورم. دارم می بینم اینقدر هم بد نیست. یک کسب و کار با درآمد آنچنانی است.
3- برنامه ی شبکه دو یک مجری - نامداری پریم- دارد و برنامه امشب راجع به شارلاتانیزم در جراحی پلاستیک و زیبایی بود.
مهمان برنامه طبعا دکتری از همین صنف محترم پلاستیک و زیبایی بود. اما مهمان ویژه این برنامه اولین بانوی جراحی پلاستیک شناخته شده در ایران بود. خانم شراره رخام در جواب سوال، اگر به گذشته برمی گشتید، ساده فرمودند هرگز این کار را نمی کردم.
4- دوباره وازرت بهداشت : من خودم سالمم، وزارت خانه ای بیمار دارم.
5- سایت خبری خبرنگاران جوات به تازگی توانسته است رکورد جواد بازی را بشکند. ایشان را تعقیب نمایید و محض نمونه یک خبر رنگین و سنگین و حرفه ای برای ما ارسال نمایید.
6- سایت آپارات در جهت - انجمن دوستی جوانان ایران و آمریکا- سپیده خانم یا همین سپیده خالی را به جوانان ایرانی عزیز عرضه نموده اند. ایشان علاوه بر شیرین زبانی در سن 21 سالگی تحصیلات پلیتیک و سولوژی را در فاکولته های آمریکا می گذرانند. به علاوه خانم پرستو - توی- آپارات - سرچ کنید- توانسته اند جامعه شناسی خودمانی ایرانی ها را در آن سوی آبها به ایرانیان این سوی ابها عرضه نمایند. با تشکر
7- هر چقدر هم حسابداری ملی بخوانید باز هم از این یکی سر درآوردن سخت است. بدهی دولت به تامین اجتماعی و برعکس، پدیده ای است که به صورت رفت و برگشتی انجام می شود: دولت 50 هزار میلیارد تومان(50 بزبزی) به تامین اجتماعی بدهکار است. توضیح اینکه بزبزی واحد پول مناسب برای حسابداری ملی است.
8- 5 آذر هیچ مناسب خاصی ندارد فقط آقای دکتر احمدی نژاد باید به دادگاه برود و حتما باید حاضر شود که به دادگاه برود و اصلا غیبت نداشته باشد.
1- قدیمها وقتی پاییز بود ولیز بود، خیلی نوستالژیک تر بود. شاید الان اینقدر از این نوستالژی توی کوره انداخته ایم و گرم شده ایم که تمام شده و رفته است پی کارش. این یعنی رو تختی ات را جمع کن و وارد دوره ی دیگری بشو. مثلا به عنوان داستان نویس سفر برو یک کشور خارجی و داستان نویسی ات را ادامه بده تا رستگار شوی.
2- احتمالا، سال سال این چند سال، یک جور جای خالی توی تقویم بوده در مقیاس سال که دهه 60 یادمان رفته است و دوباره سال سال باید یاد آوری کنیم که : بابا جان پوست ما به اندازه کافی کلفت است، هر چقدر که آن موقع بچه تر بودیم.
3- روزی روز گاری... هیچ قصه ای در کار نیست، البته جز امیدواری از آمدن دوباره شنبه، که این شنبه در مقیاس دولتی قرار است سال 93 معیشتی باشد. ما که کلی نرمش قهرمانانه کردیم و داریم می کنیم تا این یکی شنبه برسد و داور سوت حرکت را بزند، تازه ببینیم چند چند هستیم.
4- اخیرا معلوم شده است مردم سرمایه را خیلی دوست دارند ولی با سرمایه دار so so هستند. به بیان دقیق تر - بابک زنجانی را خدای ناکرده به صورت مخفف و صمیمی : بز صدا می زنند.
5- بهترین محرک اجتماعی در ایران شکلش اینطوری است، افزایش جریمه به خاطر نبستن کمربند ایمنی: اگر به دنبال پارادایم اجتماعی هستید، لطفا همین قسمت را انگولک بفرمایید. بسیار جواب می دهد، حتی شما مسئول عزیز
6- ای کاش طعم را از دست نمی دادم. این روزها به شدت به آنها که در حال یادگرفتن هستند غبطه می خورم- عقل کلی - دردسرش همین است. عمار پورصادق به شدت سعی می کند عقل کل باشد و متاسفانه همینطوری هم هست:)
اصلا در همین رابطه کلی رفیق عقل کل دارد که سن و سالی هم ندارند و می خواهد یقه شان را بگیرد و تکانشان بدهد : مردک - جنسیتی اش نفرمایید- تو چرا اینقدر عقل کلی؟ آدم به سن تو باید دنبال ددر دودورش باشد و بس، برود حالش را ببرد، هنری ادبیاتی، شب شعری چیزی برود ... لامصب ها نمی روند. همه شان اینجا دکان جدید زده اند و کار و کاسبی ما را از رونق انداخته اند. به بچه های ایران افتخار خشک و خالی می کنم.
1- چند وقت پیش 3 تا ویدئوی محسن نامجو که گذاشته بودم توی سایت آپارات را به دلیل مغایرت با قوانین حذف کردند. البته کارنامه بنده این جاست:
زلف
گیس
ترنج
به نظر ترجیح این است که مردم کچل باشند و ساسی مانکن و حسین مخته گوش کنند و کلیپهای هندی و آخرین سجده فرهاد مجیدی گوشه زمین را نگاه کنند. این اواخر هم از چنین جایی چیزی دیدم شبیه اینکه یک عده آدم را دم دستشویی نشان می دهد که دارند تمام - اشعار در وا کن- را دم دستشویی و آفتابه به دست می خوانند. از شهرام شب پره بگیر تا کویتی پور...
2- درباره مرگ یزدگرد هست که یک آسیابان به طمع پول طرف را شبانه توی کلبه ای در حال فرار به مرو می کشد. تراژدی مردن نیچه خیلی ساکن تر است. انگار شرقی ها کلا همیشه طریف تر قصه سر هم می کنند. یک بار هم این را از عباس معروفی و درباره تفاوت اسطوره های شرقی و غربی در - این سو و آن سوی متن - دیدم. در مقایسه: اسفندیار از چشم بی بصیرت می شود و آسیب پذیر است و اما آشیل که از ناحیه ای بی ربط توی تاندون پایش آسیب پذیر است، هیچ خوانش اینطوری ندارد یا من ندیده ام. همینطوری است که تراژدی مدرن شدن توی شرقی ها خیلی ظریف تر است. یعنی همه مثل اول شاهنامه می دانند که جماعت مدرن کلی از آدمهای نسل قبل و تفکراتشان را با بی رحمی دور می ریزند.
3-