360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم
360 درجه

360 درجه

داستان کوتاه و رمان - جامعه شناسی -فلسفه -معرفی کتاب - نقد فیلم

بیا کارمندم باش

خانه‌ی آدمهای کم درآمد همیشه شلوغ است.اگر پدر خانواده بی‌کار یا ماموریتی باشد همینطوری است. همیشه یک چیزی زیر چکش دارد درست می‌شود. یا اهالی خانه دارند با صدای بلند هیجان فوتبال را قورت می‌دهند. حتی بچه‌هایشان هم همیشه باید یا یک چیزی بلمبانند و یا توی کوچه بازی و سر و صدا کنند. عصبانیت نقش دیوار اتاق است. حتی ممکن است هم پیاله‌ها هم دیگر را در یک خانه اجاره‌ای قراضه پیدا کرده باشند. اکبر آقا خونمون یه واحد خالی داره.  

ادامه مطلب ...

باکره گی ممتد ذهنی

دیده‌اید که بعضی دخترهای جوان خودشان را به هیبت پیر  زنها در می‌آورند؟ بر و رویشان را نمی‌گویم. نازکی طبعشان را می‌برند توی یک قوطی به شکل لوس بازیهایی عرضه می‌کنند که فقط از عَرضه‌ی یک پیر زن برمی‌آید. شبها با تلقین لبنخد بزن و گل بیار کباب ببر، به بالین می‌روند ولی صبح مواظبند 
ادامه مطلب ...

یک روز بزرگراهی توی تهران

اول- طوری نگه می‌دارد که یک شاخه‌‌ی بازیگوش درخت از پنجره می‌کشد توی ماشین. عذر خواهی می‌کند. می‌گویم ولش این یعنی آشتی با طبیعت. بعد کارتش را می‌دهد. کار موزیک مجالس می‌کند. الیشمز و اینها پنج شش میلیون تومان برای هر برنامه درمی‌آورند. شبیه هم‌جنس‌گراها حرف می‌زند.  

ادامه مطلب ...

همان دانشگاهی که متین می رفت

به همین اندازه که متین در چشم دیگران بچه‌ی خوبی به نظر می‌رسید من جور دیگری فکر می‌کردم. شاید آدم بد بینی باشم ولی می‌توانم قسم  بخورم وقتی به زور داشت مجیز کسی را می‌گفت، لب و لوچه‌اش حسابی آویزان می شد و تنها چیزی که ممکن بود به دادش برسد و تلفن را به موقع قطع کند، رفتن آنتن موبایل بود. برایش فرقی نداشت که موقع رانندگی یا حتی وقتی توی آسانسور گیر افتاده است شروع به چنین کاری کند. برای همین تصمیم گرفتم هر نوع موفقیت و یا شکستی را از جلوی چشمش بردارم. 

ادامه مطلب ...

در جستجوی جماعت از دست رفته

می‌نشینی و گوش می‌دهی که  نصف رفقام دندان پزشکی و چی چی پزشکی می‌کنند و ماهم همانطور خوابیده پارس می‌کنیم و زیر پایمان لحاف چهل تیکه انداخته‌ایم جای فرش که سرخی صورتمان شده است از برای مهمان غریبه‌ای که ممکن است شبی از شبهای زمستان بخواهد همین جا گیر کند. روز اولی که آمدیم این خانه به قرار گوش به دیوار دوختیم تا  بلکه سور و ساط دانسینگ  
ادامه مطلب ...

تقلب شناسی زندگی روزمره

ازاین آدمهای افاده‌ای دلچرکینم.  مونا با همه‌شان یک فرق اساسی دارد.گاهی اینقدر مهربان می‌شود که شاید حتی گیتارش را هم ببوسد. بعد دوباره ادامه بدهد همان قطعه‌ی سوزناکی که دلش کشیده را بزند. همه کارش دلی است. گاهی از پادشاه‌های گذشته حکایتهایی می‌گوید که خنده‌ام می‌گیرد. اینقدر ساده است که خبر ندارد اینها را یک مشت روزنامه نگار بیکار می‌نشینند دور هم درست می‌کنند. 

ادامه مطلب ...

تعطیلات چطوری سپری می شود؟

اهل فامیل هر کدام تعطیلاتشان را طوری سپری می‌کنند. یکی به یاد ویلایی که  توی سالهای دهه‌ی شست با برادرهایش  نزدیک فشم داشته و الان هیچ خبری از آن نیست جلوی تلویزیون می‌نشیند و خیره نگاه می‌کند. بعد یکهو احساس می‌کند کولر باد خنکی دارد، و خاطره‌ها به همین راحتی می‌بردش کنار ویلایشان. چرا فروختند به خاطر برادرهایش. به خاطر اینکه وقتی زن برادرها آنجا بودند خودش رودربایستی می‌کرده و سعی می‌کرده زن و بچه‌ها را برندارد و نبرد ویلایشان. شبهای خنک و درختهای البالو که توی شیب کوه رها بودند و نمی‌شد هیچ ساختمانی را با درخت آلبالویی نشان کرد. درختهای توت که روی پشت بامها تور سفیدی از توت پهن می‌کردند. پسرش تعریف می‌کرد که این روزها رفته‌ و اینقدر دور و بر ساختمانشان چرخیده و زل زده است به رنگ سفیدی که چند بار بازسازی شده است، تا صاحب ملک آمده و دعوتش کرده‌است تو. بعد هم گفته که هنوز هم اینجا متعلق به شماست. حالا که چند دست چرخیده  و برد و باخت این ملک خریدن، ریخته، دارند تعارف می‌کنند هر وقت خواستید بیایید توی ملکتان. 


نان آوران دلاوران چرا اینقدر ایرانی هستید؟

اولین باری که فیس بوک مرا وسوسه کرد و گفتم- ما ایرانیها- دقیقا توی یک نانوایی بود. حواسم نبود توی یک نانوایی سنگک همیشه صف اینطوری است: چندتایی، یکی و بی نوبتی و البته گاهی خانومها و آقایان را هم جدا می‌کردند. به یکی از بی‌نوبتیها بود که داشتم می‌گفتم: ما ایرانیها، دیدم گفت: خارجی. بعدش چند بارهم گفت. بعد هم دیدم کم کم ممکن است بخواهد فک یک خارجی را به دلیل احساسات میهنی‌اش، پایین بیاورد، بیشتر از آن نگفتم. حتی یک –ما- ی ساده هم نشد بگویم. از آن به بعد حس کردم خیلی راحت و بی هیچ جوش شیرینی می‌توانم بگویم، من اینقدر نون می‌خوام. یا مثلا من از تمامی سنگهای داغ سنگک تشکر می‌کنم. بازهم دلواپس این بودم یکی از بی نوبتی‌ها ممکن است از صدای بلندتر دیگران ناراحت بشود و بگوید: داداش اینقدر – ماما- نکن. اصلا از آن به بعد دیدم بهترین نان همان نان بسته بندی سوپری است که نه سنگ داغ دارد که تصادفی بخورد به سینه‌ ات و نه صف دارد. مثل همین فیس بوک که هیچ صفی ندارد و هر وقت دوست داشتید می‌توانید نان سوپری، نان آوران و یا سه نان را تجربه کنید.

سگ چرخ در هفت حوض

- گل نمی خرم. 
: بخر. چرا نمی خری؟
- برا اینکه ضرر داره.
: خوب ازسیگار که بهتره؟ تازه معتادم میشی
- نه. اعتیاد خیلی هم خوبه. الان قند هم اعتیاد آورتر از هروئینه. تو معتاد نیستی؟ 
: نه. من چایی بدون قند می خورم. 
- به هر حال به چایی که اعتیاد داری. 
: نه بخر گل بخر. من به نماز و اینا اعتیاد دارم. 
ولی به هر حال برا من همش ضرر داره. 
- خوب فال بخر. 
: اوف. اون که دیگه اصلا. زندگی آدم رو هم می پاشونه.

دیدم بالاخره قانع شد و رفت.

بعدی: 
آقا آدامس بخر.
نه برام ضرر داره. 
بخر ضرر نداره. 
ببین برو اون ور خیابون. اونایی که میرن رستوران یا از مغازه خرید می کنن پولدارن. اونایی که تو پارک می آن که پول ندارن 
باز هم قانع شد و رفت. به هر حال ما نسل خاتمی و گفتگو هستیم. امشب برای یک ربع نشستن توی هفت حوض حداقل چهار تا دستفروش را قانع کردم و از خود راضی ام.

روایتهای من و سامان-2

سامان آمده‌است خانه‌مان. نیمه شب است ودیگر اصرار چندانی به ورق بازی نمی‌کند. البته سامان در این زمینه‌ توانایی ویژه‌ای دارد. مثلا اگر رفته بود جلوی بهارستان و این پروتست عظیم برای وقت تلف کردن با ورق بازی را انجام داده بود همه‌ی مشکلات حل شده بود. تقریبا چند سالی است می‌شناسمش و تقریبا همیشه اصرار غریبی به این بازی منحوس دارد.  

ادامه مطلب ...

چند بار مردن در شبانه روز

1- دوست لامصب عزیز چرا کتاب نمی خونی ؟  می دونی هاینریش بل از همین تجربه های امروز ما که قراره کورمال کورمال رد کنیم نوشته ؟  می دونی آلبرکامو درباره ی جامعه اش گفته : فرانسوی یعنی کارمند و حقوق بگیر؟  به نظر شما این خیلی شبیه ما نیست؟  نمیشه تجربه های اونها رو تکرار نکنیم ؟ 

ادامه مطلب ...

پارک ملت به شرط چاقو

1- چیزی به همین راحتی تمام نمی‌شود ولی ما برای اینکه عادتهای زندگی را راحت حفظ کنیم، نیاز داریم برای خودمان دهن بین باشیم. از دیگران، چیز یاد بگیریم و بر مسیرهای از پیش رفته‌ای که هر چند مال رو هستند، قدم بگذاریم. 

ادامه مطلب ...

درد قفسه سینه

انرژی زیادی برایش صرف می‌کنیم. گاهی تمام انرژی ممکن به همین سمت می‌رود؟ خریدن بلیط برای ارمغان بهزیستی چه شکلی است؟ کجا این اتفاق خواهد افتاد؟ توی مطب دندان پزشکی؟ مطب  دکترهای دیگر؟ در حالی که روده‌هایت توی دستهایت هست باید به فکر خانم پرستار باشی؟  
ادامه مطلب ...

سلام بر زوروی ویرجین کش

گاهی وقتها از سر تنفنن و روشن نگه داشتن یک آتش خیالی به نام نوشتن، آدمها اینجا لخت مادر زاد پیدایشان می‌شود. البته کسی جز خودشان این موضوع را نمی‌ فهمند. گاهی وقتها هم این آدمها پرنسس‌ها و شاهزاده‌هایی هستند که مثل داستان لباس جدید پادشاه بی لباسی خودشان را هم نمی‌بینند. درک نکردن آسان‌ترین راه برای وجود نداشتن است. به طرفه العینی می‌شود نبود. یعنی بود و خور و خواب و خشم و شهوت داشت ولی اصلا نبود. زیر همین گنبد کبود تهران، میلیونها نفر هستند که نیستند یعنی اصلا آسان‌ترین راه را انتخاب کرده‌اند.  

ادامه مطلب ...

پارا مونالیزا و پاد ذره اش

پارا مونالیزا زشت است ولی شاد به نظر می‌رسد. هر وقت دارد می‌خندد، یک ناظر که می‌تواند همکار، همکلاسی دوره‌ی ارشد خوانی یواشکی‌اش، بعد از کار، یک سوپر لبنیاتی حاوی دو تا برادر آذری، قسمتی از دوستهای شبکه‌‌های اجتماعی و اهالی محل و کسبه‌ی کوچه و خیابانشان باشند، ممکن است بگویند: تو چقدر زشتی! این یعنی آدم واقعا میتونه زشت باشه ولی اینقدر لبخندش زیباباشه؟ خیلی سخت است. پارا مونالیزا به زور جای پارک پیدا می‌کند.   

ادامه مطلب ...

Matt Damonمت دیمن وقتی بچه بود

خجالت یعنی هزار بار روزگاری را مرور کنی. هی بگردی و ببینی اینطوری که پیش می‌رود باید فلان جا فلان حرف را می‌زدی یا بر عکس فلان حرف را نمی‌زدی. باید از کسی دورتر و دورتر سوال کنم. کسی مثل یک کشیش آن طرف پرده که نشناسدم. همینطوری هی خودم را در معرض تابش رادیو اکتیو قضاوت دیگران قرار بدهم. سالهای سال باید بگذرد و ماه‌ها از این روزگار رد شده باشد. آلبرکامو در یادداشتهای روزانه‌اش گفته است: شجاعت زندگی آدمی است.  

ادامه مطلب ...

حاجی قوام زیر دست نقاش

دختر زشت و شاسی بلندی که همه جا یک چیز را عرضه می‌کند. توی همایش همان استیلی را دارد که تنهایی قلم موی نقاشی را در دست دارد. توی جلسه‌ی ادبی همانطوری جذاب و رادیو اکتیو جنسی است که توی عکسهای تکی‌اش توی خانه می‌تواند همانطوری باشد. چون همه‌ی مردها از یک جنسند. طالب جنسند.  

ادامه مطلب ...

این خرقه که تو داری در رهن شراب اولی این دفتر بی معنی

اوف- بعضی از علما و فضلا تنها دلیل وجودشان پاسخ دادن به شبهات است. عده‌ی زیادی از ایشان هم اصلا کاری با شبهات ندارند. یعنی تصمیمشان بر این است که بروند برای خودشان در دریای علم شنا کنند. آدمی را تصور کنید که کیلومترها در دریا و حتی اقیانوس شنا کرده باشد.   بعد وقتی به ساحل رسیدن تن خسته‌اش را حوله پیچ زمین بگذارد. نه به نظرم اینجا بهتر است لخت باشد چون در لمحه‌ای نزدیک کارش داریم.   خوب. همانطور لخت دراز کشیده باشد. شما خواهید توانست قطره‌های ریز و درشت آب را روی تنش ببینید. تن خسته‌اش را ببینید که افتاده در گوشه‌ای به دریا نگاه می‌کند. چشمهایی که دارند از هوش می‌روند ولی ته مانده‌ای از لبخند همراه صورت مرد است. زن و مردش نکردم چون باعث دردسر است. ولی تصور شما حریم خصوصی خودتان است پس همان را که اول انتخاب کردید ادامه دهید. به هر صورت. مرد می‌گوید: ببین! من کیلومترها توی دریا شنا کرده‌ام روزهاست کنار یک کشتی بزرگ  می پرم توی آب  و تا آنجا که توان دارم شنا می‌کنم. به عمق می‌روم. ماهی‌های بزرگ و کوچک و گله‌ای را می‌بینم. گیاهان سرخوش دریایی زیادی دیده‌ام. خلاصه آنقدر برایتان از چه و چه‌هایی که در آب دریا دیده است تعریف می‌کند که شما می‌گویید: خوب. حالا بعد؟ بعدش را بگو. 
ادامه مطلب ...

لش کردن برای تمام فصول

1- دارم کتاب درخت مار اووه تیم را از نشر افق می‌خوانم. اووه تیم را قبل‌تر با ترجمه محمود حسینی زاد با  کتاب – مثلا برادرم- شناختم.  این یکی هم شخصیت را با گوشه‌های قلمش و تاشهای بسیار زیاد رنگ می‌تراشد. طوری که خواننده بعد از مدتی حس می‌کند واگنر قصه را خیلی سال است یک جورهایی می‌شناسد.   ادامه مطلب ...

معایب کراوات زدن اسلامی و غیر اسلامی

ها- هر چقدر چاق‌تر بشوم خیالم نیست چون همیشه امید هست. این آن امیدی نیست که شما می‌شناسید یک امیدی است که همیشه چاق‌تر از بنده است. بدین روی چاق شدن هیچ باکی ندارد.  

 

هاها- یکی از بزرگان اهل تمیز توی دهه‌ی شصت داشت به پسرش در منقبت کراوات نصیحت می‌کرد. به جد فرموده بود: این چیه میز‌نی به گردنت؟

این کراواته. خوب بابا دارم میرم عروسی.

-         پسرم. پسرم. پسرم. نمی‌گی یکی توی راه این کراوات رو می‌کشه، خدای نکرده خفه‌ات می‌کنه؟ اون وقت چی کار می‌کنی.


: هیچی بابا... خفه میشم.


اینگونه دهه‌ها جزو نا امن‌ترین و تاریک‌ترین دهه‌ها قلمداد شده‌اند.

اندکی بعد عروسی یکی از بستگان بود. پسر را که داماد می فرمودند هر کسی رختی از رختهای بی شمار دامادی به تن او می کرد. داماد هر چند لحظه یکبار اشاره می زد که: بابا کراوات. کراوات هم زیر میز برای خودش دلخوش بود. چون پدر اهل کراوات نبود. به هر حال آخر ماجرا یکی از رفقای شخص مورد نظر، رفت و نامبرده را در جای مناسب برایش گره زد و سفت کرد و گذاشت خشک شود. 

چندی پیش هم کسی از اهالی طراحی لباس، اولین کراوات اسلامی را درست کردند که طرح یک شمشیر دو لبه و تک لبه ی کج را دارد. می توانید در اینترنت به حد کفاف جستجو فرمایید. 

هاهاها- این بند از مطلب به قلم تی تی به رشته ی تحریر درآمده است: 

همکارم داشت لعن و نفرین می کرد ریاکاران اول وقت نمازخون رو و همزمان پشت خط خانه شان بود تا گوشی بردارند.خانمش که گوشی رو برداشت رو اسپیکر بود : چه خبرته هی زنگ می زنی داشتم نماز می خوندم! شلیک خنده بود که از خودمون در وکردیم و همکارم که دیدم رویش سیاه شد.

پی نوشت : این مقوله هیچ ربطی به اصل نماز و نمازخونی نداره بلکه به کسایی برمیگرده که درجا ضایع می شن و جالبش اینه که همیشه آدم نقطه ضعفهایی مثل زن و بچه کنارش هست. 

در همین راستا یکی از همکارا هست که همه رو از موزماربازی و دوبهم زنی و هر چی تو بگی که یه آدم داشته باشه که حداقل بهش بگن مریض و چوب تو لونه کن ، این داره و هست البته تو پرانتز بگم که تازگی یه سوژه جدید به نام عروس پیدا کرده که از این نظر احتمالاً تا یه مدت خوراک داره ظاهراً. همین همکار با این اوصاف برای پسرش درخواست کار داده بود بعد اینو ثبت کرده بود. همکارای زحمتکش دبیرخونه نامه درخواست کار این آقا رو که نامه ی دریافتی ایست نه ارسالی به جای ارسالی فرستادند به کل مراکز زیر مجموعه و این اشتباه جالب باعث شد هر کی این آدم رو می دید ازش می پرسید : شما برای پسرت درخواست کار دادید؟ که باعث تعجب و البته یه جورایی یک راز مرموز با اشتباه یکی از همکارا سر زبونا افتاد و به نظر من خییییلی باحال شد. عزت زیاد 

 

هاهاهاها- دختر سی و چند ساله که برای خیریه جنسیت خودش، غرورش را کنار می‌گذارد و مشغول فعالیت برای خیریه می‌شود. آرایشش روی صورتش سنگین شده و خودش را مجبور کرده است به جنس مخالفش سلام کند تا یک فایده‌ای داشته باشد. راسته ی مطهری را گز می کند. گاهی هم جاهای دیگر می رود. شاید ماهی سیصد هزار تومان آن هم در تهران، شهر بی دفاع بگیرد. اما واقعا چطور می‌تواند عاطفه‌ی NGO  ای اش را سالیانی حفظ نماید؟  


تن آدمی شریفست به جان آدمیتنه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینیچه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمتحیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشدکه همین سخن بگوید به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندیکه فرشته ره ندارد به مقام آدمیت
اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیردهمه عمر زنده باشی به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیندبنگر که تا چه حدست مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو ز پای‌بند شهوتبه در آی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتمهم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت