360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

شب روی زمین – ساخته جیم جارموش- بنینی

شب روی زمین ساخته جیم جارموش و بازی درخشان بنینی حتما مجدوبتان خواهد نمود. دنیای شب روی زمین جارموش دنیایی به اندازه ی دنیای همان زمان فیلم است. گاهی برخی فیلمها اینقدر جامع اند و دقیقا حرفهایشان نزدیک به ذهنیات مخاطب است که به طور حسرت برانگیزی برای ساختن نسخه ی بعدی این چنین فیلمهایی باقی می گذارند. سد بلندی که فیلمساز خودش آن بالا نشسته و بقیه را  در حال بالا رفتن از دامنه ی کوهی که قلعه ی فیلمساز آنجا بنا شده نظاره می کند. 

از جیم جارموش  پیداست که قرار است بایک فضای خاص مواجه شویم

فیلم داستان چند راننده‌ی تاکسی در شب است که هر کدام در گوشه‌ای  دنیا دارند شیفت شب را طی می‌کنند. مواجه اول دختر نوجوانی با یک تهیه کننده‌ی فیلم است. تهیه کننده شیفته‌ی استیل خاص دخترک می‌شود و او را به هنر پیشه شدن دعوت می‌کند. دخترک که علاقه‌اش مکانیک شدن است، اصلا جایی برای معروف شدن و ورود به دنیای سینما نمی‌بیند. او اشاره می‌کند چنین نقشه‌ای برای زندگی‌اش ندارد. این اتفاق در نیویورک می‌افتد. 

 پسری که به گفته دختر باید خیلی مواظب اخلاقیات خودش باشد. مواجهه بعدی دلقکی اهل صربستان است که هیچ آدرسی را در نیویورک بلد نیست. مسافرش هم سیاهیست که حتی وقتی پول دارد کسی او را نمی‌بیند. وجه مشترک این دو ایهام اسمی هلموت، کلاه کهنه و نوی آنهاست. دلقکی که پول برایش مهم نیست ولی به آن احتیاج دارد.

مواجه بعدی در پاریس است، جایی که یک راننده از سواحل عاج که به نظرش زشت است با دختر نابینایی که به خانه معشوقه‌اش می‌رود بر خورد می‌کند. دختر به طور سمبلیکی بینا‌تر از پسر راننده تاکسی است.

مواجه بعدی رم و ایتالیاست. راننده‌ی تاکسی که از دوره نوجوانی مشکلات ج ن س ی دارد، نزد مسافر خودش که کشیش است اعتراف می‌کند. اعترافات گناه آلودی که با طنز دائمی فیلم به سکته‌ی کشیش منجر می‌شود. اعترافاتی که کار فرار کردن از آتش جهنم را برای راننده‌ی نیمه شب رم که هر گوشه‌اش به گناه آلوده‌است، غیر ممکن می‌کند. مواجه بعدی هلسینکی است. سه مسافر سرما زده دارند، دوست مصیبت زده‌شان را به خانه می‌برند. خانه همان است که در پرتقال کوکی استنلی کوبریک با یک تابلو به نام خانه دیده‌ایم و آدرس چندان مشخصی ندارد. داستان غم انگیز مرد همراهشان که بر خلاف آنها خواب است. برخلاف آنها که از قصه‌های همدیگر اشک به چشم دارند لبخند می‌زند. اما قصه‌ی راننده این بار نیز مثل تمام موارد بالا غم انگیزتراست. کودکی نارس که می‌میرد و عشقی که مادر و پدر به بچه‌داده‌اند را با خود دفن می‌کند. روایتی زبانی که انگار روزی روزگاری در آناتولی بعدها از روی آن بهره‌های فراوانی برده است. قصه‌گویی پر درد آدمها در فضای شب تیره‌ای که با نور زیاد چراغها، خیابانهای خالی وحشت آور است. شبهایی که شرط راننده بودن در آن عصبی بودن است. برای همین دلقک صربستانی نمی‌تواند جای سیاه پوست نیویورکی پشت فرمان بنشیند. راننده‌هایی مثل یویو که اسباب بازی است و همینطور دیگرانی که اسمهای مضحک دارند.

فیلم برشهایی از حالتهای ممکن مسافرت کوتاه از شب آدمهای روی زمین است. برشی از نوع جیم جارموشی که در قهوه و سیگار یا در down by law  نیز دیده‌ایم. حتما  شوخی بودن و طنز تلخ آدمها نخ تسبیح ماجرایی‌است که ما به عنوان ناظر نشسته بر داشبورد تاکسیها و یا گاهی از بیرون داریم بی هدف در شب درون آدمها می‌گردیم. آدمهایی خوب که رستگار نیستند. با این حال در هر سکانس می‌بینیم که خوش و خرم دیده می‌شوند. دخترک کور که در نسیم می‌رود، راننده‌ی اهل فنلاند که با سبکباری مسافرانش را به خانه رسانده‌است.  اما پایان بندی فیلم، درست جایی که دو دوستی که خیلی برای رفیقشان ارزش قایل بودند، حرفشان را پس گرفته‌اند و دوست دارند در بدبختی بزرگتری  که از زبان راننده شنیده‌اند شریک باشند. مرد تنها و خواب آلود که از دیدش حتی هیچ رفاقتی هم رایگان نیست، در زمینی خالی به اسم خانه از قصه‌های رمانتیک رفاقت آدمها به بیرون پرت می‌شود و روزش را با همان چشمان باز بی هیچ یار و یاوری شروع می‌کند. این حقیقت غصه خواری و هم دردی آدمهاست. یک شب بر روی زمین جیم جار موش در زمستان سرد آدمها در هلسینکی تمام می‌شود. جایی که ترانه پایانی فیلم در متنش درست آرزو دارد بر گردد به تابستانی گرم و پرشور، جایی که خورشید در آن یک طلای زرد است.


با صدای تام ویتس :


When I was a boy, the moon was a pearl the sun a yellow gold.

But when I was a man, the wind blew cold the hills were upside down.

But now that I have gone from here there's no place I'd rather be

than to float my chances on the tide Back in the good old world.

On October's last I'll fly back home rolling down winding way.

Scare crows are all dressed in rags out at the edge of the field I lay

and all I've got's a pocket full of flowers on my grave.

Oh but summer is gone I remember it best

.Back in the good old world

پ.ن:

جارموش در این فیلم سعی کرده است اصلی را که در خیلی از فیلمهایش داشته حفظ کند. پرهیز از جذابیت فوق العاده قصه. یا قربانی کردن قصه گویی در جهت افزایش بار سهل و ممتنع فیلم. 

ما درباره یک شب یک سری راننده تاکسی صحبت می کنیم که انگار از دنیای خلوت و هراس انگیز شب جغرافیای بزرگی از دنیا بریده ایم تماشا می کنیم. قصه ها از عجیب تر به ساده و پیش پا افتاده تغییر می کنند طوری که روایتهای شفاهی آدمهای توی ماشینها در انتها قرار است به هجویه ای به نام رفاقت که رنگ روزانه اش را سر یک دوراهی سر صبح هلسینکی که آدمها را ازهم سوا می کند رنگ می بازد. زاویه های دراماتیک دوربین ، نورهای سوراخ کننده ی شب، مکثهای دوربین برای فضای شب ویژه ای که همه جای دنیا شبیه هم است برای تاکید بیشتر فضای ساکت و وحشتناکی که با یک موسیقی ساده تر و مناسب کمی قابل تحمل تر است  و البته در پایان وجود ندارد. دنیای لوکسی که فقط مخصوص کارهای جیم جار موش است. 


از ویکی جیم جارموش jarmusch:

جیمز آر. "جیم" جارموش (به انگلیسیJames R. "Jim" Jarmusch) (زادهٔ ۲۲ ژانویه۱۹۵۳)، کارگردان مستقل آمریکایی است.

۱۹۵۳ تولد در ۲۳ ژانویه در آکرون اوهایوزندگی و حرفه [ویرایش]

  • ۱۹۷۲ نام نویسی در مدرسهٔ روزنامه نگاری در دانشگاه نرث وسترن
  • ۱۹۷۳ انتقال به دانشگاه کلمبیا، نیویورک، در رشتهٔ ادبیات انگلیسی و آمریکایی.
  • ۱۹۷۴ گذراندن ترم پایانی در شعبهٔ فرانسوی دانشگاه کلملبیا در پاریس، جارموش بیشترین زمان خود را در سینماتک می‌گذراند.
  • ۱۹۷۶ نام نویسی در مدرسهٔ عالی فیلم سازی در دانشگاه نیویورک، جایی که چهار سال در آنجا درس می خواند. در سال چهارم به عنوان دستیار نیکلاس ری که در آن زمان در آن مدرسه تدریس می‌کرد کار می‌کند. د این دوره جارموش همچنین عضو یک گروه موسیقی موج نویی به نام دل بیزانتینز است.
  • ۱۹۷۹ شروع ساخت فیلم تعطیلات همیشگی . اولین فیلم بلندش، با کمک هزینهٔ تحصیلی، به خاطر این کار، مدرسه از دادن گواهی نامه به او خودداری می‌کند (تا سال‌ها بعد). فیلم جایزه‌ای در جشنوارهٔ مانهایم آلمان می‌برد و در اروپا از ان ستایش می‌شود.
  • ۱۹۸۰ صدا برداری فیلم آمریکای زیرزمینی، دستیاری تولید فیلم آذرخش روی آب
  • ۱۹۸۲ فیلمبرداری عجیب تر از بهشت، فیلمی پانزده دقیقه ای، با فیلم‌های خامی که از فیلم وضعیت امور ویم وندرس باقی مانده بود. بازی در فیلم دوشیزهٔ برلین
  • ۱۹۸۴ تولید نسخهٔ بلند عجیب تر از بهشت، که جایزهٔ نخل طلای کن را از آن خود می‌کند.
  • جایزهٔ پلنگ طلایی برای عجیب تر از بهشت در جشنوارهٔ لوکارنو.
  • جایزهٔ بهترین فیلم برای عجیب تر از بهشت از انجمن ملی منتقدین فیلم.
  • بازی در فیلم شاهراه آمریکایی.
  • ۱۹۸۶ مغلوب قانون (فیلم)، که کمدین ایتالیایی روبرتو بنینی را به دنیا معرفی می‌کند.
  • شروع پروژهٔ فیلم کوتاه ادامه دارش قهوه و سیگار
  • متصدی دوربین در فیلم خوابگرد
  • ۱۹۸۷ نامزد بهترین کارگردان برای مغلوب قانون (فیلم) ازIndependent Spirit Awards
  • بازی در فیلم‌های مستقیم به جهنم، بدبیاری، کندی مونتین، هلسینکی ناپل تمام شب.
  • ۱۹۸۸ جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای مغلوب قانون (فیلم) از جشنوارهٔ رابرت.
  • جایزهٔ بهترین فیلم آمریکایی برای مغلوب قانون (فیلم) از جشنوارهٔ بدیل.
  • فیلمبردار، تهیه کننده و نویسندهٔ همکار در فیلم تو من نیستی.
  • ۱۹۸۹ قطار اسرار آمیز
  • بازی در فیلم کابوی‌های لنینگراد به آمریکا می‌روند .
  • ۱۹۹۰ نامزد بهترین کارگردان و بهترین فیلمنامه ازIndependent Spirit Awards
  • بازی در فیلم قایق زرین.
  • ۱۹۹۱ شب روی زمین
  • ۱۹۹۳ قسمت سوم از مجموعهٔ قهوه و سیگار ( جایی در کالیفرنیا ) برندهٔ جایزهٔ بهترین فیلم کوتاه در جشنوارهٔ کن.
  • تهیه کنندهٔ اجرایی فیلم وقتی خوک‌ها پرواز می‌کنند.
  • صدابردار فیلم باروز.
  • ۱۹۹۴ بازی در فیلم‌های تایگررو: فیلمی که هرگز ساخته نشد و سواران اسب‌های آهنین.
  • ۱۹۹۵ مرد مرده
  • بازی در فیلم صورت آبی.
  • ۱۹۹۶ شروع فیلم/ موسیقی سال اسب با نیل یانگ که سال بعد به نمایش در می‌آید.
  • جایزهٔ پنج قاره برای مرد مرده از European Film Awards
  • بازی در فیلم‌های ماشین تحریر، تفنگ و دوربین فیلمبرداری و مردی برای جشنوارهٔ کن و اسلینگ بلید.
  • ۱۹۹۷ نامزد بهترین فیلمنامه برای مرد مرده از Independent Spirit Awards
  • جایزهٔ داستان گویی هاوارد هاکس از Talking Taos Pictures
  • بازی در فیلم دیواین ترش.
  • ۱۹۹۹ روح سگ: سلوک سامورایی در جشنوارهٔ کن نمایش داده می‌شود.
  • ۲۰۰۳ قهوه و سیگار
  • ۲۰۰۵ گلهای پژمرده
  • جایزهٔ ویژهٔ جشنوارهٔ کن برای گلهای پژمرده

فیلم‌شناسی [ویرایش]

منابع [ویرایش]

مرکز رشد و کار آفرینی

مرکز رشد و کار آفرینی از آن ایده های وابسته به حلوا حلوا کردن بود. روزگاری خیلی از درس خوانده های دانشگاهی که قرار نبود کاری کنند آنجا مشغول می شدند. از بد حادثه ما موضوع را نمی دانستیم. بنده به عنوان مسئول فنی طرح در یکی از همین مراکز رشد در ایام قدیم می‌توانم چند کلمه‌ای به عنوان درد دل اینجا بنویسم. 
باور کنید شاید با من هم عقیده باشید که خصوصی سازی و اصل 44 مثل همه‌ی چیزهای دیگری که روزی مد می‌شود یک اکثریب هدر دهنده، مجهول و گل آلود دارد که فرصت خوبی را برای فرصت طلبان شب بیدار ایجاد می‌کند. اینطوری دیگر لازم نیست مثل گذشته‌ها از دیوار کسی بالا رفت. به همین خوشمزگی دولت را تصور کنید که مثل مرغ کرچ روی صنایع کوچک که انگار 93 درصد صنایع آن روز را تشکیل می‌دادند نشسته و دارد این SME ها را گرم می‌کند تا سر از تخم در بیاورند. بعد مرغ بازیگوش ما دلش کارهای دیگری مثل سفرهای استانی می‌طلبد. برای همین می‌رود مسافرت و جوجه‌های سر در تخم را می‌گذارد توی دستگاه جوجه کشی به عنوان مراکز رشد یا Incubator ها که کار جوجه کشی را یک جورهایی در نبود مادر مرغه انجام بدهند. فرآیندی شبیه ارائه‌طرح، ارزیابی فنی، ارزیابی اقتصادی، تصویب شورای مرکز و معرفی به بانک برای پرداخت تسهیلات که اصلا به شکل اسلحه‌های وام و غیره است. 
خوب روده درازی نمی‌کنم. خودتان تا آنجا که می‌توانید و دوست دارید واز دست ذهنتان برمی‌آید تصور کنید اتمام بودجه‌‌ی آخر سال و برگشت نخوردن بودجه به قیمت خراب کردن و بازسازی دیوارهای مرکز، جلسه‌های طراحی لباس توسط خانمهای فشن دیزاینر در مرکز و به قصد شرکت در نمایشگاه، مدیریت بعدی احمدی نژادی و صرفه جویی و دوتا یکی کردن کامپیوترهای اتاقها و محل جمع آوری نان خشک را هم مد نظر داشته باشید. بله! شما موفق شده‌اید یکی از بهترین تفکرات لازم یعنی خصوصی سازی را در دوره‌ی شب بیداری ما به مرحله‌ی اندیشه برسانید. 

مرکز رشد

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

این مقاله در مورد یک مؤسسه است.برای ابزاری آزمایشگاهی به همین نام، انکوباتور (ابزار آزمایشگاهی) را ببینید.

مرکز رشد یا انکوباتور، یکی از ابزارهای رشد اقتصادی است که به منظور حمایت از کارآفرینان تحصیل‌کرده تأسیس می‌شود و با ارایه امکانات و تسهیلات عمومی، زمینه پا گرفتن شرکت‌های جدید را فراهم می‌کند. استفاده از مراکز رشد، امروزه به عنوان یکی از ابزارهای پذیرفته شده برای تبدیل خلاقیت‌ها و دستاوردهای علمی و تحقیقاتی به محصولات قابل ارایه به بازار و توسعه کارآفرینی محسوب می‌شود. امروزه بیش از ۳۰۰۰ انکوباتور در سراسر دنیا وجود دارد که بیشتر آنها در کشورهای آمریکا و ژاپن مستقر هستند.

محتویات

  [نهفتن

تعریف مرکز رشد [ویرایش]

مرکز رشد (incubator) نام وسیله‌ای است که گرمای لازم را برای تولید جوجه از تخم مرغ فراهم می‌کند. این لغت همچنین به وسیله‌ای اطلاق می‌شود که با ایجاد گرما، زمینه را برای ادامه حیات نوزادان زودرس پس از تولد فراهم می‌کند. در ادبیات کارآفرینی، انکوباتورها یا مراکز رشد، مراکزی هستند که برای پرورش یا ایجاد کسب و کارهای کوچک ایجاد می‌شوند. انکوباتورها طرح‌هایی مبتنی بر نوآوریهستند و از کادر مدیریتی کوچکی تشکیل می‌شوند. این مراکز دارای مکان فیزیکی و تسهیلات مشترک هستند.

تاریخچه مراکز رشد [ویرایش]

تأسیس اولین مرکز رشد جهان به سال ۱۹۵۹ میلادی در نیویورک بر می‌گردد. در این سال ژوزف مانسکو، تاجر آمریکایی با خرید یک ساختمان بزرگ قدیمی تصمیم داشت آن را پس از تعمیر، به یک مستاجر اجاره دهد، اما متوجه شد که ساختمان مزبور بزرگ‌تر از آن است که یک مستاجر به تنهایی از عهده هزینه‌های آن برآید. لذا تصمیم گرفت که آن را به مستاجران متعددی اجاره دهد تا بتواند از این طریق درآمدزایی نماید. مانسکو بعد از یک سال، ۲۰ تا ۳۰ مستاجر داشت که حدودا ده هزار متر مربع از فضای مجموعه را اجاره نموده بودند. این مرکز هنوز هم فعال است و با نام مرکز صنعتی باتاویا (Batavia) شناخته می‌شود و حدودا هزار نفر در آن به کار مشغولند. 

اهداف مراکز رشد [ویرایش]

اهداف عمده انکوباتورها را می‌توان چنین دسته بندی نمود:

الف - کمک به جذب بیشتر کارآموزان و فارغ التحصیلان دانشگاهی در بازار کار و ایجاد شغل.

ب - ایجاد واحدهای صنایع کوچک و متوسط فنی و تخصصی که بتوانند در بازار کار رقابت‌پذیر باشند.

ج - نوسازی، انتقال فناوری و استفاده از اکتشافات علمی جدید.

د - افزایش بازدهی نیروی کار بالقوه و استفاده بهینه از این سرمایه عظیم ملی.

در کنار این اهداف، انکوباتورها اهداف دیگری را نیز دنبال می‌کنند: رشد اقتصادی منطقه، تنوع اقتصاد و سرمایه‌گذاران، کمک به زنان، مهاجران یا اقلیت‌ها.

خدمات مراکز رشد [ویرایش]

مراکز رشد، خدمات متعددی را به شرکت‌های پذیرفته شده ارایه می‌دهند. این خدمات را می‌توان بدین ترتیب برشمرد:

  1. خدمات عمومی و دفتری: تلفن، نمابر، اینترنت، اتاق مذاکره و کنفرانس، منشی و کارهای دفتری، رایانه، دبیرخانه، نظافت و ...
  2. خدمات اداری و اجرایی: وام‌ها و تسهیلات دولتی، شبکه، کمک‌های مالیاتی، اجاره‌بها و ...
  3. خدمات تجهیزاتی و تسهیلاتی: فضای اداری، پارکینگ، تجهیزات اداری و دفتری، منابع آزمایشگاهی، تجهیزات کارگاهی و ...
  4. خدمات فنی و تخصصی: مشاوره مالی و بازاریابی، مشاوره حقوقی و مدیریتی، دوره‌های آموزشی، دسترسی به منابع مالی و ...

انواع مراکز رشد [ویرایش]

  1. مرکز رشد صنعتی: این مراکز رشد را اغلب نهادهای دولتی یا مراکز غیرانتفاعی به منظور حمایت از کارفرمایان تأسیس می‌کنند.
  2. مرکز رشد دانشگاهی: این انکوباتورها به منظور تسهیل استفاده تجاری از دانش فنی و حقوق مالکیت معنوی تأسیس می‌شوند و امکان استفاده از امکانات دانشگاهی مانند آزمایشگاه، کارگاه و کتابخانه را فراهم می‌کنند. این انکوباتورها همچنین امکان استفاده از نظرات و مشاوره تخصصی اعضای هیات علمی دانشگاه را نیز فراهم می‌آورند.
  3. مرکز رشد مجازی: این انکوباتورها معمولاً دارای فضای فیزیکی خاصی نیستند و امکاناتی غیر از فضای اداری را ارایه می‌دهند.
  4. مرکز رشد بین‌المللی: به طور معمول این طبقه از انکوباتورها دارای مجموعه کاملی از سرویس‌های پشتیبانی برای پیشرفت فعالیت‌های تجاری هستند و تمرکز آنها بیشتر بر روی صادرات است. این انکوباتورها با دانشگاه‌ها، مراکز تحقیقاتی، سرمایه‌گذاران داخلی و بین‌المللی در ارتباطند. یکی از ویژگیهای منحصر به فرد این گروه، ایجاد شبکه‌ای از انکوباتورها در محدوده مربوط به خود است.

در ایران نیز تاکنون مراکز رشد متعددی تأسیس شده‌است که فهرست آنها به شرح ذیل می‌باشد:

  1. مرکز رشد جامع فناوری دانشگاه کاشان
  2. مرکز رشد واحدهای فناوری دانشگاه هرمزگان دانشگاه هرمزگان
  3. مرکز رشد جامع فناوری شهرک علمی و تحقیقاتی اصفهان[۱]
  4. مرکز رشد واحدهای فناوری اطلاعات و ارتباطات جهاد دانشگاهی
  5. مرکز رشد واحدهای فن‎آور دانشگاه آزاد اسلامی قزوین
  6. مرکز رشد واحدهای فناوری اطلاعات و ارتباطات پارک علم و فناوری استان مرکزی
  7. مرکز رشد واحدهای فناوری اطلاعات و ارتباطات پارک علم و فناوری خراسان
  8. مرکز رشد فناوری ابرکوه
  9. مرکز رشد واحدهای فناوری اطلاعات و ارتباطات دانشگاه ارومیه
  10. مرکز رشد واحدهای فناوری اطلاعات و ارتباطات دانشگاه علم و صنعت ایران
  11. مرکز رشد واحدهای فناوری اطلاعات و ارتباطات دانشگاه قم
  12. مرکز رشد واحدهای فناوری اطلاعات و ارتباطات دانشگاه کاشان
  13. مرکز رشد واحدهای فناوری بیوتکنولوژی پزشکی و مهندسی ژنتیک پارک علم و فناوری یزد
  14. مرکز رشد واحدهای فناوری پارک علم و فناوری استان آذربایجان شرقی
  15. مرکز رشد واحدهای فناوری پارک علم و فناوری استان خراسان
  16. مرکز رشد واحدهای فناوری پارک علم و فناوری استان سمنان
  17. مرکز رشد واحدهای فناوری پارک علم و فناوری استان فارس
  18. مرکز رشد واحدهای فناوری پارک علم و فناوری استان گیلان
  19. مرکز رشد واحدهای فناوری پژوهشگاه ملی مهندسی ژنتیک و زیست فناوری
  20. مرکز رشد واحدهای فناوری پلیمر پژوهشگاه پلیمر و پتروشیمی ایران
  21. مرکز رشد واحدهای فناوری جهاد دانشگاهی استان کرمانشاه
  22. مرکز رشد واحدهای فناوری خلیج فارس
  23. مرکز رشد واحدهای فناوری دانشگاه تربیت مدرس
  24. مرکز رشد واحدهای فناوری دانشگاه تهران
  25. مرکز رشد واحدهای فناوری دانشگاه زنجان
  26. مرکز رشد واحدهای فناوری دانشگاه سمنان[۲]
  27. مرکز رشد واحدهای فناوری دانشگاه شهید بهشتی
  28. مرکز رشد واحدهای فناوری دانشگاه شهید چمران
  29. مرکز رشد واحدهای فناوری دانشگاه صنعتی امیرکبیر
  30. مرکز رشد واحدهای فناوری سازمان پژوهشهای علمی و صنعتی ایران
  31. مرکز رشد واحدهای فناوری شرکت شهرک‌های صنعتی مازندران
  32. مرکز رشد واحدهای فناوری فرآورده‌های داروئی دانشگاه علوم پزشکی تهران
  33. مرکز رشد واحدهای فناوری فرآورده‌های داروئی دانشگاه علوم پزشکی شیراز
  34. مرکز رشد واحدهای فناوری فرآورده‌های داروئی دانشگاه علوم پزشکی مشهد
  35. مرکز رشد واحدهای فناوری فرآورده‌های داروئی دانشگاه علوم پزشکی تبریز
  36. مرکز رشد واحدهای فناوری لوازم و تجهیزات پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
  37. مرکز رشد واحدهای فناوری مرکز بین‌المللی علوم و تکنولوژی پیشرفته و علوم محیطی
  38. مرکز رشد واحدهای فناوریهای پیشرفته دانشگاه صنعتی شریف
  39. مرکز رشد واحدهای فناوری اطلاعات و ارتباطات پارک علم و فناوری استان یزد
  40. مرکز رشد واحدهای فناوری اطلاعات و ارتباطات دانشگاه بوعلی سینا
  41. مرکز رشد واحدهای فناوری اطلاعات و ارتباطات سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران
  42. مرکز رشد واحدهای فناوری اطلاعات و ارتباطات سازمان منطقه آزاد کیش
  43. مرکز رشد واحدهای فناوری اطلاعات و ارتباطات مرکز تحصیلات تکمیلی علوم پایه زنجان
  44. مرکز رشد واحدهای فناوری سازمان منطقه آزاد قشم
  45. مرکز رشد واحدهای فناوری معماری و ساختمان پژوهشکده توسعه کالبدی
  46. مرکز رشد واحدهای فناوری موسسه مطالعات وتحقیقات زنان
  47. مرکز مجازی رشد کسب و کار
  48. مرکز رشد واحدهای فناوری دانشگاه زابل
  49. مرکز رشد واحدهای فناوری دانشگاه آزاد اسلامی واحد سنندج
  50. شرکت تعاونی دانش بنیان خدمات اموزشی وپژوهشی همای حنیف
  51. مرکز رشد زیست فناوری پزشکی پژوهشگاه ابن سینا

پانویس [ویرایش]

  1. مرکزرشد فناوری اطلاعات و ارتباطات جهاددانشگاهی (رویش)
  2. ^ : محدث
  3. ^ : پورتال مراکز رشد ایران

جستارهای وابسته [ویرایش]

  1. پارک علم و فناوری

منابع [ویرایش]

  • جواد محدث، نقس انکوباتورها در ایجاد اشتغال، [۱]
  • پایگاه اینترنتی پورتال مراکز رشد ایران [۲]
  • سهیلا ابراهیمی، انکوباتورها و توسعه کارآفرینی در ایران، تدبیر، اسفند ۸۴، شماره ۱۶۶

فیلم چند متر مکعب عشق برادران داردن

1- فیلم چند متر مکعب عشق ساخته ی برادران  محمودی اخیرا روی پرده‌ی سینماهای کشور رفته و بالتبع عده ای از بزرگان توصیه نویسان شروع کرده‌اند به توصیه‌ی این فیلم در شبکه های اجتماعی. یکی از ایشان همان آزاده نامداری معروف است که لابد سلیقه‌اش را به سمتهای جدید کج کرده و دارد در این مسیر حرکت می‌کند. سینما از زمانی که آه و ناله‌ی ناصرالدین شاه را به دست دو برادر لومیر یا همان اخوان لومیر در آورد ترکیب بندی برادران فیلمساز را خوب تاب آورده است. برادران داردن، برادران کوئن و دیگران برادرانی که به صورت مشترک فیلم ساخته‌اند. خداوند پشت و پناه این دسته باشد. 

2- کاش کوره ی آدم پروری روز هنوز خوب نپخته و هیچ چیز نشده خاموش نمی شد و آدمها درست تر می دانستند که با یک روز و تنها یک روز زیر آفتاب بودن هیچ گِلی به هیچ سان پخته نخواهد شد. 

 


3- جلیقه مظفر الدین شاه از نان شب هم واجب تر بود. به هر صورت اندک بودجه ای تا پایان سال میلادی 2014 مانده است که باید در راستای  اهداف فرهنگی، صرف ابتیاع سفارش شاه مرحوم دوره ی قاجار، حضرت سلطان مظفر الدین شاه می شد. برای همین دوستان فرهنگ و هنر و غیره پولش را دادند و از درزی فرنگی تحویلش خواهند گرفت. به سلامتی و خلعت مبارکی شاه قجری.

به هر حال صلاح کار را مجلسیان عزیز شورای اسلامی می دانند و الا هر کسی می رفت مجلس و لحاف پاره ی عموی پدر بزرگش را عودت می داد به دامان ملت تا شب یلدایشان را سرما زده دور هم نباشند.

این هم عکس اولین داف افغانی که بنده از راه همین رسانه ی خبری زیارت کردم. 

 

به علاوه همین روزها توی شیراز با 100 میلیون تومان حدود 80 تن آش مخصوص رحلت پیامبر ساخته و کدبانوگری می شود که بزرگترین آش دنیاست. خدا قوت که ما رکورد این یکی را هم زدیم. 

Me and the princes

I want just you and me and a narrow stairs muddy in the winter days.

Hitting on a hot breakfast and say: 

ever never had such a warm bread! 

and then backing with those mud and hotness 


دنیای کتابها - تشنگی دایمی

وقتی یک آدم خارق العاده را زیر چهره‌ی عادی و پیش پا افتاده‌اش می‌بینی به حکاکی روح توسط خداوند اعتراف می‌کنی. چیزی را آن زیر روی سنگ نه چندان معمولی آدمی حک کرده است. دنیا ریگزار اشیاء گمشده است. زیر آفتاب روز که اصلا و ابدا نمی‌توانی تجربه‌های زیستی‌حقیر و ناچیزت را بدون علامت گذاری پیدا کنی. برای همین باید کتاب بخوانی و یاد بگیری و ریگ‌های بی‌روح را از آن یکیها تشخیص بدهی. اما آنهایی که فقط جواهرات زیبا را جستجو می‌کنند، به درستی که سالیانی را در حد یک لیوان آب نوشیده‌اند. نه مزه‌اش یادشان مانده نه خیلی از گوارایی‌اش به خاطر دارند. تشنگانی بوده‌اند که بدون تعویق لذت، نوشیده‌اند. کارویانی همرنگ هم که از ترس دزد و شب ماندن در بیابان دنیا، همیشه با حیرت و اضطرار ازتو می‌پرسند: ماشین جدیدم رو دیدی؟  همین هم آرامشان نمی‌کند. زیرا که همیشه صدای تصدیق تمام آدمهای دنیا را نمی‌توانند بشوند. تشنگانی که بعد از سالها و بیشتر در هنگام رفتن از این دنیا از پدرانشان شنیده‌اند که بگویند ما هم زیاد گشته‌ایم و لابد از دنیا نوشیده‌ایم. 

استند آپ کمدی- حمید ماهی صفت-Jerry Seinfeld

جری سینفیلد  کمدین آمریکایی است که مجموعه ای به همین نام و قبل از سریال تلویزیونی فرندز دارد.  

ادامه مطلب ...

یک مرغ دارم روزی ... اصلا تخم ندارد!-جوال دوز روشنفکری 3

دماسنج هر جامعه ای به نظرش هنرمندهای آن جمع هستند. ولی گاهی به علت شوکهای حرارتی در جامعه می بینید دماسنج از کار می افتد و باید به ردیف اسقاطیها منتقل شود. دماسنج ها با نشان دادن عیوب و رنجهای ناشی از آن می توانند موضوعی را همگانی نمایند و بر اساس آن آدمهای دیگر را پیش از زلزله خبر کنند. 

روندهای کشورهای مختلف در این زمینه ها به راحتی می تواند نشان دهد که جماعت روشن فکر چقدر در ایفای چنین وظیفه ای موفق بوده اند. 

در خیلی از حوزه های هنری و فکری در ایران نقد نداریم. این حرف بنده نیست و به وضوح و وفور زیاد شنیده ایم و نسبت به آن کرخت شده ایم. چیزی که روی دوش هر روشنفکر و هنرمند و کلا آدم اهل اندیشه ای هست، چیزی نیست که مثل کمربند ایمنی تخلف ازش مبرهن باشد. برای همین تعریف شغل روشنفکری برای افراد بزنگاه خوبی است برای پاسخ شنیدن و تکلیف پس دادن آدمها، حال ببینید اینجا چه می گذرد. باز هم داستان را با مصداق ها که همیشه مشت نمونه خروار هستند و ویترین فکری ما را پر کرده اند، تعقیب می کنیم: 

1- دعوت جلسه نقد فیلم را می رویم. منتقد محترم چند مقاله ای در مجله فیلم و مجله 24 و فصلنامه سینما و ادبیات نگاشته اند. به عنوان مخالف و یا هر نیروی متوازن کننده و ایجاد کننده ی بحث خیلی نشان می دهند که حال کرده اند از صحبتها و نظراتت. جلسات بعدی با وجود لیست ایمیل و تلفن، خبری بهت نمی رسد. خبری که نهایتا به 40 تا ایمیل قرار است فرستاده شود. 

2- جایزه ای ادبی راه می افتد. به هر حال زحمت کشیده شده و کار شده است. نگاه از بالای جوانهایی که احساس می کنند تجربه هایشان در ادبیات به علت بیشتر خوانی و بیشتر شناسی آدمه ها و اسمها، حتما از چیزی به نام زندگی هم بزرگتر است، خیلی راحت شو آف می گذارند، از بالا نگاه می کنند و اصلا یک نیم ساعتی هم ننشسته اند فارسی وان ببینند تا چهار تا چیز پایه از آداب و معاشرت عمومی را هم حتی بیرون از دایره ی به هم بافته ی خودشان کشف و برای سالهای بعد استفاده کنند. شاید بی انصافی باشد که بگویم از جلودار بودن جریانهای این چنین در ویترین فکری ایرانی شرمنده و نا امید هستم. 

3- آدمهای زیادی را می شناسم که به نزاکتی اعتقاد دارند که نشان از دیگر بودن و طور دیگر باشیدنشان است. خنده ها و تعظیم های حرفه ای و زاهد مابانه ای که منافی همه چیز است و به طور بدیهی خنده دار، آزار دهنده و دور کننده است. چیزی منسوخ  از بورژوازی زنگ زده ی قرون 18 و 19 اروپا که ازش بوی نا و روزمرگی هنری و خود شیدا زدگی روشنفکری بیشتر بلند است تا اینکه واقعا به درد جایی بخورد. یک جور اخلاق و رفتاری که به درد شبکه ی سحر یا دارالترجمه های دور میدان انقلاب می خورد. مثل اپل روی شانه و بالانشین مانتو که کاملا دمده و لوس و مزاحم است. دلم برای آدمهای اینطوری کاملا می سوزد. انگار یکی را حسابی لعاب داده باشی و بگذاری کنار آتش و آفتاب تا بنده ی خدا خشک و قابل استفاده شود.


توصیه های بزرگان داستان برای داستان نویسی

برای شروع یک جمله درست بنویسید. قبل از شروع نوشتن داستان در روز بعد، هرگز به آن فکر نکنید. اگر در تمام اوقات روز به داستان خود فکر کنید قبل از شروع در روز بعد، آن را از بین خواهید برد و ذهنتان خسته خواهد شد وقتی تصمیم دارید ادامه داستان را بنویسید همیشه با خواندن آنچه را که تاکنون نوشته اید آغاز کنید. 
 
جوانا ترولوپ
صبر و تحمل؛ استقامت و پشتکار و قوای مشاهده خود را تقویت کنید. برای نویسنده‌شدن هیچ‌وقت پیر نیستید اما شاید هنوز بچه باشید!
 
موهایدر
همان توصیه همیشگی و معمول بنویسید. بنویسید. بنویسید و بعد، وقتی این کار را کردید، باز چیز دیگری بنویسید. دست از نوشتن بر ندارید. اگر برایتان روشن نیست که چه «سبک» و «صدا»یی را برای خودتان برگزینید، خود را به جای خواننده بگذارید. 
 
ماتیونیل
فقط بنویسید. سعی نکنید آدم ماهر و باسوادی به‌نظر بیایید. اگر بتوانید موضوعی را پیدا کنید که واقعا معنای خاصی برای شما داشته باشد و بتوانید آن را برای بقیه دنیا هم معنادار کنید، کار تمام است؛ موفق شده‌اید. 
 
باربارا همبلی
از بازنویسی یا به عبارت دیگر «دوباره نوشتن» باکی نداشته باشید. به کسی که به قضاوتش اعتماد دارید، بدهید کارتان را بخواند و بپرسید که آیا بر او تاثیر گذاشته یا نه و اگر نه، چرا؟ کاری را که شروع می‌کنید، به پایان برسانید. (اگر همیشه نمی‌توانید دست‌کم بیشتر وقت‌ها خودتان را مقید کنید که کارتان را تمام کنید.) قصه‌هایی راجع به آدم‌ها بنویسید.
توصیه دیگرم هم این است که وقتتان را صرف ساختن یک دنیای کاملا خیالی و پوچ یا یک تاریخ فراموش‌شده نکنید. 

مایکل کانلی
هر روز بنویسید؛ حتی اگر شده، فقط برای چند دقیقه وقتی بخواهید حتی چند دقیقه بنویسید، لازم است به داستان و شخصیت‌ها فکر کنید هر روز نوشتن، آنها را در ذهنتان تازه و زنده نگه می‌دارد. وقتی در ذهنتان حضور داشته باشند، آن وقت می‌توانید مدام روی داستان کار کنید. قسمت اعظم نویسندگی، پای دستگاه کامپیوتر یا کنار قلم و کاغذ صورت نمی‌گیرد. این حقه کوچک به استمرار فرآیند نوشتن خلاق کمک می‌کند. 
 
الیویا گلداسمیت
هر روز بنویسید. ساعت‌هایی را که به دردتان می‌خورد، پیدا کنید. یکجا بنشینید تا چیزی به ذهن‌تان خطور کند. چیزی را که می‌نویسید، همان روز قضاوت نکنید. این کار را روز بعد انجام بدهید. اگر چیزی به ذهن‌تان خطور نکرد، کارهای قبلی‌تان را ویرایش و بازنویسی کنید
 
مارتین بردفورد
توصیه من به تمام علاقه‌مندان به نویسندگی این است که تا جایی که می‌توانند قاعده‌مند و منظم بنویسند. ایده‌آل‌ترین حالت، نوشتن هر روزه است. منتظر پیدا کردن حال یا الهام و اینجور چیزها نمانند. فقط بنویسند. بنویسند؛ نه برای اینکه می‌خواهند نویسنده شوند، بلکه برای اینکه دلشان می‌خواهد بنویسند و خلاق باشند .

مدیریت ارتباط بامشتری

مدیریت ارتباط با مشتری هر هر کشوری یک جور بازتاب فرهنگ عمومی آدمهاست. از دل این مدیریت ارتباط با مشتری - به همین طول و درازی که دوستان مدیریتی می گویند- کلی شغل توی ایران دست و پا کرده اند که از قدیم هم - نه دوره تاریخ بیهقی که تمام نویسنده ها و روشن فکرهای ما بروند توی آب خلیج فارس آن موقع شنا کنند،

 از قاجار به این طرف را بگیرید- مدیریت آبدارخانه بوده است که در خیلی از جاهای دنیا وجود ندارد،بلکه نسخه ی حرفه ای تر آن یعنی مدیریت تشریفات که واقعا بدون هیچ اخم و تخم و اعمال نفوذی می تواند به مشتری بیچاره که قرار است توی دفتر و دستک شرکتی مسایل خود را پیگیری نماید وجود دارد. اتفاقات وارداتی مثل این که خوب تدوین نشده باشند همین می شود که مدیر عامل از آقای آبدارچی که تمام روز به فکر اقساط عقب افتاده اش روی ترش کرده و در اکثر جاها - مخصوصا دولتی - در فکر کتک زدن و رو کم کنی از کارمندان است، به راحتی با غریبه ی بیچاره ای که اموراتش را ممکن است یکی دو روزی توی شرکت میزبان پیگیری نماید، می توانند حسابی سخت بگیرند و خدا قوت که می گیرند. حالا این مطالب را ببرید در صنایعی که خیلی به روز هستند مثل صنعت نرم افزار که بخشی به شکل پشتیبانی دارند. تقریبا اکثر آدمهای پشتیبانی که باهاشان برخورد کرده ام به دلیل نرم افزارها و محصولات بنویس بنداز در حوزه ی نرم افزار که این روزها آسمان خاکستری تهران را ستاره باران کرده است، به دلیل مشغله ی فراوان، بسیار بد قول و بد اخلاق هم می شوند. مثلا موارد زیر تجربه های شخصی اینجانب در باب مشتری مداری نرم و سخت است : 

1- شرکتی یک مدیریت محتوای ناقابل را به دوست ما فروخته و پول آنچنانی هم برای نگهداری اش گرفته است. خانم محترم پشتیبان از ساعت 11 تا فکر کنم 15 توی شرکت حضور دارند. به همین جهت اگر ساع 16 یا 10 صبح تماس گرفتید ممکن است یک منشی محترم بخواهد همانطور تلفنی بزند توی گوشتان 

2- به بچه های تازه بالغ استخدام پسر خاله گفته اند که این چند تا خانم همان مرغ های حیاط شما هستند و تو باید هم مشتری مدار باشی و هم مواظب مرغها باشی -البته همه جای بانک پاسارگاد آدمهای بسیار شریف هم وجود دارند- بعد می روی بانک یا همان حیاطشان و خروس مشتری مدار گرامی فکر می کند باید هم به کار شما نوک بزند و هم مجموعه را بچرخاند. مدیر هم که تا از سماور ذغالی چایی نخورده باشد دستگیرش نمی شود فلان مشکل چطور باید حل شود، بعد این خروس جوان باید بیاید و بعد از کلی شماره و نوبت و منت و آقا بشین تا صدات کنیم و تلفن و اس ام اس فاطی و صبحانه خوردن، نگاه می کند که ای دل غافل، در این صبح دل انگیز - صبح های میدان شوش و اعدام و قیام و خراسان نه، صبح در خیابان پاسداران- یک عده بی نوا لنگ و لوچ نشسته اند توی صف و دارند زار زار برای عمر از دست رفته شان کنار جوبهای پر آب پاسداران و حومه گریه می کنند. کاش همیشه اینطوری بود. نه اینکه مثلا روز افتتاح حساب اینقدر خوب و محترم بودی که اصلا فکر می کردی بالای برج میلاد داری می روی کنسرت رضا یزدانی جیغ بکشی از خوشحالی و با کلاسی. اصلا آن روز افتاده توی جوی آب و سرپایینی رفته و گم شده است. 

3- شعبه محترم و وزین گوشت ترکی - کباب ترکی نشاط - که اینقدر محترم و معروف است. نوعی از مشتری مداری خاص کبابی ها را دارد. حالا فرقی ندارد که شما با یک مجموعه گه از سالهای 60 همینطور جلویش صف بوده است و قیمت کنونی اش خیلی میلیارد است روبرو باشی.  به دلیل تور گسترده ی مالیاتی و یا اصلا عشق کشیده و نکشیده ی صاحبش، هیچ نوعی از پوز ثابت و پرتابل ندارد و عابر بانک کوچه را حواله می دهد. اصلا تمام دخلش می رود و از آنجا دور می زند می آید توی دست مشتری.  بماند که همه جا باید مواظب اموالت باشی. ولی یک جای کار حسابی می لنگد درست وقتی که مثلا آقایان باید بخشی را صف بایستند و یکی دو تا خانم محترمی که چشم بچه های سرویس مشتری مداری -CRM- مجموعه را گرفته مثل شب زفاف دارند به دوستان سرویس می دهند و اصلا می گویند هیچ جا تبعیض جنسیتی نیست- خدا درخلقت ما تجدید نظر کن- 

4- رستوران هانی در خیابان مطهری یکی از منوهای گران را دارد. مثلا اگر تنهایی بروید و مثل بنده آدم شکمویی باشید به راحتی وعده ای 40 تومان نفری باید پول بدهید. اما بدی ماجرا سلف سرویس بودن آن است. اما ته ماجرا ختم به خیر نمی شود. یعنی آقای محترم انتهایی واقعا اهل کتک زدن مشتری باید باشند. چون آنها آنجا را ساخته اند و خیلی هم مهم نیست دو تا مشتری نباشند و دو تا خر دیگر هستند که بروند توی شلوغی زیارتی آنجا بخواهند شام خانوادگی بخورند دور هم. به نظر خانواده ها نمی توانند بروند کافی شاپهای مودب و متینی که شام خانوادگی شان هم بد نیست و برخوردشان هم زیادی شیک و تمیز و دوستانه است. 

5- لیست پرتالهای برای فروششان را باز می کنم. از 50 هزار تومانی - مطلب برای سه سال پیش است- هست تا 25 میلیون تومانی که توی منوی رعیت نیست و برای سازمانهای بزرگ و حتی وزارتخانه ها کار کرده اند. خیلی هم مشتری مدار هستند. بچه های تند وتیز و مذهبی که به نوعی مشتری مداری هیاتی دارند. مدیر عاملشان که سه چهار تا کار از طرف وزارت خانه خریده بودند و ما رسیدیم و پیگیری نگهداری می کردیم، خط ایرانسل خودمانی 0935 دارد. از همین ها که می شود باهاش به برنامه نود هم اس ام اس داد و کاسه کوزه ها را سر مایلی کهن شکست. سعی می کند 50 هزار تومانی را نفروشد. یعنی در شان یک وزارتخانه نیست که بخشی از آن با پرتال 50 هزار تومانی به ساب دامین اصلی وصل شده باشد. مثل سرطانی که به عضلات سالم و تنومندی پیوند خورده باشند، خیلی بد نما و بد ترکیب به نظر می رسد. اما ما همان را می پذیریم و مشکلات حل می شود. بعد از یکی دو روز می فهمیم یک با یک برابر است و پرتال 13.5 میلیون تومانی ایشان همان است که 50 هزار تومانی اش را ما خریدیم. به هر حال خداوند در خلقت ما سوتی عظیمی داده است که موی دماغ خودمان هم هستیم. 

6- اسمش نادر است یعنی همینطوری خودش را معرفی می کند و می آید با دانه دانه ی ما دست می دهد. حدود 40 سالی دارد و به صورت پیام نور و حضوری می رود فرانسه و بر می گردد. دکترای جامعه شناسی می خواند. البته دخترش هم توی این مدرسه است. توی دم و دستگاه کارخانجات کرج یا قزوین کارخانه شیشه خم دارد. خیلی ساده پوشیده است. قرار است اسپانسر تیم طراحی بازی ما باشد. خیلی ساده آمده بود و داشت به همه چیز کمک می کرد. اصلا بعد از مدتی فهمدیدیم مشتری مداری و این حرفها مثل خیلی از این شغلهایی که ما سالها بهش فکر می کردیم وجود خارجی ندارد. بلکه مهارتی است که از فلسفه های کسب و کار مورد نظر درآمده است. اینطوری نه مسئول دفتری را دیدیم. نه اتفاقی میانی قرار بود این آقای نادر کشور گشا را اسپانسر چند تا از پروژه های ما نگاه دارد. نگاه فلسفه دار شخص باعث شده بود، اتفاقهای کاری انجام بشود و همه چیز منظم جلو برود. اما در موارد 5تایی بالا اصل گم شده بود و فرع در انبان هیاهوی آموزشهای مدیریتی، مثل این پودرهای چربی سوز تن فربه ای را داشت چالاک نشان میداد که هنوز تا هنوز آماده ی جریانی به نام مشتری مداری نیست. 

سیاستهای معکوس در تبلیغات تجاری صدا وسیما- پتینه کاری روحی

پزشکان گرامی انواع و اقسام برنامه های را برای تحریم محصولات دست ساز تلویزیونهای 24 ساعته  و فارسی وان و جم کلاسیک و غیره راه انداخته اند که پوست و مو و دیگر اندامهای داخلی مردم شریف را از خطرات احتمالی و قیمتهای عجیب و غریب چنین داروهایی بر حذر دارند. 


به نوعی همین کانال، طرف دیگر اعتماد پروری برای مشتری داخلی این پزشکان عزیز را تقویت می کند. که اصلا از قدیم هم زدن به نعل همسایه در کسب و کار فراوان توصیه شده است و امیدواریم کسی گوش شیطان کرد جای دیگری به همچین میخی نکوبد. 

اما مشکل پزشکان - با گروه خونی و نژادی متفاوت بادیگر اقشار و لایه ها و رسوبات جامعه- تا اینجا به نوعی حل شده است. مثلا هر کسی می تواند با تلویزیون ایران کار کند ویا با کمی وطن فروشی بیشتر برود سراغ تلویزیونهای 24ساعته و با آن دکتر بداخلاقی که علاقه ی اصلی اش اصطبل داری و اینهاست، همکار بشود و توی قوطی های بدون برچسب و استاندارد شده در هواپیما، محصول بفرستد ایران. 

ولی این سناریو برای فاطی قصه ی ما که سالهاست با ترزیق پیامهای بازرگانی به لایه های مختلف روح مردم بیچاره که دیده و ندیده، قبض مربوطه را هم پرداخت می کنند، تنبان خوبی نمی شود. 

یعنی به نظر مدیر کل بازرگانی صدا و سیما که سالهاست دیگر -سیما چوب- ش نم کشیده و با این کرباس هیچ مرده ای را چال نمی کند، باید با خروج از روح و روان و اعصاب ملت شریف و قهرمان، یک joint venture اساسی بزند با این دکترهای ماهواره ای و همه با هم میهن خویش را آباد کنند. یعنی بروند سراغ محصولات نیرو بخش و توان افزای قابل عرضه از طریق تلویزیون، تا کسی به این قصد ماهواره  نبیند، بازرگانی با دو دست - که صدا هم دارد- انجام شود- دست روشن داخلی و دست تاریک خارجی - محصولات میهنی بیشتری در این زمینه تولید شود، اشتغال زایی هم که قدیمی شده است، ولی هر چه باشد، خراشیدن و ..ییدن اعصاب مردم خیلی جانفزا تر از چند تا لک و پیس و جوش بر روی پوستی است که همین طوری دارد توسط ریز ذره ها و دیگر موارد معلق در هوا و فضای تهران، بر آدمی ایجاد می شود. 

خبرجدید لازم نیست، مشاور املاک، مشارکت در ساخت


یکی از دلیلهای عمده برای اینکه مردم عزیز دنبال دلالی و در سر سلسه ی آن - مشاور املاک - هستند سیاستهای عدم ثبات مدیران است که به حمد الله به اتمیک ترین وجوهاتش یعنی دفتر رییس جمهور هم کشیده شده است. بعد داستان پر آب چشم تولید را به نظر همان کاوه آهنگر باید بیاید جلو ببرد.

 آن هم با غلبه بر تفکر مدیران ارگاسمی که یک شبه می خواهند تمام منابعشان را مصرف کنند.  جالب اینکه از وجوهات قانونی هم با این قضیه کنار آمده اند. قضیه ی مشاور املاک به گفته ی منابع معتبر اصلا وجاهت قانونی ندارد. شنوید حال دل شکایت کشان وز و شب را که البته صدا و سیمای گرامی همش دارد انعکاس می دهد. این را از رییس یکی از شعبات تجدید نظر استانی شنیده ام و از دیدن همین بخش بالایی کوه یخ چنین سیاستهایی در سطح جامعه که شبانه روز به گل آلود شدن آب کمک می کند، حیرت  اساسی داشتم و البته دردی که دیگر از حیث زیادی، تمام اندامها را کرخت کرده است. 

ای کاش بت پرست بودیم ولی حداقل بت پرست واقعی! اینطوری خاطرمان جمع بود که یک عده ی زیاد سر ریزه های سفره تکانی حضرات دعواشان نمی شود. این ریزه ها همه جا هستند. درست مثل همان فیلمهای هندی را که در کودکی بهش می خندیدیم، حالا روز و شب و برعکس دارد از تمام روزنه های ایجاد شده توسط مدیران درجه سه و فرصت طلب می بینیم. خوب این مدیران ثمرات دیگری هم دارند که کوچکترینشان همین - بی  اعتمادی مطلق- است. وجوهاتش در کارگر و کارفرما، زن وشوهر ها، شاگرد و استاد، رییس و مرئوس، مفتی و مقلد و هر چیزی که فکر کنید، تکثیر شده است. حتی بی سواد پروری آموزش و پروش و آموزش عالی که با بلاهت پروری - صدا و سیما جفت و جور شده است، سناریو را تا قعر جهنم کنونی، تکمیل کرده است. یعنی یک  دینامیکی از پدیده های متصل به هم که هر آدم خوبی را برای همیشه پشت و رو می کند و امید نجاتش را از شکستگی کف قایق نجاتش     به آب تلخ و سیاه اقیانوس نفت، فرو می برد. البته ما خوبیم و ملالی نیست جز دوری همیشگی شما. 

اینگونه است که بعضی فکر می کنند کاری به کاری هیچ کسی در کشتی نداشته باشند و تنهایی غرق شوند و عده ای خوش احوال تر همه ی این حرفها را سیاه نمایی می نامند. 

نگارنده معتقد است هیچ حکومتی از مطلوبیت بیزار نیست و تمام گافهای این چنینی را به گردن بی اطلاعی مردم می اندازد که با مسایل قانونی خویش آشنا  نیستند. اما این آگاهی به مسایل به یکباره و بر خلاف جو موجود که مسئولی به اس ام اس های مناسبتی بدون راهکار اجرایی می گوید اطلاع رسانی، ممکن نیست.


پ.ن : 

http://mehrgiti.com/ 

طرح تعمیر و ارتقاء رایانه های مستعمل و دست دوم و اهداء آن به مدارس مناطق محروم 

حکایت آن مرد که از سر شوخی داد می زد آی دزد و دزد را باور کرد.

1- در حکایتها هست که مردی از سر شوخی شروع کرد که بگیرید آی دزد و بعد از اندکی که عده ای جمع شدند خودش نیز باورش شده بود که ازاول دزدی در میان بوده است. این دقیقا حرفها و حدیثهایی است که درباره فلان آدم معروف در جریان است که طرف روابط غیر افلاطونی زیادی با این و آن دارد و اصلا خیلی دور و برش شلوغ است که حتی نمی تواند به همسرش برسد و آی دریابید دوست وآدم هنرمندتان را که چنین است و چنان. واقعا خیلی از اوقات باور کردن اینها مثل باور کردن قصه های همان پیر زنی است که نیمه شب از روی تنهایی می بافد و به طاقچه ی خانه می آویزد. 

2- اما حیرت اینکه راسته ی روشنفکری و هنر راسته ی خالی بندان و پشت هم اندازان و نام آوران و هل من مزیدهای بیهوده نیز هست. اینها همه جا و در همه وقت از تاریخ بوده است و فقط به درد روشن کردن موتور زندگی فکری آدمها می خورد. آن کسی که همیشه این جور موارد انحرافی را می زند توی پیشانی خودش، احتمالا احساس عقب ماندگی آن خروسی را دارد که مرغهای همسایه جلویش رژه می روند. 

3- همیشه چهره ی آرزوهای بشر اینقدر توی گنجه ی ذهنش مانده که زرد شده و رنگ عوض کرده و نزار و بی مصرف به همین تصرف قلوب به این اشکال راضی است. به همین دلیل هم خوش بختی درونی خودش  را انداخته و تور هزار سوراخ دنیای شهرت و هنر را هی می اندازد جایی از دریا که کاملا دچار آلودگی نفتی شده است و یا ماهی هایش مرده اند یا درشت ها را برده اند و یک سری از بچه هنرورهایی که واقعا مثل بچه گربه های خراباتی زندگی می کنند و به ظرف شیری از این بحر طویل نگاه های عمیق می کنند، که برای هر رهگذری خنده دار است. دوستان جدی باشید. هنر و فرهنگ یگانه جایی است که سقفش اینقدر پایین نیست و انگار اصلا سقف ندارد. لطفا ازتان می خواهم این از این گالری به آن نمایش، از این کافه به آن یکی رفتن اصلا به درد روز اول، یعنی روز روشن کردن چنین دستگاهی می خورد. باور کنید نسل  های گذشته تجربه های بسیار عمیق تری از خود به جا گذاشته اند که هدف عبور از اینهاست نه تکرار مکرر و دست چندم اینها. نوشتن شعر و پرداختن به هنرهای تجسمی در حد بچه آخوندکی که فکر می کند چنگالش یکی از تیزترین چنگالهاست، همان قدر معتبر است که از درخت سر کوچه تان بالا رفته باشید و به خاطرتان بلند ترین جای شهر به رصد نشسته اید. 

خودروی خوبان- کارت سوخت - بنزین

خودروی خوبان- کارت سوخت - بنزین 


آنکه خاک سیهش بالین است                                     منجی استر من، بنزین است

بازم آرد ز خرابات سوی دفتر کار                            باره‌ام خوب زمن در صدد تمکین است

Car ِ من نیک خصال است چنان                              سر و طاقش، کَمکی مشکین است

چون صف گاز نشستیم چنین طولانی            اسبکم سقف دلش مشکی بور آگین است 

دوستم صبر دل من ببرد                      بسکه او از نظرم خودرویی مهر آیین است

جان محبوب کمی لیزینگیست                       وین عجب بنزنما، نام خودش شیرین است 

برسد هر گذری، دخترکم  گریه کند                    نشتی اش از قِبل و هم گنه بنزین است 

دل او، گفته ی مردم، که زسنگ است ولی      دل این خودروی خوبان به یقین رویین است  

گشتی ام نیست ون، از روی مرام                گاهگاهی عقبش یک دو سه تا ژوبین است 

فکر بد نوش نکن خوش سکنات                        شغل این بنده مسافربری آن پایین است 

از دست رفتن پروژه‌ها از سر تنبلی و دوستیهای کلنگی در قید حیات



گاهی وقتها آدم خسته و شلوغ نمی‌رود و پروژه‌های خوبی را پیگیری نمی‌کند. از آنجایی که انسان کلا در خسران است، ما هم دچار همین موراد می‌شویم. زنگ می‌زنیم و بعد از مدتها بی خبری از دوستی، سراغ پروژه‌ای را می‌گیریم. خوب پروژه رفته است روی هوا. البته به دلیل ادب و احترام و تعارف یا بی تعارفی هم که شده دو خطی دری وری می‌گوییم که فلانی کم پیدایی و نیستی و او هم همینطور. انگار 200 کیلومتر فاصله‌ داشته باشیم یا آسمان تهران شده باشد آسمان مکزیکو سیتی که نتوان کسی را توی هوا آلوده و ریز ذرات پیدا کرد. به زور آدرس پاتوق همیشگی‌شان را دوباره قرقره می‌کنیم، محض رفاقت دور و ناپیدایی که بیشتر شبیه این حرفهاست:

چطوری؟ راستی تو هم بلند کننده‌ی قد مصرف می‌کنی؟ خوبه؟ تاثیر داره؟ قدت چرا بلند نشده پس باید  بیام ببینمت رفیق! شنیدم قد کشیدی! مکمل و تقویت کننده‌ مو چی مصرف می‌کنی؟

این قدر این سیم تلفن باید پیچ بخورد که برسی به این سوال: راستی شامپو چی؟ البته اینطوری کچلی بیشتر بهت می‌آد. 

همین‌هاست که ساده ساده شربت بیمزه‌ای از آب شدن یخها را توی سطل دوستی‌تان نشانه گذاری می‌کند و مجبوری برای رفع عطش  هم که شده بنوشی و پروژه‌های دوستی را همینطور کلنگ خورده و کلنگی نگاه داری. 

 مثل این خواننده مردمی ابی که توی شعرهایش، مثل این یکی : 

با تو انگار تو بهشتم 

باتو پر سعادتم من 

دیگه از مرگ نمی ترسم 

عاشق شهامتم من 


که برداشته از ادبیات دفاع مقدس است، جایگزین شهادت، شهامت را به کار برده است.

ما هم  دوستی را به جای هر چیزی شما بفرمایید! به کار می بریم. مفهومی کلنگی و غیر قابل توصیف.

فیلم کافه ستاره - سامان مقدم - فیلمنامه پیمان معادی - سال 84

یک وقتی  دارید دور خودتان یک گردش 360 درجه می کنید که دقیقا ببینید چی کار کنم؟ البته روی سخنم با جبریون نیست و بیشتر حرفم با اختیاریون و اگزیستانزیالیستهایی - وجود دارندگان- است که طبیعتا دارند به عنوان بشر وقت خودشان را برای خودشان صرف می کنند.

یکی از این کارهای خوب دیدن فیلم است چه بهتر که برای خودکفایی فیلمساز ایرانی از شبکه ویدئوی خانگی هم خرید کنید. بر این اساس ما هم فیلم کافه ستاره را دیدیم و ایناهاش: 

بیایید کمی تا قسمتی از برچسب زدن بر روی فیلمها به عنوان فیلم فارسی فاصله بگیریم. خیلی از المانهای فیلم به آن نمی چسبد. فیلم بر خلاف اسمش نتوانسته است هویتی برای کافه  که به آن نام گذاری شده پیدا کند و هنوز برایم سوال است که چرا کارگردان به جای نگاه لوکس به قصه پردازی میزان سن یکنواخت و بدون چین و چروکی از داستان پردازی را چه برای پلانهای شاد و چه درام  و حتی پلانهایی که برای رمز گشایی استفاده کرده، در اختیار گرفته است؟ در میانه راه وقتی داریم قصه های این سه زن فیلم را ملاحظه می کنیم، لازم شده است پیمان بازغی(ابی) پرداخت بیشتری پیدا کند ولی در ادامه ماجرا انگار همان موضوع ثابت برای پخش کردن قصه ی خطی داستان و افزایش جذابیت برای یک قصه تکراری، فرم بهتری را تجربه نماید. سامان مقدم در انتهای فصلی که به زندانی شدن ابی انجامیده، ایده های نخ نمای امامزاده و محل و مردانگی و تمام المانهایی که بزرگترهای این راه مثل کیمیایی بهترش را کار کرده اند و مواردی از این دست دچار خطای شیفتگی به فرم بیان قصه شده است. فرمی که به خاطر بازی برتر رویا نونهالی توانسته است بر خلاف تمام شخصیت پردازیهای خرج شده در را دو زن دیگر، رویا نونهالی را با اختلاف بسیار زیادی شخصیت محوری داستان کافه ستاره نماید. به نظر می رسد سامان مقدم در این تجربه می توانست با همان قصه پردازی خطی هم با محوریت رویا نونهالی قصه را از زاویه دید او از اول تا آخر پیش ببرد، در این صورت هم رویا نونهالی عمیق تری به تماشاگر تحویل داده بود و هم توانسته بود زاویه دید جدید و با طنز منطقی تری نسبت به زندگی سه زن در یک ساختار سنتی بپردازد. گو اینکه روایت با فرمت کنونی نیز به این شکل نزدیک شده است. 

پایان بندی فیلم در شکل کنونی آن همان پایان بندی شاد و غیر قابل قبول است که با متن روی تصویر بهشت خیالی هانیه توسلی به طرز بدی رنگ آمیزی می شود. 

به نظر بخش قابل قبول این فیلم می تواند پلانهای خانم نونهالی به همراه قصه ی پر کشش تر او باشد. فیلمنامه ی فیلم در پردازش شخصیتهای مرد لاابالی و برادر در سودای ژاپن و همچنین پدر نابینا قصور اساسی خود را در بخش بزرگی از فیلم پخش کرده اند. 

ای کاش با این فرمت جذاب، و همچنین قصه ی بالقوه نسبتا جذاب، می شد اتفاقهای بهتری را ببینیم و یا حداقل شاهد خیلی از موارد سهل انگاری شده نباشیم. 

تک پلانهایی از فیلم بسیار زیبا و جذاب به نظر می رسید: 

جایی که هانیه توسلی نامزدی زندانی دارد و دم غروب در یک هوای گرگ و میش و با زمینه پارس سگ در حال بازگشت به خانه است. بخشهای مغازله ای پژمان بازغی با هانیه توسلی که در آنونس فیلم هم دیده می شود. قسمت زیادی از پلانهای مربوط به خانم نونهالی در کل فیلم. 


  • در تب و تاب کنکور - اضطراب- فرافکنی- نخ نمایی مدل زندگی

    از اخلاقیات ما ایرانیها همان پوشاندن خوشحالی‌ها، تواناییها و کلا روبراه بودن‌هاست. از همان روزهای مدرسه  کسانی را تجربه کرده‌اید که بر خلاف آنچه واقعا بودند، خیلی راحت دروغ می‌گفتند که ما اصلا درس نخواندیم. اصلا تا دیر وقت مهمانی بودیم یا داشتیم فوتبال می‌دیدیم. اصلا یکی از همین‌ها توی دبیرستان ما بود که همیشه توی حیاط در حال فوتبال بود تا ثابت کند من اصلا درس نمی‌خوانم. این بود که من اصلا آن سال آخری، یک ماهی را از مدرسه پیچاندم. دوست نداشتم هیچ کدام از این دری وری‌های کودکانه را به پای من هم بنویسند. یا همش مثل دختربچه‌ها (آن روزها همش این جنس را ضعیف می‌دانستم. شاید دلیلش داشتن یک خاله هم سن و سال بود که سال آخر یعنی روزهای نزدیک به کنکور خانه‌ی ما بود و از تمام ابرهای استراتوس و کمولوس و غیره لوس‌ترین و تیره و پرباران‌ترین‌هایش را همیشه همراه داشت) از هیچی نشدن و نخواندم نخواندم و صورتهای بادکرده‌شان وقتی می‌آمدندمدرسه چیزی ببینم. قشنگ برای خودم توریست بودم. حتی یک امتحان میان ترم را ندادم. یا مثلا با وساطت کسی شیمی‌ ترم دومم پاس شد. یا مثلا معلم ادبیاتمان ما را خیلی محترمانه از کلاس عذر خواهی نمود و ما هم در جهت انکار هر چی ادبیات تعلیمی است خوش و خندان راهی یک ورزشگاهی شدیم که کنار مدرسه بود و همیشه یک عده چیز خل‌تر از هر چی دبیرستانی است، تویش داشتند بسکتبال و دیگر چیزها بازی می‌کردند. به هر صورت سعی می‌کردیم در آن روزها این طوری اضطراب کنکور را دفن کنیم. اینها را گفتم چون اصلا سالیانیست که مدل عالم و اضطرابهایش عوض شده. مثلا طفلکی توی کتابخانه آمده بود و کاملا کنکوری که سلام و احوال پرسی کرد و گفت برایم دعا کنید.  

    سالی تاک دستت انداختیم؟ شبکه فقط من و تو

    دوستی داشت به ما یاد آوری میکرد برنامه ی به سرپرستی ضعیفه ای به نام عزیز سالی تاک یا به قول نو آموزهای انگلیسی که زمان ما دبیرستانیها نو آموز بودند و الان به پیش دبستانی رسیده اند، سالی تالک از اخوان استکباری شبکه من و تو خیلی شبیه وبلاگ 360 درجه است. اما سالی تاک حتما یک پیام اساسی برای بینندگان من و تو دارد. راحت ترین راه استفاده پیدا کردن برای تکنولوژی های مربوط به رسانه است. رسانه موضوعی که با اکراه و وسواس و سنگینی دریافت و درک شده است و هنوز تا هنوز راه دارد تا استفاده های روشن و درستش را به ملت نشان بدهد. سالی تاک اما توانسته است آدمها و به همین نسبت برخی مسئولین شهری را درباره ی خرابی های مختصری که قرار است درست کنند، به قول من و تو یی ها پوش کند و جماعت زیادی از بیننده های هپی را به آسان بودن و ارتباط پذیر بودن با رسانه حتی از نوع غربی اش بیاندازد. 

    یعنی همانطوری سطحی و درباره همه چیز و بیشتر تصویری و سرگرم کننده است. اما بد بختانه کسی ما را دوست نداشته و یا دو دستی محکم دوست داشته است و هیچ حالت بینابینی وجود نداشته است تا مثل آن خانم محترم برایمان بنویسند سالی تاک دوست داریم و با بچه ها سر غار گل زرد باشند یا از توی دل نهنگ اقیانوس پیما یا خیلی ساده تر از کوچه پشتی مدرسه شان پیام صلح و دوستی به آن شکل دسته جمعی ارسال کنند. البته ما همیشه اعلام نموده ایم که اینجا همه چیز در همه و کسی هم نتوانسته ایم برای  تعمیرات اساسی پیدا کنیم.  

    اما  ما همیشه دوستان را و دوستانِ دوستان را دوست داریم و دوست داریم که با دوستانشان...

    همینکه که کلا ما را انکار نمی کنید بسیار متشکریم. سالی 


    پ.ن: تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی 

    تئاتر اپرت - یعنی کمدی موزیکال در تئاتر شهر به نام سمفونی واژه ها در جریان است. برادر سیاوش صفری نژاد و بقیه دوستان در حال اجرا هستند و تاریخش را هم کل خرداد فرموده اند که احتمالا همین یک روز هم جزو آن است. این از مزایای میز شلوغ و به نشانه ی همان ذهن شلوغ است که در بالا گفتیم. 

    کتاب فضیلتهای ناچیز - ناتالیاگینزبورگ- محسن ابراهیم - نشر هرمس

    کتاب فضیلتهای ناچیز مانیفست خانم ناتالیا گینزبورگ است. واقعا کتاب فضیلتهای ناچیز  به این خوبی و تاثیر گذاری را دیر یافتم. خانم کینزبورگ از آن شخصیتهایی است که واقعا دوره ی جاه طلبی و مغازله با هوشمندی خویش را به جرات و با فاصله سالیان رها کرده و دارد چنین اثری را پیش روی خواننده می گذارد. عصاره ای از زندگی که نوع ادبی بزرگی از دنیای معاصر را شکل می دهد. البته شاید بعضی به این که گونه ای ادبیات تعلیمی را در این مجموعه داستان می بینند خرده بگیرند و آن را مطابق با روح جریانهای مدرن و پست مدرن ندانند. اما خیلی ها نیز در چنین مواردی به مصدر کلام و سخن ابریشمینش  نگاه می کنند. گینزبورگ نیز در کتاب فضیلتهای ناچیز  چنین کاری کرده است. داستانهای کتاب فضیلتهای ناچیز  شامل زمستان در ابروتزو، کفشهای پاره، تصویر یک دوست، درود و دریغ برای انگلستان، خانه ولپه، او و من، فرزند انسان، حرفه ی من، سکوت، روابط انسانی و در نهایت کتاب فضیلتهای ناچیز، همه به نوعی نزدیک به خاطره گویی و برداشت آزاد از زندگی خود او می شوند. طوری که خیلی از این داستانها به نظر اتوبیوگرافی می رسند. اتوبیوگرافی از آدمی وارسته که به همین آسانی دم به تله ی زندگی با ادعاهای ناچیزش نداده است.  

    پردازش زیبای نویسنده زمانی که بی پیرایگی را کنار می زند، جدا از همه ی معیارهای ریز و درشتی که برای نقد یا مرور یک کتاب به صورت مجموعه داستان در نظر داریم، قالبهایی را می شکند که خواننده را بی رو دربایستی و از نزدیک به لمس نزدیک تر نوشته اش فرا می خواند. این فاصله این قدر ناچیز است و پیامی که خانم گینزبورگ قصد انتقال آن را به مخاطب دارد، اینقدر مهم است که باید از فاصله ای نزدیکتر از قالبهای پیچیده ی ادبی به خواننده انتقال داده شود. البته این موضوع اصلا به معنی هرمنوتیک نبودن آثار نیست. به نظر چنین اثری همانطور که درآثار خیلی از بزرگان دیده ایم، متعلق به تپه ای درست بعد از نقطه اوج آثار یک نویسنده است و کنجکاوی خوانندگانی را که می خواهند نزدیکترین تجربه های شخصی از نویسنده را داشته باشند سیراب خواهد نمود. نثر موجز داستانها و پرهیز از تصویرسازیهایی که این روزها به دلیل نفوذ سینما در ادبیات بسیار شاهدش هستیم می تواند برای نویسنده های تازه کاری که دوست دارند فضایی متفاوت و غیر سینمایی تر را تجربه کنند، یقه ی مخاطب را بگیرند و با او از خلال متن صحبت کنند، مفید و موثر واقع شود. 


    تا آنجا که به تربیت بچه ها مربوط می شود، فکر کنم که به آنها نباید فضیلتهای ناچیز، بلکه فضیلتهای بزرگ را آموخت. نه صرفه جویی را، که سخاوت را و بی تفاوتی نسبت به پول را. نه احتیاط را، که شهامت و حقیر شمردن خطر را. نه زیرکی(رندی)را، که صراحت و عشق به واقعیت را. نه سیاست بازی را، که عشق به همنوع و فداکاری را. نه آرزوی توفیق را، که آرزوی بودن و دوست داشتن را. 

    بخشی از کتاب فضیلتهای ناچیز - ناتالیاگینزبورگ- ترجمه محسن ابراهیم - نشر هرمس

    بهشت جائییه که: هوشنگ گلشیری در رویا

    هوشنگ گلشیری رو ببینی داره کنار نهر آب گرم سر صبح پاهای لاغرش رو میشوره. بعد میری بهش میگی گلشیری عزیز این زندانی باغانی رو که نوشتی چی دیدی؟ چی بودن اون اشباح 
    بعدش بشینی کنارش. 
    ببینی که صورتش برگشته 
    جوان شده و گوشه سبیل سیاهش رو داره می جوه 
    می گه و از همه ی اون قصه ها می گه و لبخند میزنه و سیگار تعارف می کنه 
    کنار پاهاش فقط بخار آب زرد داره میره بالا و از جنگل روبرو درست به اندازه یک لکه بزرگ آفتاب ملایمی از توی آسمون جنگل کنده شده. 
    اینقدر گرم و نرمه اون تخته سنگها که نمی خوای رها کنی و دوست داری همون طوری کنار آب بمونی 
    و تمام قصه ها روبرات بگه 
    قصه های جدیدی که نوشته بده بگه برو این دست نوشته های تازمه بخون و لبخند بزنه. طوری که دندونهای نیشش از زیر سبیل سیاهش معلوم بشه و بعد راهش رو بکشه و بره. 


    گلشیری از نویسنده هایی است که به نوعی شهید راه کارشان شده اند. 

    یعنی در یک دوره ای بسیار بر مواضع خودشان پافشاری کرده اند و در اوج تفکرات چپ ایستاده اند. گلشیری به بیان بعضی ها صادق هدایت نیمه دوم قرن بیستم، بهترین داستان کوتاه نویس ایرانی است. آدمی بسیار پرکار که در حلقه ادبیاتی دوستانش آدمهای بزرگی تربیت کرده است. بزرگترین نمونه اش همین عباس معروفی عزیز است که با رمان های معروفی مانند سمفونی مردگان هنوز در صدر پر فروش ها قرار دارد(سایت آدینه بوک را برای این منظور ببینید)

    به هر حال همیشه وقتی یک نویسنده ای برای ملتی بزرگ می شود، افسانه های اهورایی و اهریمنی در حول و حوش آن آدم زیاد دیده می شود. مثلا اهریمن جاه طلبی و غیر را به حلقه راه ندادن یکی از آن حرفهاست. به هر صورت امیدوارم این حرفها تخفیف های بزرگ داشته باشد. ولی آنچه معلوم است در روزگاری که گلشیری می توانست بدون اینکه روی تربیت افراد وقت بگذارد، برود سراغ تولید کارهای قوی تر و بهتر که نکرد و نشد. 

    گلشیری کلا یکی از رک ترین منتقدهای ادبیات زمان خودش بود. به همین دلیل یکی از معروف ترین سخنرانیهایش را درباره جوان مرگی در ادبیات ایراد کرده که نشریه های معتبری مثل فصلنامه سینما و ادبیات به اندازه کافی به آن پرداخته اند. در این سخنرانی به طور مفصل خیلی از آثار نویسنده های ایرانی و خارجی را که دچار تکرار و مرگ نویسنده شده اند می توان مشاهده نمود. 

    به هر صورت از آثار این مرد فیلم و پایان نامه زیاد تهیه شده است. 

    او نویسنده ای پرکار بود که جهان داستانی خاص خودش را خلق کرد و توانست طیف پر رنگی از نوع نگاه کردن به دنیای اطراف را به نویسنده های بعد از خودش اعطا کند. دنیای گلشیری دنیای ایجاز، توصیفهای همینگوی گونه و سبک روایی خاصی است که ریتمهای بدیعی را در قصه گویی در پی داشته است. 

    اما امروز اغلب کارهای او بازتاب فضای نهایتا دهه 60 در ایران هستند که در برخی از داستانها فضای او کاملا شخصی شده و قابل درک برای آدمهایی است که آن فضا را در دهه 60 تجربه کرده اند. به دلیل اینکه در خیلی از آثار او توانسته است از تیغ تیز نگاهش در توصیف پدیده ها استفاده نماید. آثار او در هر دوره نماینده ای بسیار جدی از فرهنگ ایرانیان در همان دوره وحوزه خاص است. به هر روی یاد و نامش گرامی باد. 


    «نه، من خانه‌ای ندارم. سقفی نمانده است. دیوار و سقف خانهٔ من همینهاست که می‌نویسم.»

    هوشنگ گلشیری

    از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
    هوشنگ گلشیری

    هوشنگ گلشیری در حال خواندن «بختک»، اصفهان، ۱۳۵۳، عکس از رضا نوربختیار



    آرامگاه هوشنگ گلشیری

    هوشنگ گلشیری (۱۳۱۶[۱] در اصفهان - ۱۶ خرداد ۱۳۷۹[۲] در بیمارستان ایران‌مهر تهران) نویسندهٔ معاصر ایرانی و سردبیر مجلهٔ کارنامه بود. وی را بعد ازصادق هدایت، تأثیرگذارترین داستان‌نویس ایرانی دانسته‌اند.[۳]

    او با نگارش رمان کوتاه شازده احتجاب در اواخر دههٔ چهل خورشیدی به شهرت فراوانی رسید. این کتاب را یکی از قوی‌ترین داستان‌های ایرانی خوانده‌اند.[۱]

    وی با تشکیل جلسات هفتگی داستان‌خوانی و نقد داستان از سال ۱۳۶۲ تا پایان عمر خود نسلی از نویسندگان را پرورش داد که در دهه هفتاد خورشیدی به شهرت رسیدند.[۱] او همچنین عضو و یکی از موسسان کانون نویسندگان ایران و از بنیانگذاران حلقه ادبی جُنگ اصفهان بود.[۴]


    محتویات

      [نهفتن


    ماهنامه تجربه رضا امیر خانی، یزدانی خرم و مسعود فراصتی

    ماهنامه تجربه به هر حال از ظاهر تکراری اش دست برداشت و با ظاهر کرم قهوه ای زیبا با عکس روی جلدو تکه ای از مصاحبه ی جالب مهدی یزدانی خرم با رضا امیر خانی، آذین شده است. 

    مجله را ورق می زنیم. انگار از  دفعه پیش 1000 تومان به قیمتش اضافه شده و به شکل 6000 هزارتومانی در خدمت دوستان و علاقه مندان قرار می گیرد.

    در این شماره نقدی از کاوه فولادی نسب می خوانیم که به طور مودبانه ای نویسنده ی رمان قیدار را از رمان فیلم فارسی اش که کمی هم جای ستایش و تحسین دارد جدا می کند. جدا از ادب منتقد مورد نظر که خیلی نرم شنهای کویر را می رود تا برسد به جایی که روی کاروان سرای آبادی نوشته باشد : فیلم فارسی اخلاقی  - را می توان به عنوان تیتر دید. 

    در پرونده رضا امیر خانی هم در نقد کاوه فولادی نسب و هم در مصاحبه با مهدی یزدانی خرم از تواناییهای نویسنده و تسلط او بر قصه گویی گفته شده است. به نظرم این روزها هر کتاب فروشی در ایران به جرات یک نسخه از من او نوشته رضا امیر خانی را دارد. هنر قصه گویی و قصه پردازی این نویسنده را حتی در مجموعه داستانهای کم رمق تری مثل ناصر ارمنی نیز می توان یافت. مجموعه ای خطی و به سبک کلاسیک قصه گویی که در قیدار به نظر می توان عصاره تربه در کتابهای قبلی را به عنوان نسخه راهنمای شفا بخش روزگار کنونی مشاهده نمود. 

    اما مصاحبه یزدانی خرم و نگارنده ی بی وطن، میرا و قیدار به عنوان کسی که هنوز اعتقاد دارد راه حل برون رفت از وضعیت دو قطبی حاضر و حتی بلایی که چپها در این باب بر سر ما آورده اند، نوعی برداشت هویتی از طریقت با نام زنده نگاه داشتن ارزشهای جوانمردانه است. فانوسی که در این شهر نه تنها باعث تحقیر آدمها نشده است، بلکه شاید قیدار امیر خانی در ستایش چنین شخصیتی مهمتر و پر رنگ تر از پی رنگ داستان، بر سینه ی خواننده می نشیند. 

    پ.ن: 

    1- مصاحبه بسیار جذابی بود. به همین دلیل رفتم توی بساط خانم کتابدار و او هم مجله را داغ داغ مهر کرد و ما خواندیم و آمدیم خانه اینها را برای از دهن نیفتادن مطلب تقدیمتان کردیم. 

    2- اگر سکوت علامت رضا باشد، به زعم مهدی یزدانی خرم نویسنده رمان من منچستر یونایتد را دوست دارم، رضا امیر خانی می تواند نقدهای تند و تیز بکند، چون سپر نسوزی دورش را گرفته است. خداوند پشت و پناهش. 

    3- مسعود فراستی به عنوان امیتاز دهنده و در مقام عکسی که از یکی از صفحات مجله سینمایی 24 درباره کارنامه سینمایی داریوش مهرجویی برداشت شده است: 

    نقاط سیاه امتیاز دهی فیلم مساوی بی ارزش است. نام فیلمها هم خیلی مهم نیست. ببینید و لذت ببرید. شاعر توانا در مواجه با چنین اثری: تا حالا این همه نقطه یکجا ندیده بودم. 



    4- به دلیل تعطیلات عمده ای در این روزها می توانید راهنمای تعطیلات را با عنوان 

    تعطیلات را چگونه سپری نماییم؟

    مطالعه نمایید.
    5- این روزها گاهی طنزهای خوبی از رویا صدر با نام بی بی گل می خوانم. گفتم بدانید.