تنها می خواهید با آدمی که هزار بار دیده اید حرف بزنید و آتش صحبت را بندازید توی دامنش. مثلا همین سوپری خودمان: آقا این زیتون ها خراب نمیشه؟
مشکل فیس بوک ایرانی همانطور که شما قطعا بهتر از بنده خبر دارید، این روزها خیلی شلوغ و سردرگم شده است
این شاید در یک نگاه ساده، به خاطر اهمیت وازده ی رسانه در ایران باشد. تلویزیون در ایران یکی از بزرگترین مهم هایی است که کسی نگاه نمی کند ولی اگر چیزی نشان دهد برایش اهمیت زیادی قایل هستند. در چنین جمعی، جامعه شناس، فیلسوف و آدم اهل فکر یا منبری است که کمتر سراغش می روند یا اصلا چپ و مستقل است که جز دانشجوهایش باید دست به دامن دیگران شود تا حرفهای او را کم کم بشناسند. در بین چنین جماعتی قطع و یقین - سخنان فیس بوکی- مهمترین جایگاه را در رسانه های دیگر پیدا نموده است. برای همین فیس بوک فقط یک زندگی دیگر برای بخش بزرگی از آدمهای جامعه ما از بی کار و باکار و معروف و غیر معروف شده است که در آن هر فرد هویت اجتماعی جدیدی از خودش بروز می دهد.
. اما شاید به طور خلاصه، فیس بوک ایرانی حاوی چندین و چند گرافیست در حد قادر متعال باشد که تند و تند صفحات و محتوای گرافیکی و عکسی تولید می کنند و البته خلقی هم تقلید می کنند. شاید چون مرتضی ممیز گفته است: گرافیک یعنی کپی!
البته هزاران دلیل دیگر هم برای ضعف محتوایی صفحات وجود دارد. مثلا یکی اش این است که به طور جدی، جذابیت تازه به دوران رسیدگی بر تمام عمق و طول و عرضهای دیگر غالب است. صفحه هایی از فیس بوک مانند : مرد باس- زن باس- غلطنامه کدخدا- تایپوگرافی شعر- سبیلو گرافی- چیزهای کوچک-چیزهای بزرگ و خیلی ها که یادم نیست. همه از توبره ی گرافیستهای خوب برای بچه های خوب تغذیه می کنند که حرفی تویش نیست. اما یک سری صفحات هم هست مانند روایته داریم که دقیقا یک جور دورهمی مهم و درست و حسابی برپایه شوخی های عمومی راه انداخته اند. این طور فیس بوکی نشان از نوع تشنگی مجازی و غیر مجازی داشته باشد یک چیز برایم روشن است. تمامش مثل پدیده های جدی تر از روزگار وبلاگ نویسی بگیرید تا فرند فید بازی و گودر، شوخی و جدی، دور همی و کمی جدی نیاز مند یک جور همگرایی جدی هستند. همگرایی یعنی در یک آینده ی کم حجم ولی موازی فضای مجازی در ابعاد صفحات فیس بوکی به سمت و سوی کسب و کاری تمایل خواهند یافت. بعد از یک مدتی دیگر کسی حس و حال ول گشتن ندارد مگر خریدار یا فروشنده ی خدمات یا کالایی باشد. یا به طور جدی تر رسانه ی دیجیتال حرفه ای اداره کند. آن موقع شاید مانند موسیقی زیر زمینی - البته پشت بامی و پنت هاوسی- قهرا از دل کمیت، کیفیت حاصل خواهد شد. شبیه این مدل تکوینی را می شود در اکثریت مکانیزمهای کسب و کاری و حتی اجتماعی- البته به شکل پیچیده تری- مشاهده نمود.
سریال شوخی کردم مهران مدیری برای اولین و دومین قسمتی که بیرون آمده است کمی زود قضاوت می شود. چون مهران مدیری اصولا باید زود قضاوت شود. همیشه سریالهای مهران مدیری قسمتهای اولش قابل قضاوت است. بعد از آن می شود حکایت یک سری کارمند نفتی که همین طور دور همی به تولید هجو می پردازند. اصولا نویسنده ای مثل امیر مهدی ژوله را دوست دارم. از همان زمان کودکی اش در نشریه چلچراغ - تنها نشریه فارسی که عربها به خاطر سخت بودن عنوان نمی خوانند- طوفانی و متفاوت بود. الان هم متن کاملا متفاوتی را نوشته است که به قول مهران مدیری کاملا شسته و گذاشته است کنار. اما پرونده درست کردن برای موضوعات در سریال شوخی کردم مهران مدیری جالب است. یک جور کار مطبوعاتی هاست که برای هر موضوعی سعی می کنند پرونده درست کنند
عکس: تموم دنیا یک طرف تو یک طرف عزیزم
مهران مدیری و تیم اش که حالا به اندازه دور تمام میدان ولی عصر تعداد دارند و از تمام هنر پیشه های طنز که روی دوپا می توانستند بیایستند، بازیگر طنز در سریال شوخی کردم اختیار کرده است. اولین قسمت این سریال درباره دروغ در تمام ابعاد و اندازه هایش بود. از دروغ های دکتر احمدی نژاد و مسئولین دوره ایشان بگیر تا روابط عاشقانهی پر از خیانت و دروغ. گاهی به نظر سریال شوخی کردم مهران مدیری از طنز خارج می شود. اما به نظرم به دیدن یک بار و آن هم به صراحت تمام نرم افزارهای پیش بینی آینده بورس - آینده نگاری 360 درجه بورس- این سریال هم سرنوشتی همگرا به سرنوشت دیگر سریالهای مهران مدیری دارد. پس تا آشی که دایی گرامی - مهران مدیری- پخته و سرد نشده، ملاحظه بفرمایید. از طرف مهران مدیری هنوز بیانیه ای مبنی بر دانلود نکنید. ترا به خدا سریال شوخی کردم را دانلود نکنید، هنوز صادر نشده است.
. بالشتک ضربه گیر است. برای مردن در وسط احساسات هم خوب است. جو آدم را در همه چیز بالا میبرد. مثل یک دور حسابی سوار شدن روی ترن هوایی است. خون باید حسابی مسیر پر پیچ و خمی را دور تودههای چربی بزند. بعد برود سرجای اولش، اینقدر که نفسش بگیرد و کبود بشود. اینطوری آدم از مرگ برگشته قدر زندگی را خواهد دانست. چربی دور قلب را از هر غذایی که دوست داشتید تهیه کنید. به خودتان منت بگذارید و بهترین نوع چربی دور قلب را برای مهربان ترین آدم دنیا فراهم کنید.
از مهمترین خاطره هایی که یک مرده می تواند با چربی دور قلبش داشته باشد شاید این است که زمانی تمام بدیهای دنیا را توی این نوع چربی حل کرده است. تلخ ترین روزها را هی چربی دور قلب سوزانده است و باز چربی دور قلب تهیه کرده است. چربی دور قلب جایی است که شما را از هر نوع خاطره ای پاک می کند. چربی دور قلب توانایی دارد صدای هیچ رقم فیلم سینمایی را نشنوید. همه اش برایتان یک زبان داشته باشد. شلپ شلپ در جا قدم زدن قلب و لرزش بی امان چربی دور قلب را در سرمای زمستان و تاریکی شب از دست ندهید. هر طور شده چربی دور قلب را به کار بگیرید و رسانه ای اش کنید. عجیب است که در تاریخ بشر یک روز هم به همین نام نام گذاری نشده است. روز جهانی چربی دور قلب، باید روز مهمی بشود. روز جهانی چربی دور قلب از روز پیشگیری از چربی دور قلب باید معروف تر بشود. چربی دور قلب راه درستی برای حصار کشیدن دور اتفاق های خشن و تلخ دنیاست. لطفا چربی دور قلب را فراموش نکنید و به آن بپردازید.
اصلا طبق اصل لانه کبوتر حتما یکی از شما با او در یک روز دنیا آمدهاید. این مرد بزرگ اهل چه مکتبی بود. او یک نقاش بزرگ بود طوری که همه جا آثارش به نیکی و دوام یاد میشود. اصلا هم بر خلاف امیلیانو زاپاتا یا تاناکورا، شعبهای در بین فروشگاههای عظیمی که اینروزها در تهران و سایر شهرستانها برپا میشود، ندارد. به سهولت میتوانید از هر کجا بخواهید زندگینامهی این مرد بزرگ را بخوانید. اما ما یک جور زندگی مکتبی از این مرد سراغ داریم و برایتان بازگو مینماییم. ون سان ونگوگ همانطور که از ابتدای اسمش پیداست موجودی شبیه ون بود.
ون سان ونگوگ یکی از بزرگترینو دریادلترین مردمان روزگار بود. طوری که هر خانمیمیتوانست در دل او جای لازم و ناکافی پیدا کند. اصلا این موضوع به معنی عاشقپیشگی ونسان ونگوگ است. طوری که به خاطر این خاصیت بعدها دچار سردردهای میگرنی گردید و در ادامه به خاطر این نوع سردردها نقاشیهای بدیعی کشید. او سبک منحصر به فردی از نقاشی را به جهانیان و به خصوص دنیای عاشقپیشهها اهدا نمود. ونسان جوان طوری که همگان از دریا دلی او مطلع هستند، به دلیل هنر فراوانش درنقاشی مجبور بود برای امرار معاش در یکی از دفاتر رسمی ازدواج و طلاق کار کند. او شبها تا بوق سگ درآن دفتر مشغول بود. ون سان ونگوگ آخرین نفری بود که درآن ناحیه از دفتر ازدواج و طلاق میزد بیرون و چراغهای مغازه را او خاموش میکرد. شبی متوجه اتفاق نادری شد. ون سان ونگوگ در سرمای خیلی درجه حوالی صفر سانتیگراد متوجه شد که تابلوی نئون مغازه یا همان دفتر ازدواج و طلاقی که در آن کار میکرد خاموش شده و تنها بخشی از آن یعنی – و طلاق- باقی ماندهاست. به نظرش رسید که این کار باعث شکستن تمام تعدات اجتماعی دفتر ازدواج و طلاق میشود. به همین خاطر تصمیم گرفت هر طور شده آنتابلو را درست نماید. به خاطر این موضوع تا پاسی از شب مشغول ور رفتن با تابلو بود. در آن شب سرد خانمی از اهالی خیابانهای اطراف در حال گذر از کنار مغازه متوجه اینکار خداپسندانهی او شد. البته آن خانم به عمد در ابتدای امر اصلا متوجه نشد. به همین دلیل نزدیک ون سان ونگوگ آمد و گفت: سلام آقا. میشه یه کمکی بهم بکنید؟ من حسابی سردمه و از شهرستانهای دور آمدم.
ونسانونگوگ گفت اختیار دارید. چه کمی از من برمیآد؟ من که شما رو نمیشناسم.
خانم فریبا که در آن موقع بسیار شبیه آدم برفی با دماغ قرمز بود گفت: آقا اینکه چیزی نیست. من دوست دارم اسم شما رو بدونم. اینجوری من و تو اهلی میشیم. اسم شما چیه؟
- من ون سان ونگوگ هستم.
- چه جالب و با خود تکرار کرد. ون سان ونکوک. چه جالب یعنی خونوادگی تو کار کک هستید؟ باید میدونستم. خدایا ممنونم داشتم از سرما میمردم.
- خانم من نفهمیدم. الان اسم شما چیه؟ تازه اینطوری که شما با هر کسی...
خانم حرفش را قطع کرد و گفت: نه عزیزم. ون سان ون گوک عزیز! من با هر کسی آشنا نمیشم. فقط آدمهای اصیل.
نگاه کنید. آقای شیک پوشی مثل شما توی این شب سرد و تاریک به تورم خورده. تازه از اسمتون معلومه که خانواده خیلی پولدار و مهمی هستید.
بعد چشمکی زد و گفت: خوب ینی همینطوری میخوای با اون تابلو ور بری؟ نمیخوای منو یه نوشیدنی گرم مهمون کنی ون سان؟ بعد کمی هویج قرمز روی دماغش را بادست نوازش کرد و صورتش را توی نور جابجا نمود. در همین حال گفت: ون سان ون گوک من، فریبا هستم. خوشبختم.
بعد دستش را دراز کرد. ون سان به ناچار دستش را دراز کرد و با او دست داد و گفت: چرا چرا. الان که همه جا بسته است ولی میشه بریم همین کباب ترکی که سر چهار راه بعدی هست یه چیزی بخوریم. این تابلو هم میمونه برای فردا.
ون سان و فریبا شب خوبی را سپری کردند. البته بر راوی زندگینامه ون سان ون گوگ معلوم نیست که ون سان ونگوگ چنین ماجرایی را در شب سپری کرده است یا کاملا یک روز از مرخصی سر دفتدار، توانسته است چنین تجربهی عاشقانهی غریبی را از سر بگذارند. ولی بخشی از گفتگوی ون سان ونگوگ با فریبا به تواتر موجود است که عینن در اینجا آوردهایم:
- خوب الان موهات چرا اینطرف و اون طرف رفته؟
- وا... چه سوالیه. تو که نقاشی میکنی نمیدونی به این میگن فشن؟
- فشن؟ نه
- ببین. اگه من ازت یه چیزی بخوام ینی تو خر شدی؟
- تا چی باشه؟
- ببین چرا شما فک میکنین تا یه چیزی ازتون بخوان خر شدین؟
- والا من عمرا خر نمیشم. یعنی من، ون سان ونگوگ اصلا توی این سبکها کار نمیکنم. من سبک خودمو دارم. وقتی سه بار همین تابلوی پایین مغازه خاموش و روشن بشه، همه تازه یادشون میافته من کیبودم و سبک کارم چیبود!
- عزیزم سبک کارت چی بود؟ نه ولش کن تو اصلا از خودت خونه نداری؟
- نه!
- واقعا که... اسکلیها! توی این سن و سال... راستی نگفتی معنی اسمت چیه؟
- معنی؟ خوب همینیه که هست. چه میدونم تو هم گیر دادیها یک نصفه شبی
- وا چرا قاطی میکنی خوب؟ بد اخلاق...
بر میگردد و از پنجره به بیرون نگاه میکند. دفتر تاریک است و با نوری که از خیابان به طبقه دوم میآید کمی روشن میشود.
- ها به نظرم فهمیدم. تو ساعت یک شب به بعد حسابی کوک میشی. ون سان وان کوک.
- چه مزخرفاتی.
- ون سان!
- ها
- ون سان! به نظرم شام و نوشیدنیت عالی بود. ولی من سردمه.
- خوب چیکار کنم. برو بچسب به بخاری.
- اصلا تو خیلی بد اخلاقی. به نظرم حتی اسکولی.
- نمیدونم. ولی حاضرم باهات شرط ببندم خیلی تیزم. میخوای برم این پلیسه که پایینه رو اسکل کنم؟ بیا نگاش کن. داره با یه یارو قد دکل حرف میزنه. اوه اوه قمه تو دستشه چه خطرناک.
- ولش کن بابا میری یه بلایی سرت میآد.
- من؟ ون سان ونگوگ، بچه پیروزی و ترس؟
تا اینجا شواهد و متن گفتگوها به روشنی در منابع متواتر از زندگی نقاش توانمند و صاحب سبک روایت شده است. اما بیش از این را به عهده خواننده میگذاریم. در واقع دلیل مهم و مشخصی برای اسکل بودن ایشان و صحت داستان ون گوگ گوش بهدست نداریم.
بابک زنجانی هم می تواند یک شوخی بی مزه برای امروز ما باشد.
1- همانطور که سیگار سر صبح واقعا موضوع فرح بخشی برای دوستداران و علاقه مندان این زمینه است، خواندن تیترهای روزنامه ها هم اینقدر خاصیت دارد. در همین راستا تیتر امروز یکی از روزنامه ها چنین بود:
دانه درشت ها زیر ذره بین
اما از آنجایی که ما بایستی در هر پدیده ای فکر کنیم، انجام دادیم ولی باز هم اتهامات یقه خودمان را گرفت.
چرا باید دانه درشت ها زیرذره بین قرار بگیرند؟
تازه اگر قرار گرفتند و بالاخره دیده شدند، چرا باید یک عده از آن سوی ذره بین به ایشان نگاه کنند؟
تازه به نظر فقط پلانکتونها و سیتو پلانکتونهایی که مشغول ساختن نفت هستند و برای نسلهای آینده احتمالا نفت خام تولید می کنند نباید زیر ذره بین دیده شوند؟
در ضمن این ذره بین یا حتی میکروسکوپ الکترونی را برای دیدن بخشی از مردم روشن بگذارید هم شاید موارد تازه تری ببینید.
اصلا ما چرا توی این آلودگی هوا داریم هی یک چیزی را می بینیم؟
2- کارمند شدن یکی از تنبیهات خداوند برای زمینیان است. به همین مناسبت که تازه یک جایی قرار است گوش شیطان کر، کارمند به حساب بیاییم، داریم تمام توان نظامی خود را برای استفاده نکردن از فیس بوک به کار می بریم. البته خودشان هم در زمینه توان زیادی مصرف نموده و با بستن پورتهای مورد نظر تمام زمینه های الهی نرفتن را فراهم نموده اند.
اما این روزها فیس بوک جولانگاه عده ای گرافیست جویای کار است که هر چیزی را به عکس تبدیل می کنند و توی دیوارشان می چینند. خداوند پشت و پناه شما باشد، چون اولین فایده این کار جلوگیری از مصرف کاغذ و قطع درختان و تجمع در کافه و دفاتر طراحی است.
عروس خانم چیکاره ان؟
دوره کامل حرکات موزون رو در انجمن ارتعاشات صنعتی ایران سپری می کنن!
عروس خانم چیکاره ان؟
-بدون مدیریت منابع پایان ناپذیر میک آپ از زیر لحاف بیرون تشریف نمی آرن!
عروس خانم چیکاره ان؟
اندیشه های کاترین بوی میکر رو در نشریات زرد تکذیب می کنند.
عروس خانم چیکاره ان؟
- فروشگاه نخ در بهشت دارند و همچنین دوره کار آفرینی اعتقاد به روح رو در دانشگاه تهران طی می کنن!
عروس خانم چیکاره ان؟
- به دلیل افزایش تمایلات صرفه جویی در مصرف سوخت دیگه - دختر چوپون- نیستن!
عروس خانم چیکاره ان؟
- به خاطر مدیریت بحران بینی سرپایین، اشکشون رو از دم مشکشون به ناحیه ای بیابانی لوله کشی می کنن!
عروس خانم چیکاره ان؟
- در معابر و محافل عمومی اقدام به رونمایی از جزوه و کتاب مورد حمل و نقل می پردازند!
عروس خانم چیکاره ان؟
- برای افزایش مشارکت اجتماعی خانمها، فیلم روشنفکری رو به تعداد دورقمی ملاحظه می کنند.
عروس خانم چیکاره ان؟
- می خوان برگردن به هیژده سالگی دوباره دندون پزشکی بخونن دیگه بجز داماد با کسی خوب نباشن
عروس خانم چیکاره ان؟
دوره کامل حرکات موزون رو در انجمن ارتعاشات صنعتی ایران سپری می کنن!
عروس خانم چیکاره ان؟
-بدون مدیریت منابع پایان ناپذیر میک آپ از زیر لحاف بیرون تشریف نمی آرن!
عروس خانم چیکاره ان؟
اندیشه های کاترین بوی میکر رو در نشریات زرد تکذیب می کنند.
عروس خانم چیکاره ان؟
- فروشگاه نخ در بهشت دارند و همچنین دوره کار آفرینی اعتقاد به روح رو در دانشگاه تهران طی می کنن!
عروس خانم چیکاره ان؟
- به دلیل افزایش تمایلات صرفه جویی در مصرف سوخت دیگه - دختر چوپون- نیستن!
عروس خانم چیکاره ان؟
- به خاطر مدیریت بحران بینی سرپایین، اشکشون رو از دم مشکشون به ناحیه ای بیابانی لوله کشی می کنن!
عروس خانم چیکاره ان؟
- در معابر و محافل عمومی اقدام به رونمایی از جزوه و کتاب مورد حمل و نقل می پردازند!
عروس خانم چیکاره ان؟
- برای افزایش مشارکت اجتماعی خانمها، فیلم روشنفکری رو به تعداد دورقمی ملاحظه می کنند.
عروس خانم چیکاره ان؟
- می خوان دوباره هیژده ساله بشن برن از سر دندون پزشکی بخونن
عروس خانم چیکاره ان؟
- نصف دوستاشون تئاتری ان نصف دیگه هم توی صدا و سیما قدم می زنن
عروس خانم چیکاره ان؟
- اینقدر کتاب فلسفه و داستان خوندن که اسمای هیش کدوم یادشون نیست
عروس خانم چیکاره ان؟
جیک جیک مستون تشریف بردند و هنوز سن و سالی ندارند تا زمستون
عروس خانم چیکاره ان؟
از سال 52 که دنیا اومدن هنوز طفلکی و خجالتی هستن همه جا بدون استثناء
عروس خانم چیکاره ان؟
بجز جامو و کشمیر همه جای دنیا رفتن و دیدن
عروس خانم چیکاره ان؟
اینترنت ندارن ولی وایبر و جی میل و یاهو شون بازه همیشه
عروس خانم چیکاره ان؟
پست گرجوئیت هستند از فاکولته ی سوربن در نقاشی ولی خوف مخاطب دارن نمایشگاه گروهی هم حتی قسمتشون نشده
عروس خانم چیکاره ان؟
قهرمان پینگ پونگ بودن ولی پوکی استخوان اجازه نمی ده برن دنبال علاقه شون
عروس خانم چیکاره ان؟
در طول روز 5 دقیقه سکوت یوگایی دارند
عروس خانم چیکاره ان؟
تیوب دارن به فصل سرما باهاش می رن جاده چالوس ته دره
عروس خانم چیکاره ان؟
تیچر مقبولی هستن ولی عجقشون درک درستی از سلامت عاطفی عمه ی گرامی نداره و همیشه مجبور به فحش عمه هستن
عروس خانم چیکاره ان؟
طلاق عاطفی گرفتن، عکس پروفایلی می گذارن توی فیس بوک در حال شیلنگ گرفتن و خنک شدن
عروس خانم چیکاره ان؟
پ.ن: عروس خانمها همه خوبند و اینها همش سوء تفاهم است!
آقا داماد چیکاره ان؟
- تو تبلیغ آب هویج بانک پاسارگاد، حیض بازی درمی آرن با عینک فریم مشکی
آقا داماد چیکاره ان؟
- تو دست و پای کارشناس های بافت فرسوده شهرداری عکس فردین و عمو اسدالله از دیوار جمع می کنن.
آقا داماد چیکاره ان؟
- پایه های چرخ دستی پایتخت رو موقع جابجایی، روغن میزنن!
آقا داماد چیکاره ان؟
- تو نمایشگاه هویت و فرهنگ ایرانی در بلاد کفر، کیک یزدی می دن دم دهن اجانب
آقا داماد چیکاره ان؟!
- توی هر شعبه -اژدر زاپاتا- راستی آزمایی می کنن. کلن.
آقا داماد چیکاره ان؟
- توی هر شعبه -اژدر زاپاتا- جوک قومیتی تعریف می کنن برای مکزیک و بقیه قاره جنوب شهر!
آقا داماد چیکاره ان؟
- شعبه مرکزی معجون انار تن درست دارن توی محله چینی ها- جردن سابق-
آقا داماد چیکاره ان؟
- تو تبلیغ ایرانسل، وسط دقیقه های رایگان، اول گوشی رو میزارن!
آقا داماد چیکاره ان؟
- قصد بمب گذاری انتحاری توی اداره هواشناسی دارند!
آقا داماد چیکاره ان؟
- توی ترانه ابی، ستاره های سربی از آسمون تهران جمع می کنن!
آقا داماد چیکاره ان؟
- با دست چپشون سوسک کش قوی میریزن کف - گروه آموزشی جو دار- !
آقا داماد چیکاره ان؟
- به خاطر عجقشون، آزمون دکتری شرکت می کنند هرسال!
آقا داماد چیکاره ان؟
- درباره سرنوشت اپراتورهای هوشمند اول تا هشتم، اظهار نگرانی می کنن.
آقا داماد چیکاره ان؟
- نصب پروفایل شعر بی بدیل و ماهواره استانی رو، فقط به عنوان پیشه ی فرهنگی، سرلوحه کارشون قرار دادن.
آقا داماد چیکاره ان؟
- مسئول کمیته تحقیق و تفحص - ویار و خاویار فرهنگی/هنری هستند!
آقا داماد چیکاره ان؟
- به خاطرات گذشته یونگ و فروید استناد موضعی می کنند! کلن.
آقا داماد چیکاره ان؟
- به شکل لایه مرزی، به جز واحد مرکزی خبر، همه جا نشست دارند!
آقا داماد چیکاره ان؟
- تو مرکز فضایی، از میمون فضانورد استرس زدایی عصبی کلامی می کنند!
آقا داماد چیکاره ان؟
- بخشی از اراده ملی تحقق یافته در بزرگراه صدر هستند!
آقا داماد چیکاره ان؟
- با استفاده از تکنولوژی های فایو، همه جا مشترک مورد نظر هستند!
: عباسآقا سلام!
آقا داماد چیکاره ان؟
- تو مرکز ژئو فیزیک دانشگاه تهران، روزهای تعطیل تقویم رو قرمز می کنن.
آقا داماد چیکاره ان؟
- برای کمک به انتقال پایتخت، هوای تهران رو آلوده می کنن، روی پله های مترو می دوند و به 90 اس ام اس هایده می زنن.
آقا داماد چیکاره ان؟
- به عنوان موافق به طور متوسط از تریبون هشدار، بالا و پایین می کنن.
آقا داماد چیکاره ان؟
- با پدافند غیر عامل، برای تهران، انار نه، سرمایه گذار پروژه ترا زیست محیطی شکار می کنند!
آقا داماد چیکاره ان؟
- برای فرگام- میمون فضانورد- تلقیات طعمی رو درباره موز چیکیتا و 59
گونه موز دیگه همسان سازی می کنند.
آقا داماد چیکاره ان؟
- در زمینه فرصتهای هوشمند مطالعاتی پژوهشکده رویان، مکان یابی می کنند با منشی های محترم MFT - مجتمع فنی تهران-
منطق مجسمه ها را درک نمی کنم.
خیل قرص و محکم به نظر می رسند. اما اصلا کلی ایراد اساسی دارند.
خانه و زندگی درست و حسابی ندارند و الا توی این سرما می رفتند خانه شان. حالا خانه و زندگی هیچ، مجسمه ها اهل هیچ انگاری هستند. یعنی همه چیز را به هیچ می گیرند. شاید خیلی هاشان ترویج اباهه گریی و لاادری گری و خیلی گری گوریهای دیگر باشند. مجسمه ها طعم دهانشان چیست؟ زیاد به نظر نمی رسد اصراری بر این زمینه ها داشته باشند و برایشان فرقی داشته باشد که طعم دار هم باشند و تنوع ایجاد کنند. مجسمه ها بهترین نمونه های غیر اجتماعی هستند. چطور یک آدم بعد ها مجسمه می شود و از حالت اجتماعی اشتراکی خارج می شود؟ مجسمه ها به نظر متناقض ترین مراحل تکاملی انسان را طی می کنند. از وسط نرمی و رافت به مجسمه ای بی تبصره تبدیل می شوند. مجسمه های اهل هیچ کاری نیستند.
7- مجسمه ها اصولا خلوت و شلوغی، بارشان نیست و در هیچ شرایطی قرار نیست حرفی برای گفتن داشته باشند.
1- یک زمانی اگر خانمی را صدا می کردند: خانم دکتر! به احتمال 90 درصد همسر ایشان دارای مراتب عالی دکتری در رشته طب الابدان بود. الان دوره ای شده است که به یقین بالای 90 درصد خودشان در یک زمینه ای تکمیلات نموده اند و دکتر هستند. حالا این همه به مدد 60000 ریال شدن یک کیلو انار است یا نه معلوم نیست. در همین رابطه به وضوح وضع وخیم تری نیز وجود دارد. یعنی به احتمال 50 درصد فلان آقای دکتر، زنی وجیهه و فرهیخته در این زمینه ها دارند.
2- برای به وجود آوردن شور و هیجان کافی در زندگی روزمره کافی است در اسرع وقت، طوری که مدیرتان بویی نبرد تمام کارهای محوله را انجام دهید و سپس به امورات خود بپردازید تا رستگار شوید.
3- زمانی کتاب هزار سوال درباره قبر و قیامت و این حرفها بود. اما این روزها تمام تیترهای کتابهای آموزشی اینطوری است: 1000 سوال استعداد تحصیلی- 763 لغت سخت کاربردی در مدیریت و 500 نکته به روز بازاریابی
4- اخبار این روزها هم که به اندازه خودش جای تامل و تدبیر دارد:
احمدی نژاد با لبخند در دفتر کار جدیدش با مشایی
خط مونتاژ خودروهای آمریکایی هم در ایران راه اندازی شد
وزیر ارشاد هم به طرح جمع آوری ماهواره خندید
و خیلی از این دست خبرهای متفاوت که امیدوارم همه اش خیر باشد
معماری هم معماری آن طرف آبی ها. معمارهای ایرانی هم گاهی چنگی به دل می زنند که در archdaily بعضی هایش را مشاهده کنید.
نمی دانم چقدر فرار مغزها داشته ایم و ماندن فلانها
ولی هر چیزی که باشد مهمترین جریان باقی مانده اهل کپ زدن یا همان کپی کاری خودمان است. مثلا این طرح در یکی از مسابقات معماری طراحی سردر برای دانشگاه خیام شرکت کرده و دوم شده است.
واقعا خوب شد که اسکناس 50 تومانی را جمع کردند تا کمتر به همچین راه حل های برنده ای بخوریم.
معماری و معماران با هر دیدگاهی فعالیت کنند لازم است زمان زیادی به این موضوع فکر کنند که قرار است سالها از دست رنج آنها و هم صنفهایشان حداقل به عنوان یک مبلمان شهری، یک نماد شهری و یا یک المان مهم در زندگی بهره برداری بشود. این امر به نظر می رسد با فرهنگ کپی کاری به هیچ روی هم خوان نباشد
شاید این مرا یاد مجسمه های بی رنگ و لعاب اخیر جلوی خانه هنرمندان یا به قول بعضی دوستان- خانه- می اندازد.
که انگار خواسته تنه به تنه مجسمه های ژازه طباطبایی و پرویز تناولی بزند. ولی توی چشم آدم فرو می رود. عین کاردستیهایی که صافکاری و نقاشی اتوموبیل سر کوچه برای پسرک ترسان و لرزانی ساخته تا 20 بشود
زیاد دیده اید که آدمهای کچل تراز بنده با چند تا زلف بلند، هنر محیر العقول، شانه، ژل و وسایل ساده ی دیگر سعی در بیابان زدایی نموده اند. اینها واقعا مدبرترین و امیدوارترین نوع ایرانیها هستند.
یکی از آنها راننده مینی بوسی بود که چند سال پیش توی خط لوله بین شهری گاز، مهندسشان بودم.
یک دفعه زده بود توی خاکی و از هر نوع گفتگوی مزخرف و عامیانه و اس ام اس و اینها برگشت گفت : مهندس موهام داره میریزه... دارم افسرده می شم.
بنده هم که حسابی این نقشم را پذیرفته بودم در ادامه انواع روشهای ضد افسوس را تا شامپوی سیر گفتم.
الان ازش خبر ندارم که بالاخره چند چند شد. ولی روزگار سخت و سرمای زمستان بود و لوله های عایق کاری شده که کنار کانالهای عمیق توی کوچه پس کوچه ها کنده شده بود. خاک سردی که حتی هیچ لوله ی فلزی هم نمی خواهد تویش دفن شود. بعد می دیدم که برف آمده است. روی لوله ها کم کم می نشست. حسرت می خوردم. حسرت از اینکه چطور چنین مساله ای بزرگترین موضوع زندگی اش شده است و ما داریم به ته دنیا نگاه می کنیم و گیر چیزهای ساده نیستیم. خوشا به حالش.
فرهنگ سازمانی در یک حالت ایده آل آن می تواند در سازمانی جدید تجربه شود. یکی از جذابترین اتفاقها این است که در ابتدای کار یک سازمان جدید با چنین مجموعه ای وارد کار بشوید. از طرفی یک مشکل اساسی هم برای پیشبرد جریانات کاری خودتان دارید
هر سازمان جدید توی ایران اغلب از یک سری شبه جزیره تشکیل شده است که به نوعی بخشهای مختلف دیسیپلینها با هم قبلا همکار بوده اند یا مثلا مدیران میانی هر کدام تیمشان را آورده اند تا آنجا را سر و سامان بدهند. البته موضع تعاملات کاری وقتی به معنی کلمه حاد می شود که سازمان جدید از قهر و غلبه یک سازمان پولدارتر و با منابع مالی بهتر به یک سازمان ورشکسته یا به عبارت خصوصی تر یک شرکت ورشکسته، صاحب مجموعه جدید به شکل ادغام شرکت و یا ادغام سازمانی باشد. در این گونه موارد یتیمهای شرکت قبلی در زمین خودشان 3 صفر باخته به نظر می رسند. البته این فرهنگ عمومی ما آدمهاست که نیاز به کمی ویرایش دارد. همه تان بهتر می دانید که فرهنگ سازمانی نشت و نشرش ارتباط مستقیم با مدیریت سازمانی دارد. ولی در این سازمانهای نوپا و نوقدم، خیلی از مدیران سازمانی هم، سپر کاملی از احتیاط و ملاحظه در پیش می گیرند تا وقتی کمی تعاملات بر پایه ی اهداف جابیافتد و بعد تیم بندیهای رسمی و دقیق تر شکل خواهد گرفت.
به طور کلی هر نوع از شرکت یا سازمان جدید که باشید شاید این چیزها را تجربه کرده باشید:
روزهای اول انگار آدمهای حرفه ای کاملا از جزیره محل زندگی خودشان که می تواند یک شرکت بزرگ خصوصی و یا سالهای سال کار پارتیزانی چریکی با چند نفر به عنوان شرکت باشد. به هر صورت این آدمها به طور بدیهی تمام روزهای اول را پای تلفن هستند. چه ثابت و چه همراه. و دارند پروژه ها و کارهای قبلی خودشان را پیش می برند. اما بخش آی تی یا فناوری اطلاعاتیها مخصوصا آنهایی که کار شبکه و سخت افزار می کنند، تقریبا هر روز چنین چیزی دارند. خیلی حرفه ای مشغول جدا کردن بند ناف آدمهای جدید در سازمان جدید هستند. بعد آدمهای جدید را می بینید که دارند از دنیاهایی که آمده اند برای هم تعریف می کنند. بعد این یک جور ماه عسل است که باید به بهترین شیوه برگزار شود. چون فرهنگهای سازمانی مختلف را در جاهای مختلف این چنین سازمانهایی می بینید. آدمها با هدفهای مختلفی مانند شومنی، توی دل بالاسریها جاکردن و حتی اهداف مثبتی مانند حفظ برند شخصی، حفظ برند سابق سازمانی و پیش بردن اهداف سازمان نوپا، همه می آیند گوشه ی کار را می گیرند. سعی می کنند بجوشند و یا نجوشند. به هر حال توی این سالهایی که کار کرده ام خیلی از این مشاهده ها لذت برده ام که شاید باب دل مدیریتی ها نباشد ولی تعاملات انسانی اش خیلی زیباست. رفتن و فتح الفتوحات سازمانی در ایران، معمولا از نوع فتح مکه و بدون خونریزی اتفاق می افتد. ایرانیهای عزیز معمولا هنوز مثل اروپایی ها اینقدر در رفتار سازمانی خود حرفه ای نیستند که ازشان نشود عبور کرد. امیدوارم به روزهای خوب و خوش.
در خبرها آمده است که ما دوباره می خواهیم موجود به فضا بفرستیم. این بار قرار است بعد برگشت حسابی ازشان تحقیق و تفحص بشود:
- شما توی فضا چی کار می کردید؟
گفته بودند رفته بودیم برای دفاع تحقیقاتی ولی من اصلا روحم خبر نداشت.
- این خانم فضایی با شما چه نسبتی دارند؟
کی؟ ایشون... بوق فضایی هستند. هیچ جانوری در فضا نمیتونه تنها بمونه.
- چند وقته توی فضا می گردید؟
والا ما از اولش یه آدرس داشتیم دور و بر میدون ونک هی آدرس دادن بهمون، تا رسیدیم اینجا.
- دقیقا از چه مسیری رفتید؟ یافته های ما نشون میده از اول مستقیما از سوراخ لایه اوزون عبور کردید. هدفتون چی بود؟
عرض کردم. من اومدم دیدم همه جا ترافیکه. دور کاری هم نداریم. گفتم برم سر این کار که آگهیش توی سایت بود.
- این چیه؟ شما با چه مجوزی با مجله ی خانواده فضایی مصاحبه کردید؟
جانور می خندد. دندانهایش زرد است. چیزی شبیه کف بین آنها در جریان است. رو به مخاطبش می کند و می گوید:
والا چه می دونم. فکر می کردیم فضایی شدیم. معروف شدیم میتونیم خودمون رو از جمله ی حیوونای فضایی بدونیم مثل یک خانواده. اونام زنگ زدن ما هم رفتیم.
- اینا مهم نیست ولی اینجا گفتید که کارشناس آسیب شناسی فضایی هستید!
واقعیتش من یه مدت زیادیه بیکارم. چند وقته حقوق هم نگرفتم. گفتم از این همه توانایی که داریم استفاده کرده باشم. اینه که خواستم مشاوره آسیب شناسی فضایی راه بندازم.
- اینجا یک اتهام دیگه هم دارید.
ورقه ی اتهامات را بیشتر توی نور می آورد و کج می کند تا خوانده شود: متهم هستید به کلاهبرداری، جعل مقطع تحصیلی دکتری و تدریس خصوصی در این بخش از فضا.
بعد بلند می شود و روی نقشه توده ی سیاهی را نشان می دهد.
یک سری دیگه هم هست:
هو کردن محققان ما و فرار از دست آنها و ایجاد اختلال در تحقیقات میدانی فضایی
نداشتن پایان خدمت
دوباره موجود نیشش باز می شود: آقا اینا که تو فضا لازم نیست هستش؟
- فقط گوش بده
و ادامه می دهد.
...
- حالا چه دفاعی از خود دارید بکنید؟
والا دفاع که نه ولی وصیت می کنم حالا که روحم قراره به پرواز دربیاد، حداقل از بقیه ی چیزام برای پیشبرد تحقیقات فضایی استفاده بشه!
جام جهانی برزیل 2014 با حمله به صفحه شخصی لیونل مسی به عنوان اولین خبر در راه است.
اصل ماجرای کری خوانی و به قول داخلی ها هتاکی به فوتبالیست نابغه آرژانتینی لئونل مسی را که لابد خبر دارید. نزدیک 100 هزار نفر آدم ایرانی رفته اند و انواع بی ادبی را به این بنده خدا روا داشتند. خوب این تفاوتش هم که کاملا معلوم است با کری خوانی های داخلی و غیر ملی
اما واکنشها جالب بود.
یک چیزهایی هست که همیشه در ایران ثابت است:
1- رییس سازمان سنجش برادر توکلی
2- ایرانیهای واقعی با تماشاگر نما، ایرانی نما و غیره فرق دارند.
3- وغیره
من هنوز دارم محاسبه می کنم که این مردم واقعی چه کسانی هستند که خودشان را به دوربینهای تلویزیون نشان نمی دهند یا کم پیدا هستند. به هر حال عده ای هم کامنتهایی برای دلجویی نوشتند با زبان انگلیسی خودشان که they are just playing cats and dogs به نظرشان هم رسیده خیلی موش و گربه بازی معنی می دهد. ملاحظه بفرمایید معنی it's raining cats and dogs.
بماند. تمام این ها نشان می دهد ما یعنی مردم ما چقدر میهمانی خارجی بلد است و چقدر میزبانی خارجی یاد گرفته است؟
کی شده است که توی همین تهران به این بزرگی فلان چهره مثلا ترویج علم در دنیا دعوت بشود و بچه ها باهاش ارتباط برقرار کرده باشند یا توی دانشگاه ها به جز شخصیتهای سیاسی خارجی کسی دعوت بشود و دانشجوها باهاش ارتباط بگیرند؟
مردم ایران هنوز تازه یک چند صباحی بود به سفرهای استانی رییس جمهورشان عادت کرده بودند که تمام شد رفت:)
یک زمانی می رفتم خانه ی عمو جان و زل می زدم به عکسهای کتاب قصه های من و بابام. به نظرم تنها کتابی بود که در بچگی نداشتم. هزارتا کتاب خوب کودک و نوجوان داشتم ولی این یکی از سبد کالایم بیرون بود. آن موقع کمد دیواری خانه ی عمو جان درحد یک اتاق بزرگ بود. یعنی از یک طرف به اتاق راه داشت و از طرفی به حیاط خلوت پشت خانه متصل می شد. به همین سادگی یک میز تحریر کوچولو گذاشته بودند توی کمد. جایم همانجا بود. می رفتم و دل نمی کندم. به همین سادگی بعدها اصل ماجرا را شنیدم: مادرم وقتی داشتیم می رفتیم خانه ی عمو جان به توصیه ی پدر جان کتاب ما را تقدیم کرده به زن عمو و در حقیقت پسر عموی هم سن و سالم. این بود حسرت سالیانی که این کتاب را نداشتم و دیگر هم نشد.
اما زمانه عوض شده و فرزند دلبند شما علاوه بر خرید کتاب می تواند از موهبت خواندن آن به صورت اینترنتی هم بهره مند بشود. نمی دانم چقدر با ادبیات نوجوانان دنیا ارتباط دارید. ولی من گاهی می خوانم
مخصوصا این یکی را که فیلمش هم به نظر ساخته شده است.
به هر حال 5 ترجمه از این کتاب هست که می شود خرید و در اینجا گفته ام.
دانلود فیلم diary of a wimpy kid
اما بخشهای مختلف این کتاب به زبان انگلیسی با تصویرسازیهای بی نظیر و جملات بسیار ساده که ترجیحا بخوانید :
دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش اول
دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش دوم
دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش سوم
دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش چهارم
دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش پنجم
دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش ششم
دانلود کتاب خاطرات یک بچه چلمن-لاغرو-لاغرمردنی diary of a wimpy kid- بخش هفتم