360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

من و تو یک عطاران دسته سفید مشهدی

رضا عطاران سابقه‌ای طولانی در دفع و تخلیه دارد. یعنی هرگاه ساخته است هیچ گاهش بدون نشان دادن سفیدی لعاب دار سنگ توالت نبوده است. یک عصر ماه رمضان هم مانده بودم محل کارم. پروژه‌ای بود که با یکی از وزرات‌خانه‌های محترم داشتیم.   ادامه مطلب ...

هنرمند متوسط بودن غمگین است - پاره ی نخست

سالوادور اسم خودش بود.  رویش نمی‌شد اسم اصلی‌اش را استفاده کند. درد مفصل پا باعث می‌شد تمام روز را برود گوشه‌ای و منتظر باشد. 

اولین مجموعه داستانش را خیلی‌ها دوست داشتند.   ادامه مطلب ...

شعله های آفتاب در فصل مدرسه

پدر گل باز حرفه‌ای است یعنی طوری طرحهای خلاقانه برای همان باغچه‌اش صادر می‌کند که به اندازه‌ی یک باغ پر و پیمان عواید دارد. اولین کاری که کرد این بود که شروع کرد به در آوردن موزاییکهای کف حیاط. یعنی از یک سالی به بعد هر موقع به بهانه ‌ی یک گل جدید که قرار است از جای دوری به دستش برسد و ممکن است بذرش با گلهای دیگر قاطی بشود 
ادامه مطلب ...

توی کف بودن

من اگر از لحاظ درونی یک روز توی کف چیزی نباشم از بین می‌روم. از روز اول مدرسه توی کف این بودم که چطور همکلاسیهایم – خط زمینه – را بلد بودند و من نمی‌دانستم. بعد یک روز دیدم معلم هم با هزار زحمت نخی را توی رنگ زد و محکم کشید و ردش را روی تخته باقی گذاشت  
ادامه مطلب ...

عکس اردو

همه داشتند به دوربین لبخند می‌زدند. من هم تصمیم گرفتم همان عکس را بردارم. لااقل می‌شد سالها بعد هم کلاسیهایم را توی یک اردوی کنار دریا به خاطر بیاورم. هنوز می‌توانم صورتهای  ادامه مطلب ...

عشق آباد کجاست؟

بعضی داستانها که توی واقعیت اتفاق می افتند رو خیلی سخت میشه توی یک فیلم هری پاتری هم باور کرد. بچه که بودیم توی دفتر مدرسه مان یک کره جغرافیایی بود که خیلی بزرگ و دارای برجستگیهای زیادی از ارتفاعات کوهستانی بود.   ادامه مطلب ...

تکنیک موش مردگی

بهترین روش کسب محبوبیت در جامعه‌ی از بیخ و بن دروغ زده‌ی ایرانی همانا تکنیک بسیار مودب بودن و در نهایت موش مردگی است. یعنی هر چیزی شنیدید، دیدید، بر سرتان آمد خودتان را به نزاکت و موش مردگی بزنید.   ادامه مطلب ...

فقط گرگهای نیمکت نشین روی نیمکت خط می کشند

 وقتی دو تا گرگ به هم می‌رسند یاد تنهایی شان می‌افتند همدیگر را در آغوش می‌گیرند. گرگها با چشمهای درخشانشان. فقط با همان چشمها این کار را می‌کنند و اصلا باهوش تر از این حرفها هستند که هم پیمانی خویش را به این ترتیب لو بدهند. برای گرگها شکار توی دسته های هفت تایی معنی دار است. گاهی هم همین گرگها نوستالژی بی رفیقی و تنهایی می‌گیرند  

ادامه مطلب ...

شلغم را از طرف تیزش خوردن

حالا ما نوجوان بودیم مثل همه‌ی شما. آن موقع موبایلی هم نبود که فیلم بگیریم ولی اصولا -بی دستی- اوج کار بود. ممکن بود یکی با دست راست براند. یکی با دست چپ هدایتش کند ولی بی دستی اوج تعادل نیروهای خیر و شر در نوجوانی ما بود. 

ادامه مطلب ...

نرم افزارهای سرگرم کننده بیرون از اینستاگرام

ما توی ایران هزاران سازمان داریم که چیز عجیبی نیست چون به هر حال پول یامفت باید برود توی بغل کسی. اما اینکه من تا به حال فکر می‌کردم – اسرا- یک ارتباطهایی با جاهای دیگری دارد ولی حالا دریافتم اسرا – سازمان رده‌بندی نرم افزارهای سرگرم کننده است کمی مو بر تنم سیخ شد. چطوری می‌شود نرم افزارهای سرگرم کننده لزوما بازی نباشند؟ مثلا اگر شما روزگاری با نرم افزاری مثل اتوکد توانستید سرگرم بشوید باید فوری به اسرا اطلاع رسانی کنید؟ 
ادامه مطلب ...

مفت آباد میدان فوزیه میدان خراسان

مصاحبه‌ی حمید لولایی را توی برنامه‌ی گلخانه دیدم. چقدر پوچ گرایی بزرگی  را توی سکناتش می‌شد یافت. تلخ و همانطور اهل مفت آباد. آدمی که از اول هم تحویل گرفته نشد و حالا هم به همان بداخلاقی تحویل گرفته نشدن بازگشته است. مثل کیمیایی که احساس تنهایی شدیدی می‌کند از اینکه هنر را بخشی از زندگی می‌داند  

ادامه مطلب ...

بیا کارمندم باش

خانه‌ی آدمهای کم درآمد همیشه شلوغ است.اگر پدر خانواده بی‌کار یا ماموریتی باشد همینطوری است. همیشه یک چیزی زیر چکش دارد درست می‌شود. یا اهالی خانه دارند با صدای بلند هیجان فوتبال را قورت می‌دهند. حتی بچه‌هایشان هم همیشه باید یا یک چیزی بلمبانند و یا توی کوچه بازی و سر و صدا کنند. عصبانیت نقش دیوار اتاق است. حتی ممکن است هم پیاله‌ها هم دیگر را در یک خانه اجاره‌ای قراضه پیدا کرده باشند. اکبر آقا خونمون یه واحد خالی داره.  

ادامه مطلب ...

باکره گی ممتد ذهنی

دیده‌اید که بعضی دخترهای جوان خودشان را به هیبت پیر  زنها در می‌آورند؟ بر و رویشان را نمی‌گویم. نازکی طبعشان را می‌برند توی یک قوطی به شکل لوس بازیهایی عرضه می‌کنند که فقط از عَرضه‌ی یک پیر زن برمی‌آید. شبها با تلقین لبنخد بزن و گل بیار کباب ببر، به بالین می‌روند ولی صبح مواظبند 
ادامه مطلب ...

رییس باید طولانی باشد

چند تا قانون است که موقع خوردن فست فوت باید رعایت کرد. اول اینکه خواهشمندم اگر زیر هجده سال هستید هیچ و قت فست فوت را سر سفره میل نکنید. موقع خوردن فست فوت به نام خدا نفرمایید. 

ادامه مطلب ...

مار و پله هایی که نمی شد قدم زد

یک راه مهم برای سرگرمی فامیلی ما بجز دعا و هیات و تسبیح و آش پختن و ... ، به نظرم اولش خیلی نمی‌رسید ولی حالا دارم می‌بینم فامیل ما خیلی سرگرمی داشتند، بازی منچ بود.  در حقیقت این سرگرمی مهم در آن روزها و بین خاله خانباجی‌های مشهور فامیل به صورت لیگهای دوره ای اتفاق می افتاد. 

ادامه مطلب ...

پدر یک باز شکاری بود

 

پدر یک باز شکاری بود که توی قفس کفترهای ملقی و ساده اسیر بود. برای همین کم کم یادش رفت که اهمیت و ارزشش بیش از این چهارچوب کوچک است. پرهایش ریخت و دیگر دست انداختن کبوترها را فراموش کرد. مادر و پدرهای ما که به شکل هندوانه‌ی دربسته ازدواج کرده بودند خیلی بهتر از بیشتر جوانهای امروزی شدند. این ازدواج‌های باهوش. آدمها که شروع به مهاجرت می‌‌کنند  ادامه مطلب ...

همان دانشگاهی که متین می رفت

به همین اندازه که متین در چشم دیگران بچه‌ی خوبی به نظر می‌رسید من جور دیگری فکر می‌کردم. شاید آدم بد بینی باشم ولی می‌توانم قسم  بخورم وقتی به زور داشت مجیز کسی را می‌گفت، لب و لوچه‌اش حسابی آویزان می شد و تنها چیزی که ممکن بود به دادش برسد و تلفن را به موقع قطع کند، رفتن آنتن موبایل بود. برایش فرقی نداشت که موقع رانندگی یا حتی وقتی توی آسانسور گیر افتاده است شروع به چنین کاری کند. برای همین تصمیم گرفتم هر نوع موفقیت و یا شکستی را از جلوی چشمش بردارم. 

ادامه مطلب ...

در جستجوی جماعت از دست رفته

می‌نشینی و گوش می‌دهی که  نصف رفقام دندان پزشکی و چی چی پزشکی می‌کنند و ماهم همانطور خوابیده پارس می‌کنیم و زیر پایمان لحاف چهل تیکه انداخته‌ایم جای فرش که سرخی صورتمان شده است از برای مهمان غریبه‌ای که ممکن است شبی از شبهای زمستان بخواهد همین جا گیر کند. روز اولی که آمدیم این خانه به قرار گوش به دیوار دوختیم تا  بلکه سور و ساط دانسینگ  
ادامه مطلب ...

تعطیلات چطوری سپری می شود؟

اهل فامیل هر کدام تعطیلاتشان را طوری سپری می‌کنند. یکی به یاد ویلایی که  توی سالهای دهه‌ی شست با برادرهایش  نزدیک فشم داشته و الان هیچ خبری از آن نیست جلوی تلویزیون می‌نشیند و خیره نگاه می‌کند. بعد یکهو احساس می‌کند کولر باد خنکی دارد، و خاطره‌ها به همین راحتی می‌بردش کنار ویلایشان. چرا فروختند به خاطر برادرهایش. به خاطر اینکه وقتی زن برادرها آنجا بودند خودش رودربایستی می‌کرده و سعی می‌کرده زن و بچه‌ها را برندارد و نبرد ویلایشان. شبهای خنک و درختهای البالو که توی شیب کوه رها بودند و نمی‌شد هیچ ساختمانی را با درخت آلبالویی نشان کرد. درختهای توت که روی پشت بامها تور سفیدی از توت پهن می‌کردند. پسرش تعریف می‌کرد که این روزها رفته‌ و اینقدر دور و بر ساختمانشان چرخیده و زل زده است به رنگ سفیدی که چند بار بازسازی شده است، تا صاحب ملک آمده و دعوتش کرده‌است تو. بعد هم گفته که هنوز هم اینجا متعلق به شماست. حالا که چند دست چرخیده  و برد و باخت این ملک خریدن، ریخته، دارند تعارف می‌کنند هر وقت خواستید بیایید توی ملکتان. 


دور ریختن جزوات و کتاب ها و مدارک کاری

امشب دارم برای اسباب کشی آماده می‌شوم. این بار کلی از کتابها  و جزوه و مدارک فنی جاهای بیشماری که کار کرده‌ام را می‌ریزم بیرون یا آماده می‌کنم فردا ببر م تحویل جایی بدهم. درد دارد. تجدید خاطره هم هست. با چه عشقی کار می‌کردیم و چه شد. هیچ کدام از آرزوهایمان غیر منطقی نبود. به خیلی‌هایش دست یافتم.  

ادامه مطلب ...