360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

شرکت شما چرا حقوق معوقه تان را نمی‌دهد؟

1- ندارند، خودشان هم ندارند.

2- گردن کلفتند، اول خودشان باید تمام و کمال بگیرند 

 3- طرف دولتی آنها خیلی بی پول است 

4- طرف دولتی تغییر مدیریتی داده و لینکهای قبلی از بین رفته است

5- شرکت ما همه چیزش به راه است ولی اوضاع را بهانه کرده است. 

6- در نداشتن مرکب به سر می برند، یعنی ندارند. عرضه تامین منابع هم ندارند.

7- منتظر اتفاقهایی مثل سیل و بلایای طبیعی دیگر هستند تا موضوع فراموش شود.

8- این مساله مثل دروغ- آب خوردن سابق- کاملا طبیعی است. باید دندان روی جگر نداشته تان بگذارید. 



و هزار حرف و حدیث دیگر. جالب اینکه در دین مبین اسلام توصیه هست به پرداخت رویایی دستمزد قبل از اینکه عرق کارگر خشک شود. و کلی حرف و حدیث دیگر درباره این موضوع که حق گرفتنی است و خیلی گرفتنیهای دیگر. اما شما هم مثل من بارها تجربه کرده اید که صاحب کار، مدیر یا رییس تان - مثلا در حد معاون وزیر- قبل از پرداخت حقوقهای معوقه سفر زیارتی مکه تشریف می روند.  

اجرکم مقبول 



پ.ن: نلسون ماندلا در گذشت : 

نلی از بچگی عاشق فرهنگ ایرانی بود. حتی یادمه یه کتاب داشت... ماهی سیاه کوچولو که شاید نزدیک به 30 سال این کتاب رو می خوند و دوست می داشت... اینقدر که می گفت من ایرانیها رو عاشق آزادی می دونم... 

مادر نلسون ماندلا - مراسم سوم-

پ.ن- پریم: بعضی آدمها سمبل جهانی هستند و شوخی باهاشان جایز است. 

استاد بودن - شاگرد پروری در ادبیات داستانی

زنگ می‌زند. ناز و اداو دلتنگی از استادش که حالشان را می‌گیرد. اینکه استاد به چه دردی می‌خورد یک راهنمایی ساده برای پیشبرد پروژه انجام نمی‌دهد. استادها از قدیم رفت و آمد شاگردو زانوی تلمذش را دوست داشته‌اند. خوب و بدشان ناخواسته دوست داشته‌اند دور و برشان شاگردها بیایند و بروند. سوال کنند شیفتگی نشان بدهند و برای بار چندم کارشان را بیاورند پیش استاد و استاد بگوید اینجایش هنوز کار دارد. مهربان و بد خلقشان فقط همینطوری روزگار سر می‌کنند. 

 

استاد بودن با نبوغ داشتن خیلی در تضاد است. استادها اغلب دلشان همین دلی دلی و تاتی تاتی کردن با نو آموزها را می‌خواهد. اگر استاد بد خلق دیدید بدانید دو  حالت دارد یا زیاد بهش توجه نشده است یا واقعا اهل استاد بودن و شاگرد داشتن نیستند. نمی‌توانند میانه‌ راه دست کسی را بگیرند و بگویند اینطوری قدم بردار. خودشان اینقدر دارند با سرعت می‌روند که معلوم نیست شبه تندگذرشان بتواند دقایقی را توی ایستگاه معطل بماند. استادی درست مثل اتوبوس است. باید همه را جمع کند. برای همه  معطل بماند. با صبر و  حوصله شاگردها را به مقصدهایشان برساند. 

اما امان از وقتی که خود استاد هم نداند کجا می رود. داد از زمانی که استاد پر از اتفاقهای شخصی بی سرانجام باشد. حیف از روزی که استاد شانه های خود را برای بالارفتن شاگردها تمیز کرده باشد. ادعایی بنماید ولی شانه هایش لغزنده باشد و طفل معصوم های دنبال خودش را به حضیض بکشد. 


قبضهای مشترکین موبایل همراه اول مخابرات

قبضهای مشترکین موبایل همراه اول مخابرات تا کجا همراه شماست؟ 

از آنجایی که اینجا همه چیز خیلی دور از هم مطرح می شود، تحمل بفرمایید تا به صورت مختصر به اطلاعتان برسانم و شفاف سازی و پاسخ گویی و صغرا کبرای لازم را همه یکهو و به یکباره خدمت شما تقدیم نمایم: 

مخابرات محترم در گیر و گذر تبدیل وضعیت صدور قبض های مصرفی از وضعیت دو ماهیانه به حالت ماهیانه عظیمت کرده اند. به طور مشخص اصلا این همه این و سو و آن سوی دارندگان موبایل همراه اول را کنکاش کردیم و یکی از ایشان مطمئن نبود که این - قبض منتهی به ماه فلان- واقعا یعنی چقدر و چند روز؟ بعد این چیزها که خدمت شما عرض می کنم: 

 

1- به هم زدن ذهن مصرف کننده درباره مصرف دوره ای که مثلا دو ماه به طور مشخص خودش از مصرف خودش خبر داشت.

2- ایجاد موضع مغشوش درباره گران و یا ارزان شدن نرخ مکالمات همراه اول 

3- ارسال نتایج قرعه کشی برای بچه های خوب که قبض را -دور پرداخت- یا به طور غیر حضوری پرداخت نموده اند. 

4- و از همه مهمتر تشویق مصرف کننده به زرد شدن و در نتیجه ایجاد فضای اپراتوری زرد با پیامهایی درازگوش کننده نظیر این: 


با تبدیل خط دائمی به موقت، لذت یک عمر را به دقیقه های ارزان و پر انرژی .... نه اصلا اینطوری نبود، اینطوری بود: 

با تبدیل خط دائمی به اعتباری، هیچ وقت بدون شام... آهان بدون شارژ نمانید. 


خودتان در این طرفه ها و ترفند ها ملاحظه بفرمایید که مرجع رسمی دولتی مخابرات چرا اینقدر بازیگوش شده است و یک دفعه روی پای خودش بند نیست؟ از ملت می خواهد زنشان را طلاق بدهند و زن صیغه ای اختیار نمایند؟ 


و اما درباره ارتباط این قضایا با کارتن ماداگاسکار 3: 

اگر ندیده اید به طور خلاصه یک ببر سیرک معجزه اش این بود که از حلقه ای کوچک رد می شد. بعد این کار را به کمک روغن زیتون انجام می داد که یک روز آتش می گیرد و موهایش می ریزد و خلاصه شکست را در آغوش می گیرد. 

بعد این شیر ماداگاسکار که از قسمتهای یک و دو ی کارتن ماداگاسکار خاطرتان هست، می آید و بهش راه حلی معرفی می کند. نرم کننده به جای روغن زیتون! 

و در نهایت با یک پایان خوش و نرم  از سوی مصرف کنندگان و غیره مواجه خواهیم بود. 

به نظر همراه اول با حل کردن مشکلات بریز و بپاشهای آفتابه لگن هفت دستی به جایی نرسید و قرار است با چهره ای چابک به عنوان یک سازمان نمونه، به کار خود ادامه دهد و هیچ کس را تنها نگذارد. 


پ.ن: دوستان همراه اولی از من به شما نصیحت! حالا این خوب است که دنبال ضعف و بیماری مردم برود؟ بعضی اپراتورها زردی مادر زادی دارد عزیز من! شما هم باید بروی آن طرفی؟ 

اقتصاد هنر به جای شعار- چرا هنرمند فقیر است؟ مغازه دار پولدار؟- قسمت اول


در خبرها زیاد می شنویم که فلان هنرمند در نهایت فقر یا وضعیت بد قرار گرفته است. بیمه ندارد. از پس هزینه های درمانی خودش بر نمی آید و هزار مصیبت دیگر. اما چاره چیست؟ 

آدمهای عادی جامعه ما، که نمی شود خیلی برای این عادی خط کشی خاصی قایل شد، چیزی به نام هنر را به طور ریشه ای و فرهنگی یک فضل و اضافی و شکم سیری می دانند. اما این مساله در همه جای دنیا به اشکال مختلف وجود دارد. 

 

 

از دید اقتصاد کالای فرهنگی -خروجی های ملموس هنری- یک جور کالای عمومی است که به نظر دولتها نقش پر رنگی در تولید آن بایستی داشته باشند. چون در گام اول برای سود بردن جذاب نیست و توان بسیار بالایی را می طلبد. 

اما مشکلات مخصوص ما در ایران به نظرم بخشی از آن به شرح زیر است. 

قبل از شروع ماجرا حتما بعضی از آدمهای پولساز و موفق دنیای هنر را کنار بگذارید. 

اما لیست مهمترین مشکلات: 

مشکلات مستقیم از سوی دولت 

1- نبودن قانون مالکیت فکری به صورت جدی و قوی : این نبودن قانون در همه جای کسب و کار به صورت متورم و برجسته ای توی ذوق می زند. وقتی یک طراح تی شرت و لباس نمی تواند از حقوق فکری خود دفاع نماید، قطعا شغلی به نام طراح به معنی واقعی و درست آن جدای از سازنده محصول و مجری وجود ندارد. 

2- نبودن فضای ساده تبادل فکری هنرمندان: 

از زمانی که به نظرمان رسیده است هنر ابزار خوبی برای تبلیغ است، این چاقوی تیز را خیلی ناشیانه برده ایم توی دل فضایی که واقعا صنعت ساخت محصول هنری- حوزه هنری- به این غلظت و بی مایگی وجود دارد. انواع کتابها و نشریهای فرمایشی از مطالب غیر ضرور در حال تولید است و واقعا عده ای خاص می تواننداز  چنین فضایی استفاده نمایند. جون هنرمندها به نظر آدمهای غیر طبیعی و مهارنشدنی و غیر متعارفی می رسند- انگار نباید برسند- 

به همین سادگی فضاهای دیگر را هم خبر دارید که اجازه تکثیر و عمومی شدن ندارند. مثلا اگر شخصی برای تمرین تئاتر از خانه اش استفاده کند. بعد به راحتی با هر افتادن برگ خزانی از درخت ممکن است مورد مواخذه و تنبیه از سوی مراجع قضایی قرار بگیرد- به نظر مراجع محترم این روزها با اعتیاد خلق الله ندار ترند، همین هفته همسایه ی گرامی را ریختند و DEA ما آمد چند تایی شان را برد به نظر یک شب هم آنجا نخوابید تازه جری تر و جدی تر هم به کار فروش مواد مخدر ادامه می دهد- باور بفرمایید فقط مناطق یک تا سه جزو تهران نیست که بگویید کجا پلیس دخالت می کند؟ طبقه متوسط جامعه تمام ایران پخش است. اینها واقعا نیاز به اعتماد از سوی دولت دارند. 


3- فعالیتهای هنری مجازی به جای واقعی: 

اینجا باید بگویم که منظورم از مجازی فضای فیس بوک وپلاس و اینها نیست. دقیقا به فعالیتهای مناسبتی، چهارچوب دار، لوس و بی کیفیتی که راه به راه در رسانه ها به عنوان هنر مطرح می شود می گوییم مجازی، مجازی در مقابل واقعی. واقعی اش واقعا در پستوی خانه ها و درخلوت هنرمندها در جریان است. یکی فیلم مستندی می سازد و می برد بازارچه کن می فروشد. یکی موسیقی برای دل خودش کار می کند. دیگری نوشته هایش را همین طور تلنبار در گوشه ای نگاه داشته تا اوضاع سر بالاتر بشود و کمی باد، غبار ها و ریز آلاینده های هوا را کنار بزند. وقتی فضای کار کردن اینطوری باشدف خود به خود کسی از این کار پول در نمی آورد و معیشت ندارد. این را مقایسه کنید با اورهان پاموک در ترکیه که کاملا در راستای فعالیت عمده کشورش یعنی توریسم، در حال کار کردن است. 


در یادداشت بعدی حتما دربار اقتصاد هنر به دقت بیشتر و با نگاه به عوامل غیر از دولتی خواهیم پرداخت. 



آزمون استخدامی- کتاب خاطرات کودک لاغرو- آشفته بازار کتاب

باورتان نمی شود از یک کتاب کودک به نام Diary of a Wimpy Kid  این همه نسخه های عجیب و غریب داشته باشیم. حداقل 5 نسخه که هر کدام را یکی دو ناشر با هم کار کرده اند. قبل تر ها در باره ادبیات کودک صحبت کرده ام. تقریبا حرف و حدیثهایم در این باره برای خودم چهار چوب دار شده است. 

 

اما واقعا اینقدر تشنه ی فرهنگی داریم که چسبیده اند به کوچه منیژه خانم اینها و باید کیسه شان را از کار خوب پر کنند؟ 

واقعا این یکی نشان دهنده این است که خلاقیت در نویسنده های کودک ما مرده است. 

از آقای کتابدار می پرسم: خوب الان اینها فرقش چیه؟ 

می گوید: یکی چهارتایی درآورده یکی 5تایی یکی 8 تایی یکی کتاب کار داره؟ 

- کتاب کار چیه؟ 

یه جای خط کشی داره که بچه ها توش خاطره بنویسن. 

خوب به نظر شما کدوم بهتره؟ 

همین که 8 جلدیه کتاب کار داره: خاطرات یک کودک چلمن 

خدا را شکر می کنم که چنین ناشرانی در فضای بزرگسالان آنقدر دستی ندارند، بجز یکی. و الا اینطوری می شد


: آزمونهای استخدامی یک  آدم بنجل رسید!  آزمونهای استخدامی 

تئاتر ایوانف- حسن معجونی- حرفهای لازم و دغدغه کیفیت

تئاتر های پر تبلیغ این روزها معضلی است که از اصل ریشه ی اعتماد مخاطب را از بیخ اره می کند. اینکه یک تیم قوی تبلیغ کار ندیده ای را بکنند، اعتبارشان را بیاورند وسط و کار ضعیفی تحویل مخاطب بدهند. 

از تئاتر هملت و تیکی تاکا به سبک برادر هنرمند پسیانی بگیر تا این یکی که خیلی دور و برش تبلیغ بود. به دور از توانمندیهای بالای بازیگری مثل حسن معجونی، به قول فیلم هامون دغدغه ی کیفیت رهایم نمی کند. کیفیت تئاتر کجاست؟ 

  

تئاتری طولانی که بنده موفق به دیدن اجرای زنده نشدم و دی وی دی پر از نویز ارائه شده توسط تالار تماشاخانه ایرانشهر را استفاده کردم: 


وقتی حرف از مدیایی به نام تئاتریا نمایش می زنیم نباید کار طوری دربیاید که با نمایشنامه رادیویی فرقی نداشته باشد. چند تا آدم در حال حرف زدن که طلایی ترین حرفهایشان بدون هیچ اکت چشمگیری قابل گوش دادن است. 

قهرمانی که از دوره چخوف با تاریخچه تئاترهای طولانی ساخته شده و قرار است با دراماتورژی معاصر نیز همان طول و تفصیل را داشته باشد. 

به نظرم در یک کلمه به بعضی چیزها خیلی اسم هنر نمی شود نسبت داد. بعضی کارها را هنرمندان انجام می دهند چون  این حرفها به شدت لازم است. ایوانف تئاتری با حرفهای لازم بود و بس. یک جور تئاتر عصبانی مثل خیلی چیزهای عصبانی که این روزها در حال ساخته شدن و انتشار است. 

نوسفر؛ نماهنگی برای تنفیذ حسن روحانی- ویدئوی امید - مرز و بوم چیست؟

اخیرا یک ویدئو از طرف برادر دهباشی با مشارکت امیر حسن مدرس و اینها ساخته شده است که می توانید از هزار جا مشاهده اش کنید. 

http://www.aparat.com/v/mUeBD


 پ.ن: 

1- از علایم آخرالزمان اینه که کلیپ ساز کلیپ میسازه - روحانی با گیتار صحبت کنه


2- وقتی  حرف از مرز و بوم می زنیم باید حساسیت آن را رعایت کنیم. به نظر کسانی صاحب مرز و بوم هستند که آبادش کرده اند. 

حالا هر کسی به اندازه قد خودش در این مساله دخیل است. اما رصد کردن واقعیت- نه تورم 40 و خرده ای درصدی - بلکه سیاستگذاریهای ممکن، اصلا خیلی توی راه مانده است. چقدر کار روی زمین است و چقدر نیروی متخصص بیکار داریم که بنگاه سازی برای تجارت خارجی ها در ایران زیاد شده است. سیاست خارجی که دوستان اهلی دوستی و مهر ازش صحبت می کنند فقط با بازکردن درهای اقتصاد اتفاق می افتد. نمی دانم واقعا چقدر می شود از تحول زیر بنایی دم زد. زمانی می رسد که دیگر بهتر بودن یا بد و بدتر دیدن کارساز نیست. توی یک سراشیبی کسب و کاری پر سرعت تنها چیزی که می شود انجام داد این است که دلقکها را به خواب مردم راه ندهیم. ساده و مختصرش این است که دوربین های مادون قرمز را خاموش کنیم تا تنور داغ پیدا کن ها به سرعت نیایند و حی علی الصلات ننویسند پای حوض صداقت و پاکی مردم. امیداوری خیلی خوب است. تدبیر هم بهتر است اما دلی دلی کردن مجری موقشنگ ها فقط نمک پاشیدن به زخم بستر مردم است. 


من قوی هستم

من قوی هستم هر روز صبح بیدار می شوم. تنه به تنه ی همه ی سایه ها می سابم. ماه هم ممکن است هنوز بساط تنبلی اش را ور نچیده باشد. می روم و تمام روز را دارم سوراخی برای بازگشتن به زمین می کنم.  

سر همین یکی هم حسابی دعواست. به همین راحتی هزار نفر دنبال همان یک سوراخ یک نفره هستند که قرار است آدم را ایستاده بگذارند توش. کلمات کافی و باکره برای گفتن هیچ چیزی وجود ندارد. هر کلمه ی خوبی را حوالی انقلاب گذاشته اند توی دهن دادزنها و حراج کرده اند تا بالاخره زیر قیمت همیشگی توسط یک عابر مفرح خریداری شود. 

حسابداری ملی : تعقیب اخبار روزانه مهم تر از افسردگی است

همینکه بتوانید اخبار روزانه را تعقیب کنید و بهترین و متنوع ترین و  به اصطلاح رنگی ترین سازمان و مدیر و مسئول هفته را پیش خودتان پیدا کنید کلی از افسردگی را به شکل برگ چال کرده اید تادر زمان مناسب تبدیل به کود مقوی برای زندگیتان بشود


مثلا اخبار اخیر اینطوری بود: 

  

1- در آزمون دکتری مدیریت، گرایشهای مالی و کار آفرینی دوباره به رحم مدیریت برگشت. این دو قلوی تازه از مادر جدا را به جایگاه اصلی خودشان بازگرداندند. به نظر توی هوای آلوده و سرد تهران این کار لازم می رسید. 


2- وزیر بهداشت فرمودند پزشکها می توانند دوتا بچه و بیشتر داشته باشند. خوب هر آدم سلیمی می پرسد چرا؟ اگر نظر جناب وزیر به مکنت و توانمندی برای تامین مالی بچه باشد، خوب آرایشگرها و سلاریوم دارهای کشور خیلی تامین مالی بیشتری دارند. حتی مادر بزرگ ما یک زمانی از توی فیلمهای دوره قدیم برایمان می خواند کادیلاک شورم. دارم می بینم اینقدر هم بد نیست. یک کسب و کار با درآمد آنچنانی است. 



3- برنامه ی شبکه دو یک مجری - نامداری پریم- دارد و برنامه امشب راجع به شارلاتانیزم در جراحی پلاستیک و زیبایی بود. 

مهمان برنامه طبعا دکتری از همین صنف محترم پلاستیک و زیبایی بود. اما مهمان ویژه این برنامه اولین بانوی جراحی پلاستیک شناخته شده در ایران بود. خانم شراره رخام در جواب سوال، اگر به گذشته برمی گشتید، ساده فرمودند هرگز این کار را نمی کردم. 


4- دوباره وازرت بهداشت : من خودم سالمم، وزارت خانه ای بیمار دارم. 


5- سایت خبری خبرنگاران جوات به تازگی توانسته است رکورد جواد بازی را بشکند. ایشان را تعقیب نمایید و محض نمونه یک خبر رنگین و سنگین و حرفه ای برای ما ارسال نمایید. 


6- سایت آپارات در جهت - انجمن دوستی جوانان ایران و آمریکا- سپیده خانم یا همین سپیده خالی را به جوانان ایرانی عزیز عرضه نموده اند. ایشان علاوه بر شیرین زبانی در سن 21 سالگی تحصیلات پلیتیک و سولوژی را در فاکولته های آمریکا می گذرانند. به علاوه خانم پرستو - توی- آپارات - سرچ کنید- توانسته اند جامعه شناسی خودمانی ایرانی ها را در آن سوی آبها به ایرانیان این سوی ابها عرضه نمایند. با تشکر 


7- هر چقدر هم حسابداری ملی بخوانید باز هم از این یکی سر درآوردن سخت است. بدهی دولت به تامین اجتماعی و برعکس، پدیده ای است که به صورت رفت و برگشتی انجام می شود: دولت 50 هزار میلیارد تومان(50  بزبزی) به تامین اجتماعی بدهکار است. توضیح اینکه بزبزی واحد پول مناسب برای حسابداری ملی است. 


8- 5 آذر هیچ مناسب خاصی ندارد فقط آقای دکتر احمدی نژاد باید به دادگاه برود و حتما باید حاضر شود که به دادگاه برود و اصلا غیبت نداشته باشد. 




قدم آذر خانم به اس ام اس های پاییزی

1- قدیمها وقتی پاییز بود ولیز بود، خیلی نوستالژیک تر بود. شاید الان اینقدر از این نوستالژی توی کوره انداخته ایم و گرم شده ایم که تمام شده و رفته است پی کارش. این یعنی رو تختی ات را جمع کن و وارد دوره ی دیگری بشو.  مثلا به عنوان داستان نویس سفر برو یک کشور خارجی و داستان نویسی ات را ادامه بده تا رستگار شوی.


2- احتمالا، سال سال این چند سال، یک جور جای خالی توی تقویم بوده در مقیاس سال که دهه 60 یادمان رفته است و دوباره سال سال باید یاد آوری کنیم که : بابا جان پوست ما به اندازه کافی کلفت است، هر چقدر که آن موقع بچه تر بودیم. 


3- روزی روز گاری... هیچ قصه ای در کار نیست، البته جز امیدواری از آمدن دوباره شنبه، که این شنبه در مقیاس دولتی قرار است سال 93 معیشتی باشد. ما که کلی نرمش قهرمانانه کردیم و داریم می کنیم تا این یکی شنبه برسد و داور سوت حرکت را بزند، تازه ببینیم چند چند هستیم. 


4- اخیرا معلوم شده است مردم سرمایه را خیلی دوست دارند ولی با سرمایه دار so so  هستند. به بیان دقیق تر - بابک زنجانی را خدای ناکرده به صورت مخفف و صمیمی : بز صدا می زنند. 


5- بهترین محرک اجتماعی در ایران شکلش اینطوری است، افزایش جریمه به خاطر نبستن کمربند ایمنی: اگر به دنبال پارادایم اجتماعی هستید، لطفا همین قسمت را انگولک بفرمایید. بسیار جواب می دهد، حتی شما مسئول عزیز 



6- ای کاش طعم را از دست نمی دادم. این روزها به شدت به آنها که در حال یادگرفتن هستند غبطه می خورم- عقل کلی - دردسرش همین است. عمار پورصادق به شدت سعی می کند عقل کل باشد و متاسفانه همینطوری هم هست:)  

اصلا در همین  رابطه کلی رفیق عقل کل دارد که سن و سالی هم ندارند و می خواهد یقه شان را بگیرد و تکانشان بدهد : مردک - جنسیتی اش نفرمایید- تو چرا اینقدر عقل کلی؟ آدم به سن تو باید دنبال ددر دودورش باشد و بس، برود حالش را ببرد، هنری ادبیاتی، شب شعری چیزی برود ... لامصب ها نمی روند. همه شان اینجا دکان جدید زده اند و کار و کاسبی ما را از رونق انداخته اند. به بچه های ایران افتخار خشک و خالی می کنم. 


سایت کودک خوان- کودک نابغه بسازید

سایت کودک خوان- قصه های صوتی کودکان- خلاقیت کودکان- نقاشی کودکان  را با جمعی از دوستان راه اندازی کردیم. امیدوارم این سایت قدمی در جهت بهتر شدن فضای محتوایی کودک باشد. 


 

در این سایت قصه های محبوب خودتان را خواهید شنید و البته تصاویر کتاب را نیز خواهید دید. 

در بخش خلاقیتهای سایت، هر آنچه در این زمینه قابل ارائه است را به میدان خواهیم آورد. 

در بخش نقاشی به انتشار نقاشی های بچه ها خواهیم پرداخت. 

نطرات شما راهگشای ما در ارائه ی محتوای سایت کودک خوان خواهد بود. 


معرفی سایتهای ادبی داستان

معرفی سایتهای ادبی داستان 

واقعا اگر به داستان علاقه مند هستید، از سالینجر و براتیگان و ناباکوف و سلین خسته شده اید،  توصیه های بنده  برای داستان کوتاه فارسی آنلاین  به صورت زیر است: 

 

سایتهای ادبیات داستانی گاهی پیش تر خیلی فعال بوده اند. بعضی فصلها هم مثل پاییز است که می تواند آدمها را دوباره توی یک سایت جمع کند و بدیهی است برخی از این سایتها به رحمت خداوند رفته اند: 

سایت جن و پری  بخش داستان دیگران 


اینجا - میلهاوزر - یکی از معاصرهاست با روایتهای متفاوت و امروزی تر - کارهای ترجمه آقای اسد الله امرایی هم اینجا هست. انتخابهای ایشان اغلب خیلی خوب و یا خیلی نا همگون با فضایی است که بنده دوست دارم. مجموعه های داستان های معاصر آمریکایی هم به صورت کتاب پرده نقره ای دارند که ترکیبی از همین هاست و البته کارهای جدید و جذاب که به خریدنش می ارزد. 


سلیقه ی خودم داستان نویسهای آمریکایی معاصر است. مثلا توبیاس وولف - استیون کینگ و... 

حتما داستان آیزاک باشوبتس سینگر را هم بخوانید. این داستان را اقای اکبریان طبری ترجمه کرده اند. ایشان مسئول نشریه بارفروش هستند و ترجمه هایی هم داشته اند. 

لیست متنوعی است و گاهی داستانی از آیزاک آسیموف هم تویش پیدا می کنید. 


سایت والس ادبی 

این سایت هم دسته بندی داستان خارجی ندارد. ولی یکی دوتا لینک خوب در آرشیو اینترنتی اش دیدم. 


مثل این یکی  و یا این یکی  به نظر از سایت web archive می توانید snapshot های با پیک نسبتا بالا را توی تایم لاینی که آن بالا نشانتان می دهد انتخاب کنید. 

یک نکته جالب در این سایت این است که خیلی از شاعر ها و طنز نویسهای الانی آن موقع ها درش داستان می نوشته اند.

این یعنی خیلی از آدمهای فعال ادبی یک زمانی داستان نویس بوده اند ولی بعدها حوزه ی اصلی تری برایشان مکشوف شده است. 


سایت کلاغ هم بیشتر شعر و داستان ایرانی داشت. 


سایت رضا قاسمی 

رضا قاسمی رمان نویس حوزه اروتیک است البته یک رمان آنلاین هم اخیرا در صفحه فیس بوکشان منتشر کرده اند. ولی کتابخانه خوبی بر روی وب دارند که اسمش دوات است. 

اینجا همه چیزی هست. البته خیلی هایش قدیمی است. داستان آه استانبول - رضا فرخفال یکی از آنهاست که به ذهنم مانده است. البته شرق بنفشه شهریار مندنی پور هم خیلی ستایش شده است و اینجا کاملش را می بینید. 

کارهای محمد رضا صفدری هم از روی سایت لینک داده شده است. 

اگر داستانی را پیدا نکردید می توانید لینکش را توی web archive  جستجو کنید!  

ولی برای راحتی کار اول خود عنوان را با یک راست کلیک ساده روی وب جستجو کنید، حتما موفق خواهید شد. 

به هر حال سایتهای زیادی تلنبار در همی از داستان دارند! 

البته اکثریت غریب به اتفاق این داستانها ایرانی است. 

ولی این لیست الان مورد علاقه بنده نیست! 

بهرام صادقی و غلامحسین ساعدی را هیچ جا از دست ندهید! 


بهترین مرجع کنونی در ادبیات معاصر مفت و آنلاین آمریکایی در سایت آقای  محمد بهارلو به نام دیباچه  پیدایش می شود. 

لیست حاوی داستانهای خوبی است. البته متن اصلی داستانهای قدیمی هم هست. 

سلیقه ی من قسمت خوبی از این داستانهای آمریکایی است. 


اگر دنبال اسم هستید، جان آپدایک، اسیون کینگ یا همان استفان کینگ که کمتر معروفند را توی این لیست بخوانید. 

هنوز انگار توی این لیستها - هنری میلر - ندیده ام. یکی از نویسنده های بی سر و صدا و مورد علاقه بنده ! 


سایت مد و مه 


این سایت هم یک بخش لاغر داستان خارجی دارد. آلیس مونرو رو از دست ندهید. 


سایت خوابگرد 

این هم یکی از سایتهای فعال در زمینه ادبیات است. مخصوصا بخشی به رمانهای آنلاین که اخیرا دارند منتشر می شوند اختصاص دارد. رمان میم عزیز از محمد حسن شهسواری در این بخش منتشر شده است. 

اینجا کتابخانه کوچکی از داستانهای اخیر فارسی است. خوشبختانه اکثر داستانها خوب و زیبا هستند. پیمان اسماعیل خانی و سعید شریفی را از دست ندهید. 


سایت ادبیات ما و گروه ادبی چوک هم به طور گاه و بیگاه کارهای خوبی منتشر کرده اند که می توانید مراجعه کنید. یک نشریه ادبی آنلاین به نام نواک هم هست که قبل تر ها فعال بود و می توانید آنها را نگاه کنید.


اگر سایتی از قلم افتاده است از نا آشنایی بنده بوده و اصلا هیچ مساله ی دیگری در بین نیست.  



اگر کتابهای آموزش داستان نویسی را تعقیب می کنید این پست را بخوانید. 

البته اخیرا مجموعه چند جلدی از کاوه فولادی نسب و همسرشان ترجمه و گرد آوری شده که خیلی تعریف می کنند و به این پست اضافه کنید. 

سایت لوح هم یادداشتهای خوبی برای داستان نویسی دارد. همشهری داستان نیز به صورت کاغذی قبلا یعنی یکی دو سال پیش مجموعه یادداشتهای خوبی در این زمینه داشته است. 


سایتهای خارجی ادبیات داستانی انگلیسی : 


مجله هارپرز 


این یکی از منابع  مهم همشهری داستان برای بخش داستان ترجمه است که اصولا بار اصلی همشهری داستان را به دوش می کشد. 

هزینه اشتراک این مجله بالاست ولی گاهی در بخش fiction اجازه دسترسی به داستانهای رایگان را می دهد. 

در بخش fiction  داستانهایی که با علامت نقطه ی قرمز مارک شده اند، فقط برای اعضا قابل دسترس هستند. 


به عنوان نمونه این داستان از میلهاوزر را می توانید امتحان کنید. این مجله نیاز به رصد دائمی دارد و زمان آزاد بودن داستانها محدود است. 

Mermaid Fever

FICTION

FIND THE BAD GUY

BY JEFFREY EUGENIDES






البته لیستهای فراوان دیگری نیز به صورت صفحه های ویکی پدیا، سایتهای انتشار کتاب و داستان کوتاه با فرمت epub که نیاز به نرم افزار ebup reader  بر روی مرور گر یا به صورت دسک تاپ دارند، و خیلی ها هستند که در زیر لیست ناقصی از آنها را می توانید ببینید: 

می توانید لیست  best american short stories  را به تفکیک سال در لینک زیر ببینید: 

http://en.wikipedia.org/wiki/The_Best_American_Short_Stories


http://www.americanliterature.com/twenty-great-american-short-stories


http://www.openculture.com/2013/10/read-14-short-stories-from-nobel-prize-winning-writer-alice-munro-free-online.html


http://www.short-stories.co.uk/


http://www.everywritersresource.com/shortstories/tag/short-story/  به صورت کتاب صوتی 



فیلم حوض نقاشی- مازیار میری- شهاب حسینی- نگار جواهریان

باز هم مازیار میری و فیلمهایش با یار دیرینه ی خود منوچهر محمدی به عنوان تهیه کننده و البته دیگر عوامل در یک حوض نقاشی 

به نظر فیلم امیدوارانه و رمانتیک و البته زیبا و دیدنی است. 

داستان ادمهای عقب افتاده ی جسمی و تا حدودی ذهنی که قرار است به شهر، شهری که در هلی شات پایانی فیلم، صدای آژیر از گوشه اش بلند است، امید بدهند. 

  


فیلم های مازیار میری همیشه بی سر و صدا و بی تکلف است. حتی وقتی که یک سوپر استار مانند شهاب حسینی دارد نسخه ی ایرانی تام هنکس در فارست گامپ را می سازد. به طرزی آمریکایی وار به فرزندش سفارش می کند بند کفشش را مواظب باشد که زیر پایش نرود. حتی در بخشهای دیگر این موضوع هم حاد و هم دلنشین است: 

مردی که کار نکنه، خودکاره ... که نمی نویسه. 

این ترحیم هم چیز بدیه.

تو بلد نیستی پیتزا درست کنی، بچه ها دوست دارن. 

و در آخرین پلانها، پلان حمام بدون بچه، زمانی که بیننده را می برد صحرای کربلا. 


البته توقع و انتظار بیشتری از مازیار میری می رفت. ولی در مجموع سوژه داغ و قوی ساختن کار بسیار بسیار سختی است. 

بازی شهاب حسینی در این فیلم خیلی خوب بود. اما نگار جواهریان عزیز تکرار و تکرار بود. قاعده بر این است که سخت بودن بازی در مقابل بازیگران قوی در اینجا به وضوح توی چشم می زد. 

به علاوه ذات مساله سخت ظریف است. دو شخصیت که هر دو عقب مانده هستند با کمترین کنتراستی باید خوب از کار دربیاید. چیزی که فیلمسازهای هوشمند با استفاده از کنتراست بین کاراکترها، جذابیت وسیع تری خلق کرده اند. اما در اینجا یکی از بازیگران در سایه ی دیگری و در محاق نشسته است. 

اما بازی کودک فیلم هم کامل و درست و حسابی بود. امیدوارم متنهای بهتری برای این دست فیلمهای با سوژه آنچنانی تهیه شود تا نتیجه ی کار طاقت فرسای فیلم سازی، به ساحل سلامت مطئن تری برسد. به عنوان نمونه به نظر پرداخت بیشتری برای صحنه چرخش کودک برای رفتن به خانه معلمشان لازم بود. و در حالت کلی تضاد رنگی پایین فیلم - نبودن آدم منفی البته به عمد- و حتی این موضوع که آدمهای خوب فیلم - ترک اولی- نیز نمی نمایند از کنتراست لازم برای اکشن دار شدن بیشتر فیلم کاسته بود. 


تاریخچه تقریبا همه چیز - نیازمند تحول اساسی است!

1- سایت محترم تابناک اخیرا یک دستی  در زنده کردن تاریخچه همه چیز پیدا کرده اند. بدین معنی که یک - نظر سنجی گذاشته اند و خواسته اند مشکلات فرهنگی ما مرتفع بشود. به نظر تاریخچه چنین تحولی به دوره کودکی ما بر می گردد. هیچ وقت پرسیده اید چرا - میکی موشه یا میکی جناب موس حتی قبل از زمانی که موش ها یار دائمی کامپیوتر بشوند، دچار مشکلات نکبت بار فرهنگی بوده و همیشه در هر جایی اقدام به برپایی و راه اندازی - دیت- می نموده است؟ 


 

 

اما این روزها  که - نیازمند تحول اساسی - هستیم، لازم است گروهی از دوستان خود جوش، با حفظ سمت خواستار ایجاد روابط مشترک ما و میکی موشه باشند. در این رابطه خود ایشان ضمن عذر خواهی ازرفتارهای غیر موقر، نا موجه و  هویت دائما مخفی ایشان در بین کودکان ایرانی و علی الخصوص  لباس همیشه قرمز نامزد محترمشان، اعلام امیدواری و خوشحالی نموده اند که پدر زن گرامی بعد از اصرار و پایداری و ذکر - نامزدمو بدید برم- های فراوان بالاخره تصمیم به سر و سامان دادن اوضاع نموده اندو. ایشان تاکید کرد: به جهت تحولات اساسی ماه عسل را تهران خواهیم بود.


2- رییس سازمان همیشگی سنجش این بار هم اعلام فرمودند ما در زمینه کنکور سراری نیاز مند تحول اساسی هستیم. ایشان دوباره با تاکید  بر مواضع چند دهه ای خود اعلام فرمودند: برای تحول اساسی در زمینه آزمونهای ورودی دانشگاه ها دو رویکرد اساسی در نظر گرفته ایم: 


الف- تحویل و تحول اساسی آزمون ورودی کارشناسی به آزمون دکتری در سراسر کشور 

ب- تعامل با شرکتهای پیشرو در زمینه تولید کیک و کلوچه مانند شیرین عمل - به جهت به روز رسانی نیم چاشت و چاشت آزمونهای کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری 


3- به جهت سرعت پیشرفت فناوری و ازینا... قسمت زیادی از درس نخوان ها و هیچ چیز نخوانهای محترم، این روزها به طرز عظیمی به تبلت خوانی - خواندن متن و  آواز با لوح کامپیوتر نما- روی آورده اند. بعدش هم که کاغذ غیر فست فودی - باقلوایی هم حسابی گران شده و تازه این اواخر انجمن سبز و سفر ایران هم از قطع بی رویه درختها در سطح شهر و حومه خبر داده است. به همین مناسب مدیر اتحادیه روزنامه فروشان تصمیم به تحول اساسی گرفته و قرار است تمام روزنامه ها را به شکل تبلتی به فروش رسانند.  سخنگوی این اتحادیه در ادامه اعلام نمود: در این زمینه با ناشران بزرگ رایزنی هایی صورت گرفته و قرار است تمام آثار جدید تولستوی و داستایوفسکی به عنوان طرح پایلوت کتاب در تبلت با جلد رنگی تبلت به دست مخاطبان همیشه تشنه برسد. ایشان در جواب سوال خبر نگاری در زمینه تشنگی اعلام فرمودند: تشنگی جوانان با تبکتاب به میزان بیشتری از موکا و دیگر نوشیدنیهای مجاز بر طرف خواهد شد. حتی در این زمینه و برای فرهنگ سازی بیشتر از برنامه عمو پورنگ کمک بیشتری خواهیم گرفت.  


مراسم تبلت گردانی - محرم امسال 

در ادامه مدیر سازمان صنعت- هنر- زیبا سازی  اعلام فرمود: جوانان نیاز به ست فرهنگی مناسب دارند و ما نمی توانیم وجود پائولو کوئیلو را بر دوش غول فرهنگی مان تحمل نماییم. 


4- سازمان برون سپاری- اصل 44 خصوصی سازی- سابق اعلام نمود ما برای برون سپاریهای بیشتر نیاز به سوخت بیشتری داریم. به همین مناسبت خبرنگار ما یک توک پا تشریف برده و سهمیه های سوخت سازمانی را بررسی نموده اند. نامبرده بعد از کنکاش بسیار به این نتیجه رسیده اند که فوتبال ما در کم ارتفاع ترین ناحیه از توزیع سوخت سازمانی قرار دارد که بعد از یک تحول اساسی به طور اتوماتیک و بر اساس شیب زمین دچار بیشترین سوخت گرفتگی در بین نهدهای فرهنگی - ورزشی و غیر از آن شده است. در این زمینه هنوز هیچ اقدام اساسی لازم نیست. 




 

گفتگوی نوح و پسرش- نسبیت

1- چند وقت پیش 3  تا ویدئوی محسن نامجو که گذاشته بودم توی سایت آپارات را به دلیل مغایرت با قوانین حذف کردند. البته کارنامه بنده این جاست: 

 

زلف  

گیس 

ترنج 

به نظر ترجیح این است که مردم کچل باشند و ساسی مانکن و حسین مخته گوش کنند و کلیپهای هندی و آخرین سجده فرهاد مجیدی گوشه زمین را نگاه کنند. این اواخر هم از چنین جایی چیزی دیدم شبیه اینکه یک عده آدم را دم دستشویی نشان می دهد که دارند تمام - اشعار در وا کن- را دم دستشویی و آفتابه به دست می خوانند. از شهرام شب پره بگیر تا کویتی پور...  


2- درباره مرگ یزدگرد هست که یک آسیابان به طمع پول طرف را شبانه توی کلبه ای در حال فرار به مرو می کشد. تراژدی مردن نیچه خیلی ساکن تر است. انگار شرقی ها کلا همیشه طریف تر قصه سر هم می کنند. یک بار هم این را از عباس معروفی و درباره تفاوت اسطوره های شرقی و غربی در - این سو و آن سوی متن - دیدم. در مقایسه:  اسفندیار از چشم بی بصیرت می شود  و آسیب پذیر است و اما  آشیل که از ناحیه ای بی ربط توی تاندون پایش آسیب پذیر است، هیچ خوانش اینطوری ندارد یا من ندیده ام. همینطوری است که تراژدی مدرن شدن توی شرقی ها خیلی ظریف تر است. یعنی همه مثل اول شاهنامه می دانند که جماعت مدرن کلی از آدمهای نسل قبل و تفکراتشان را با بی رحمی دور می ریزند. 


3- 



-پسر بیا سوار شو! داری، در جهالت و بی بصیرتی به هم پاشنده ی خودت داری غرق می شی! 

پسر - پونی تیل و چهار شانه - در حالی که با سگش بازی می کند- سگ از داستان اصحاب غار همینطور توی دست و پای شعرا و غیره ول است- سرش را بلند می کند و می گوید: 
نه پدر اینطوریا هم نیست. غرق شدن یه چیز نسبیه! مثلا در آینده کشوری هست که هر چقدر بی بصیرتی و تورم 14 برابر متوسط جهانی داره، غرق نمیشه! پدر من هم همینطورم، هیچ وقت قرار نیست غرق بشم. اهل جفت یابی هم نیستم. شما برید! 

زن نوح چادرش را سفت می کند و صدا می کند: حاج آقا ولش کن بیا بریم
در ادامه بقیه ی جفتها هم سوار می شوند.

 

امت سازی در ادبیات داستانی

امت سازی در ادبیات داستانی و یا هر نوع مراد و مریدی در فرهنگ ما تنها روش موجود برای کسب فضیلتهای غیر دانشگاهی محسوب می شود. جامعه ایرانی همیشه این برخورد مهجور با پدیده های فرهنگی وارداتی را داشته است. هنوز در جامعه ما سلیقه ی معرفت شناختی افراد به شکل استاد و شاگردی و حوزوی و منبری وجود ریشه دار خود را حفظ می کند. البته مشکل از این روش نیست. روش امت سازی به عنوان روشی برای استاد نماها و شاگردهای غافل مورد توجه این یادداشت است. زمانی که استاد و شاگردی تبدیل به حجم سریع و گذرایی از کلمات قصار و جملات مینیمال منتشر شده از سوی استاد باشد، شاگردی که اهل عمق نیست و همیشه دست استاد را برای شنا کردن در دریای معرفت لازم دارد، تصمیم می گیرد امت درجه یک استاد  محسوب شود. البته استثناء همیشه جای تنفس بهتری برای چنین احکامی است. ولی کلیت ماجرای تلخ امت سازی در کلیه ی زمینه های فکری موجود در جامعه ما قصه ای پر آب چشم است. به طوری که اگر کسی از امت کسانی نباشد، بی هویت و بی اعتبار خواهد بود. این دقیقا تصویر یک فضای علوم انسانی سیلاب زده را همراه خود دارد که فردیت ها و در حالت منفی تر آن منیت های افراد بر دستاوردهای واقعی عرصه ی معنی چربس حسابی دارند. حاشیه ضخیم و ناسور طرح اصلی قالی را تحت الشعاع قرار داده و عابران برای قدم گذاشت روی قالی هم موقع آمدن و هم موقع رفتن زمین خواهند خورد. امت سازی ادبی معمولا دستاورد چندانی در زمینه های مالی هم نخواهد داشت کما اینکه ادبیات در ایران لااقل در این روزهای سرد زمستان سوخت هیچ تنوری را چندان فراهم نمی نماید. امت سازی همانطور که از نامش پیداست یک جور رفتار مصنوعی است و در تضاد با روحیه ی رهبری یک جریان فکری ادبی خاص است. یک جور مدرسه است که باد با خود خواهد برد. 

1- صفحه پادکست های 360 درجه را راه انداخته ام امیدوارم بهتر از متن خواندن با چشمهای خسته و آخر شبی باشد.


4- ذهن آدم تمایل دارد مثل آدمهای دیگر رفتار کند. این یک جور تمایل طبیعی است که هر چقدر آگاهانه جلویش را بگیریم، بخش بیشتری از این تمایل را در ناخودآگاه خودمان غوطه داده ایم و یک دفعه یک روزی از یک جایی این تمایل شدید برای رفتار جمعی می‌زند بیرون. یک روزی بلند می‌شوی و با خودت می‌گویی هیچ کس. هیچ کس رفیق آدم نیست. هر چقدر سالیانی خلاف جهت آب شنا کرده باشی. 


5- خیلی دوست دارم مثل گذشته بروم جلسه های ادبی ولی اصلا طاقت بی اخلاقی هایش را ندارم. 


6- تابناک یادداشتی دارد درباره herd mental که در شبکه های اجتماعی اتفاق می افتد. مثلا اگر فلان سوال را جواب ندادی شکل آواتار - profile picture - ات را به -زرافه- تغییر بده و خیلی حرفها... ناراحت کننده است. اما چه باید کردش همیشه سوال است. اکثر یادداشتهای روزنامه ها هیچ پیشنهادی تویش نیست. البته حق هم دارند. اینجا کسی روزنامه نمی خواند نه آدمهای عادی و نه مسئول ها 


7- به نظر باید یکی از این ویدئوهای آموزش الفبای مرحوم نیرزاده الگوی عاشقانه بودن برای ما باشد.  ما آدمها فقط با نور عشق فوتوسنتز می کنیم. بی عشق می شویم همین که دور و برمان در جامعه زیاد می بینیم. 

فیلم برف روی کاجها- پیمان معادی- مهناز افشار- صابر ابر- ویشکا آسایش- حسین پاکدل

فیلم برف روی کاجها- پیمان معادی یکی از سر راست ترین روایتهای زندگی امروز ما را بی هیچ تکلفی نمایش می دهد. انگار باید سالها از این فضاها دید تا بهتر فیلم ساختن را یاد گرفت. بخشهایی از فیلم به ظرافت خاصی که از روحیات پیمان معادی و استاد پر آوازه ترش اصغر فرهادی برآمده است، تبدیل روایت ساده و هموار به نوعی مستند درباره زندگی است که با تمام ظرافت پرداختش، خیلی شکننده است. کاری که از آدمهای با تجربه ی دارای این ژانر مثل فرهادی بر آمده است. 

 

اما این فیلم هم به همان روانی و سادگی موضوع را در لفاف Insert های با امضای فرهادی، گیر می اندازد. بالغ می کند و به مخاطب تحویل می دهد. اینجا دیگر خبری از شوخ طبعی و بازی گیشه ای خانم مهناز افشار هم نمی بینیم. هماهنگی کامل تاشهای رنگ در عین بی رنگی، خبر از ماجرای عمیق و تلخ و به نظر روزمره ای می دهد که کشف و پرداخت جنبه های نادیده به درستی و به اندازه به مخاطب واگذار شده است. اگر هنر فیلمساز نمایش لذت بخش برشی از زندگی و هزارتوهایش باشد. فیلم بدون ادعا و ابزار خاصی این لذت را به مخاطب منتقل نموده است. امیدوارم این فیلم شروع طوفانی لازم برای پیمان معادی در ژانر روایی خودش نیز باشد. 


پ.ن: اصولا بنده با فیلمهایی که به شعور مخاطب احترام می گذارند، به دیده ی احترام نگاه می کنم و برای نویسنده و کارگردانش آرزوی روزهای بهتری در این زمینه دارم. 


عکس برف روی کاجها پیمان معادی

فیلم یک عاشقانه ساده - سامان مقدم- مهناز افشار - مصطفی زمانی



سوژه ی نخ نما و هزار تکرار چه خوبیهایی می تواند داشته باشد؟ 

شاید اولین و سریعترین پاسخ به این سوال ایجاد نگاه متفاوت، برداشت متفاوت و زیبایی دوچندان بیرون کشیدن باشد. 

 

اما این حرفها در عمل فیلمی را دست و پا کرده است که ذاتا یک جور توهین به زندگی روستایی تلقی می شود. کاراکترهایی که اصلا و ابدا نمی توانند در فیلمهای روستایی-rural- درست بنشینند و بازی قابل باور ارائه کنند. یک جور فانتزی غمناک از فیلمهای معاصر درست می کند. باید هیاتی بنشینند و زرشک طلایی هایی طولانی از فیلمهای روز سینمای ایران ردیف کنند تا برای آیندگان این دوره از سینمای ایران مثال آکادمیک و کلاس درسی پیدا کند. 

فرهاد آییش با همایون ارشادی سر میز قهوه خانه روبازی حرف می زنند. به حق متن از نسخه ی آمریکایی ترجمه شده و کمی تحقیق ویکی پدیایی درباره ی زندگی روستایی انجام شده است. برای همین دیالوگها به راحتی قابل ترجمه به زبان اصلی در محاوره های بومی مردمان آمریکاست. 

در جاهای متعدد بازی ضعیف خانم افشار و مصطفی زمانی مشکل جدی متن را دو چندان کرده است. حتی خوشمزه بازیهای کاراکتر قالبی - ارسطو- احمد مهران فر- نیز کمکی به نزول لحظه به لحظه ی فیلم تا انتها ننموده است. 

به نظر مخاطب این جور فیلمها دو دسته اند: افرادی که به خاطر سرما و گرمای زمستان و تابستان، به جای مراکز خرید سینما را انتخاب می کنند. دخترهای نوجوان و پسرهای در حال بلوغی که شیفته ی چهره های برافروخته در سینما هستند و البته به نظر می رسد هر دو گروه دست خالی به خانه ها و زندگی واقعی و یا فانتزی خود باز می گردند و به یاد خواهند داشت که این فیلم هیچ کدام از این دو را برایشان به ارمغان نیاورد. 

فیلم پل چوبی- مهناز افشار- بهرام رادان- مهران مدیری



این روزها هر کسی بخواهد تبلیغ کند و محصول بنجل داخلی بفروشد دوتا راه دارد: عرضه محصول فلان با تیراژ محدود- فیلم فلان چند سال توقیف، رسید. 

این پل چوبی هم از آنهاست. همیشه نمی شود با چهره ها کار خوب در آورد. البته فروش بحث دیگری است. ناله های حمایت از سینما هم چیز دیگری است. فیلم داستان تکراری همان فیلمهای آمریکایی مشابه است با موضوع نخ نما و البته به نظر بومی یک استاد عرفان- رابطه - پروژه و مایه داری که لاجرم واسطه ی شیطان است در زندگی زوج خوشبختی که نمونه اش مهناز افشار به عنوان یک پایه ثابت و بهرام رادان و محمد رضا گلزار به عنوان پایه های متحرک ماجرا. ماجرایی که حوصله را از دماغ آدم در می آورد... 


از این بزرگواران اگر سوال شود، با همه تبلیغات و به به و چه چه های مختلف، نهایتا عجله در اکران را مطرح می کنند که اصلا به درمان روایت یخ زده ی فیلم کمکی نمی کند. بماند که بازی خانم مهناز افشار اصلا تا اینجا که ما رصد کرده ایم در هیچ فیلمی دل نشین نبوده است. 

نیست یک داریوش مهرجویی نامی که یک بار دست این جوان ها را بگیرد و برایشان کاراکتری بسازد که تا پایان عمر بازیگریشان نانش را بخورند؟ 

مثل بهرام رادان که خیلی سخت می تواند از علی سنتوری رها بشود. تکرار علی سنتوری در فیلمهای بعدی به نظر اظهر من الشمس است. مثلا بی پولی که فیلم خوب و با سوژه ی بومی عالی بود، به قول عوام کار کردن با داریوش مهرجویی برای اکثر بازیگرهای فیلمهایش آمد داشت. حیف و دوصد حیف از این فیلم. 

شرکت نشان طلایی- صاحب مغازه- ایمیل جالب

1- مهم نیست چقدر اسم برندتان زشت و به درد نخور به نظر می رسد، همینکه به عنوان - شرکت نشان طلایی- مجری انحصاری تبلیغات توی مترو باشید تقریبا یک جور واسطه ی کلام بین تولید کننده ی خدمات  و کالا با مردم هستید و همه چیزش خوب است. مثل واحد مالی که ختم الدیسیپلین واحدهای سازمانی است. 

 

2- صاحب مغازه ای را گفتم آقا این طور که تخفیف نمی دی حتما 10 روز اول اجاره مغازه را گذاشتید کنار. فرمودند: ما را به اجاره حاجتی نیست. و من در دم بمردم که به چه روی درس خوانده ایم و خطای دوم اینکه به چه روی این همه کارمند مردم بوده ایم. 


3- یک بار برای یکی از اساتید شریف رزومه فرستادیم به قصد شکار پروژه ای، تقریبا یک سالی است تنها  چیزی که شکار نموده ایم: ایمیل جالب است که گر و گر از سوی ایشان به ما لطف می شود.